جنگِ جمل، یکی از ملتهب ترین جنگ هایِ تاریخِ اسلام هست. همه درگیر بودن! به چند علت:
یک : اولین جنگِ داخلیِ اسلام از بدوِ بعثتِ پیامبر.
دو : عایشه همسرِ پیامبر و دخترِ متخلفِ اول، زبیر پسرِ عوام و طلحه پسر عبیدالله، که اسم و رسم دار بودن و همین الان هم فدایی دارند، سرکردگانِ سپاهِ شورشی بودند.
سه : بهانه یِ جنگ ، خون خواهیِ شورشی ها بخاطرِ قتلِ عثمان متخلف سوم از مولا علی! (در صورتی که همه میدونن بهانه بود، چون مولا علی در قتل شریک نبوده طبق روایتِ تاریخ.)
چهار : اصحابِ جمل خیلی از شیعیان رو آزار و اذیت کردند و به قتل رسوندند.
حالا که یکم به این درک رسیدیم فضا به چه شکلی بود، یکم با نقلِ جناب محمد حنفیه فرزند مولا علی همراه باشیم:
من به دنبال پدرم بودم که پشتِ خیمه ها پیداش کردم. دیدم پدرم با آرامش نشسته و داره با بندی، زِرِهِ خودش رو تعمیر میکنه! (زره مولا فقط یک قسمت بود و اون هم جلویِ بدن بود نه پشتِ سر، از مولا یه بار پرسیدن چرا زرهت پشت نداره؟ آخه توی جنگ دور تا دور دشمنه! فرمود اگه کسی قراره به پشت من برسه (یعنی از من رد بشه) نجات رو خواستار نیستم (😉)!
به پدرم به گونه ای معترض شدم که شما چطور در این وضعیت آرومید...؟!
اما او همچنان آروم بود..
مولا خیلی در جنگ ها و قبل از جنگ ها به گفتگو تاکید داشته، طوری که در جنگ نهروان اینقدر خودش و اصحابش گفتگو و روشنگری کردن، جمعیتِ لشکرِ خوارج، سه چهارُم کاهش داشت و فقط یک چهارم به حماقت شون پا فشاری کردند. در جمل هم این طور بود، مولا دیداری با زبیر میکنه. هر دو سوارِ بر مرکب بودند.
پیامبر و مولا علی و زبیر در جایی جمع بودند، زبیر به مولا علی خیره بود...
پیامبر از زبیر پرسید:
چی شده زبیر؟ چرا به علی خیره شدی؟
عرض کرد:
از بس که من علی رو دوست دارم!
پیامبر فرمود:
اگه بهت بگم یه روزیِ مقابلِ علی می ایستی چی میگی؟
عرض کرد:
نه! من؟ همچین اتفاقی نمی افته!
زبیر دقیقا مقابلِ مولا ایستاده بود، مولا اون روز و اون حرفِ پیامبر رو به یادِ زبیر آورد!
زبیر جا خورد! به فکر فرو رفت...
یکم بعد سرِ مرکبش رو چرخوند و از مولا با سرعت دور شد.
برخی از منابع معتقدن که زبیر بعد از اون لحظه میخواست توبه کنه اما حرف ها و وسوسه هایِ پسرش عبدالله، مانعِ این کار شد. (از مولا علی نقل هست که فرمود زبیر از ما اهلِ بیت بود تا اینکه فرزندِ نامبارکش بزرگ شد!)
واسه همین سوار مرکب شد و به سمتِ اردویِ لشکرِ مولا تاخت. لشکرِ مولا آماده یِ نبرد شدن اما مولا فرمود:
کاریش نداشته باشید! میاد و فقط رجزی میخونه و میره...
و همینطور هم شد.
با درایتِ مولاعلی و شجاعت و جنگاوریِ امام حسن، سپاهِ شورشی شکست خورد. سپاهی که خیلی از اون ها رو کله گنده هایِ جهانِ اسلام تشکیل میدن اما خیلی هاشون یا با طمع و یا فریب خوردگی بر علیهِ مولا شوریدند.
سپاهی که شترِ جمل، عَلَم و نمادش شده بود و مولا دستور به پِی شدنِ شتر دادن ؛ اما تا شمشیر برایِ پِی کردن بالا میرفت، اصحابِ عایشه دست شون رو سپر میکردن تا شتر زمین نخوره و دست شون قطع میشد...
نقلِ تاریخ هست که حدود هفتاد دست قطع شد! ببینید حسن جان چه کارِستانی کرد تا شتر رو پِی کنه...
کانَ الحَسَنُ اِذا صَلَّی الغَداهُ
فی مَسجِدِ رَسولُ الله
یَجلِسُ فی مُصَلاّهُ حَتّی تَرفَعُ الشَّمس...
حسن بن علی هر بار که نماز صبح رو
در مسجدُ النَّبی اقامه میکرد،
در مُصَلایِ نمازِ خودش می نشست
و تا طلوعِ آفتاب ذکرِ خدا میگفت...
⛔️اِبن کَثیر، مُوَرِخ و مُفَسِرِ شافعی مذهب⛔️