eitaa logo
لاهوت
269 دنبال‌کننده
536 عکس
65 ویدیو
2 فایل
بابا‌علی¹¹⁰|𝐁𝐔𝐋 چنان از نام او مستم گرفته یاءآن دستم علی نامش چنین کرده،چه خواهدکرد تصویرش؟ •اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌• |•کپی مطالب با ذکر یاعلی•| کاری داشتین به آیدی زیر پیام بدید: @Kalb_shahe_nagaf ناشناس: https://eitaayar.ir/anonymous/u60P.GE8eD
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5823396116258884389.mp3
7.29M
به ذرّه گر نظر لطف کند به آسمان رود و کار آفتاب کند...🍃 ترابم ابوتراب است علی💛 | لاهوت¹¹⁰
لاهوت
به ذرّه گر نظر لطف #بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند...🍃 ترابم ابوتراب است علی💛 | لاهوت¹¹⁰
داستان کامل این تک بیتی رو ان‌شاءالله با مدد مولا فردا براتون میزارم...
شیعه و صبح نخستین و تولای علی شیعه و وقت مدد نام دلارآی علی صبح بخیر جماعت 🌿
لاهوت
به ذرّه گر نظر لطف #بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند...🍃 ترابم ابوتراب است علی💛 | لاهوت¹¹⁰
دیروز قول دادم داستان این شعر و براتون توضیح بدم... الوعده وفا ! بریم که ان‌شاءالله داستان این شعر و براتون بگم...!
فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعی روایت کرده: یکی از طلبه های حوزه نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشواری غیر قابل تحملّی بود. روزی از روی شکایت و فشار روحی کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین ﷻ عرضه می دارد: شما این لوسترهای قیمتی و قندیل های بی بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید، در حالی که من برای اداره امور معیشتم در تنگنای شدیدی هستم؟!
شب مولاعلی ﷻ را در خواب می بیند که آن حضرت به او می فرماید: اگر می خواهی در نجف مجاور من باشی اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگی است، و اگر زندگی مادّی قابل توجّهی می خواهی باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنی، چون حلقه به در زدی و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو: به آسمان رود و کار آفتاب کند.
پس از این خواب، دوباره به حرم مطهّر مشرف می شود و عرضه می دارد: زندگی من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله می دهید!! بار دیگر حضرت را خواب می بیند که می فرماید: سخن همان است که گفتم، اگر در جوار ما با این اوضاع می توانی استقامت ورزی اقامت کن، اگر نمی توانی باید به هندوستان به همان شهر بروی و خانه فلان راجه را سراغ بگیری و به او بگویی: به آسمان رود و کار آفتاب کند
پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن، کتاب ها و لوازم مختصری که داشته به فروش می رساند و اهل خیر هم با او مساعدت می کنند تا خود را به هندوستان می رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را می گیرد؛ مردم از این که طلبه ای فقیر با چنان مردی ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد، تعجب می کنند!
وقتی به در خانه آن راجه می رسد در می زند، چون در را باز می کنند می بیند شخصی از پله های عمارت به زیر آمد، طلبه وقتی با او روبرو می شود می گوید: به آسمان رود و کار آفتاب کند
فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا می زند و می گوید: این طلبه را به داخل عمارت راهنمایی کنید و پس از پذیرایی از او تا رفع خستگی اش وی را به حمام ببرید و او را با لباس های فاخر و گران قیمت بپوشانید
مراسم به صورتی نیکو انجام می گیرد و طلبه در آن عمارت عالی تا فردا عصر پذیرایی می شود. فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پُرزینت در جای مخصوص به خود قرار گرفتند، از شخصی که کنار دستش بود؛ پرسید: چه خبر است؟ گفت: مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است. پیش خود گفت: وقتی به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش برای آنان آماده است.
هنگامی که مجلس آراسته شد، راجه به سالن درآمد، همه به احترامش از جای برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جای ویژه خود نشست. آنگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت: آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ می شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم، و همه می دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است، یکی از آنها را هم که از دیگری زیباتر است برای او عقد می بندم، و شما ای عالمان دین، هم اکنون صیغه عقد را جاری کنید. چون صیغه جاری شد طلبه که در دریایی از شگفتی و حیرت فرو رفته بود، پرسید: شرح این داستان چیست؟!