eitaa logo
لاهوت
266 دنبال‌کننده
536 عکس
65 ویدیو
2 فایل
بابا‌علی¹¹⁰|𝐁𝐔𝐋 چنان از نام او مستم گرفته یاءآن دستم علی نامش چنین کرده،چه خواهدکرد تصویرش؟ •اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌• |•کپی مطالب با ذکر یاعلی•| کاری داشتین به آیدی زیر پیام بدید: @Kalb_shahe_nagaf ناشناس: https://eitaayar.ir/anonymous/u60P.GE8eD
مشاهده در ایتا
دانلود
ولی رفقا فراموش نکنیدا... این نظام و مملکت یکسر سیاهی لشکر است هَرچه داریم از نگاهِ صَف شِکن دَر خِیبَر است! تقدیم به ساحت مقدس و نورانی و لاهوتی یکه قاتل یهود ؛‌ مولا علی بن ابی طالب ﷻ
قول داده بودم از امام حسن بگم :
مگه میشه اسمه حسن بیادو دل مؤمن نره جمل؟!
جنگِ جمل، یکی از ملتهب ترین جنگ هایِ تاریخِ اسلام هست. همه درگیر بودن! به چند علت: یک : اولین جنگِ داخلیِ اسلام از بدوِ بعثتِ پیامبر. دو : عایشه همسرِ پیامبر و دخترِ متخلفِ اول، زبیر پسرِ عوام و طلحه پسر عبیدالله، که اسم و رسم دار بودن و همین الان هم فدایی دارند، سرکردگانِ سپاهِ شورشی بودند.
سه : بهانه یِ جنگ ، خون خواهیِ شورشی ها بخاطرِ قتلِ عثمان متخلف سوم از مولا علی! (در صورتی که همه میدونن بهانه بود، چون مولا علی در قتل شریک نبوده طبق روایتِ تاریخ.) چهار : اصحابِ جمل خیلی از شیعیان رو آزار و اذیت کردند و به قتل رسوندند.
حالا که یکم به این درک رسیدیم فضا به چه شکلی بود، یکم با نقلِ جناب محمد حنفیه فرزند مولا علی همراه باشیم:
من به دنبال پدرم بودم که پشتِ خیمه ها پیداش کردم. دیدم پدرم با آرامش نشسته و داره با بندی، زِرِهِ خودش رو تعمیر میکنه! (زره مولا فقط یک قسمت بود و اون هم جلویِ بدن بود نه پشتِ سر، از مولا یه بار پرسیدن چرا زرهت پشت نداره؟ آخه توی جنگ دور تا دور دشمنه! فرمود اگه کسی قراره به پشت من برسه (یعنی از من رد بشه) نجات رو خواستار نیستم (😉)! به پدرم به گونه ای معترض شدم که شما چطور در این وضعیت آرومید...؟! اما او همچنان آروم بود..‌
مولا خیلی در جنگ ها و قبل از جنگ ها به گفتگو تاکید داشته، طوری که در جنگ نهروان اینقدر خودش و اصحابش گفتگو و روشنگری کردن، جمعیتِ لشکرِ خوارج، سه چهارُم کاهش داشت و فقط یک چهارم به حماقت شون پا فشاری کردند. در جمل هم این طور بود، مولا دیداری با زبیر میکنه. هر دو سوارِ بر مرکب بودند.
همینجا نگه دار مطلب و تو ذهنت یه کامبَک بزنیم زمان پیمبر :
پیامبر و مولا علی و زبیر در جایی جمع بودند، زبیر به مولا علی خیره بود... پیامبر از زبیر پرسید: چی شده زبیر؟ چرا به علی خیره شدی؟ عرض کرد: از بس که من علی رو دوست دارم! پیامبر فرمود: اگه بهت بگم یه روزیِ مقابلِ علی می ایستی چی میگی؟ عرض کرد: نه! من؟ همچین اتفاقی نمی افته!
کات ! حالا ادامش :
زبیر دقیقا مقابلِ مولا ایستاده بود، مولا اون روز و اون حرفِ پیامبر رو به یادِ زبیر آورد! زبیر جا خورد! به فکر فرو رفت... یکم بعد سرِ مرکبش رو چرخوند و از مولا با سرعت دور شد.