فَالْتَفَتَ عُمَرُ إلىٰ مَن حَولِهِ وَ قال: «إضرِبُوا فاطمةَ» فَانْهٰالَتِ السِّياطُ عَلَى حَبيبةِ رَسولِ اللهِ...حتّى أدمُوا جِسمِها!
عمر رو کرد به همه اطرافیانش و فریاد زد: «فاطمه را بزنید!»
پس، از زمین و هوا تازیانهها بر جسم شریف آن حضرت فرود میآمد و آن قدر آن مظلومه را زدند تا خون از جای جای جسم شریفش جاری شد.
در اثر آن ضربت هائى كه به فاطمه زهرا سلاماللهعلیها وارد شد آن حضرت غش كرد.
-دلائلالإمامة،ص۱۳۵
-کتابسلیمبنقیس،ص۸۵
-سیرةالأئمةالإثنیعشر،ج۱،ص۱۳۲
-موسوعةالکبری،ج۱۰،ص۳۷۵
-الاحتجاج،ج۱،ص۱۸۱(با اندکی تفاوت)
-کتابسلیمبنقیس،ص۸۴
-مؤتمرعلماءبغداد،ص۶۳
-جنةالعاصمة،میرجهانی،ص۲۵۲
لاهوت
فَالْتَفَتَ عُمَرُ إلىٰ مَن حَولِهِ وَ قال: «إضرِبُوا فاطمةَ» فَانْهٰالَتِ السِّياطُ عَلَى حَبيبةِ ر
قَتلِگاهدَرقَتلِگاهاینداستانمادراست!
وصیت #حضرت_زهرا ﴿س﴾ به امایمن
در روزهای آخر، حضرت زهرا سلامالله علیها به امایمن فرمودند:
برای من تابوتی بساز که جسدم را مخفی سازد چرا که در اثر مصائب، بدنم ذوب شده است..!
🥀امامباقر﴿ع﴾
-بحارالانوار،ج۸۱،ص۲۵۵
لاهوت
وصیت #حضرت_زهرا ﴿س﴾ به امایمن در روزهای آخر، حضرت زهرا سلامالله علیها به امایمن فرمودند: برای
از من نکردی خواهشی نُه سال زهرا جان
حالا که چیزی خواستی ؛ تابوت میخواهی؟
فاطمه آسیب های جسمی خود را از من پنهان میکرد ؛ تا مبادا اندوهم بیشتر شود!
🥀اولمظلومعالممولاعلیﷻ
-الأنوارالعلویة،ص۳۰۷
ما مادر خوبی داشتیم که؛
در حالی از دنیا رفت که بر آن دو نفر خشمگین بود!
و بعد از شهادتش خبری به ما نرسیده که از آن دو نفر راضی شده باشد.
🥀امامرضا﴿ع﴾
-الطرائف،ج۱،ص۲۵۲
با لَگَد زَد به دَرو ؛ نَعره زَنان گُفت عَلی
این تلافیِ اُحد ؛ کینه ی خیبر مانده...🥀
درآنروزغیرازعلیوفاطمهوحسنین
جلجلالهم،کسیدرخانهنبود.
دراینهنگامعمرملعونفریادزد:
«واللهِ لأَحرُقَنَّ عَلَیکم»
بهخداقسمآتشرابرشمامسلطمیکنم!
-المللوالنحل،ج۱،ص۷۱
#اولمظلوم
نقل میکنند یه روز علامه ی امینی داشت تو حرم امیرالمومنین مولاعلی ﷻ زیارت نامه میخوند!
یکباره جمعیتی وارد حرم شد و به صورت حروله کنان و عزاداری هی تکرار میکردن:
مظلوم حسین
مظلوم حسین
یکباره دیدن علامه امینی همون طور زیارت نامه رو رها کرد رفت وسط این جمعیت!
بهشون گفت:
راست میگید مظلوم حسین؛
اما مظلوم تر از حسین کسیه که الآن تو حرمشین...
سوال کردند:چرا؟
پاسخ داد که:
زمانی اباعبدالله تو گودی قتلگاه بود شمر گفت بریم سمت خیمه ها؛
یکهو اباعبدالله خودشو به زور روی نیزه بلند کرد و گفت من هنوز زنده ام ؛
تا من زنده ام کاری به خیمه ها نداشته باشین...!
شمر با همه ی شمر بودنش قبول کرد!
اما مولاعلی رو دستاشو بسته بودند و عمامه ایشان را بر گردنش پیچیده بودند و کشان کشان برای گرفتن بیعت با آن حرامزاده می بردند که یکباره مولا دید تنها نگارش روی زمین افتاده...