آنگاه رسول خدا (ص) لشکر اسلام را بدرقه کرد و در آنجا ایستاد و لشکریان هم اطراف آن حضرت (ص) ایستادند و او خطاب به آنها فرمود: «با نام خدا حرکت کنید و با دشمن خدا و دشمن خودتان در شام بجنگید. در آنجا افرادی را میبینید که در صومعهها به عبادت مشغولند، متعرض آنها نشوید و افرادی را میبینید که سرشان آشیانه شیطان است، پس آن سرها را با شمشیر از تن جدا کنید... و اصلا زنان و بچهها و پیرمردان را نکشید و نخلها را به آتش نکشید و درختها را قطع نکنید و خانهها را خراب نکنید».
پس از آنکه عبدالله بن رواحه با رسول خدا (ص) خداحافظی کرد، به او عرض کرد:ای رسول خدا، به من سفارشی بکن که آن را از شما به یادگار داشته باشم. به او فرمود: «تو به زودی وارد سرزمینی میشوی که سجده در آن بسیار کم است، پس سجده خود را زیاد کن» و ساکت شد.
عبدالله گفت: بیشتر بفرمایید ای رسول خدا. فرمود: «در همه حال خدا را به یاد داشته باش که او یاور توست در آنچه که میخواهی».
عبدالله رفت؛ اما دوباره بازگشت و عرض کرد: ای رسول خدا، خداوند فرد است و فرد را دوست دارد! پس سفارشهای خود را به سه برسانید.
فرمود: «ای پسر رواحه، اگر از همه چیز عاجزی، از این عاجز نباش که اگر ده کار بد انجام میدهی یک کار خوب هم انجام بدهی».
ابن رواحه گفت: بعد از این، چیزی از شما سؤال نخواهم کرد و رفت
خوب در خصوص جنگ موته فکر میکنم تا همین جا کافی باشد
فقط مباحثی باقی میماند در خصوص این جنگ که انشاءالله بعدا شرح میدم
دعوت خصوصی تا نزول قرآن بر پیامبر ادامه داشت
تا این که قرآن پیامبر را مامور ساخت ابتداء خویشاوندان و سپس در مرحله بعدی عموم مردم را به دین اسلام دعوت بکند
تدریجا با دعوت پنهانی رسول خدا گروه معدودی از مردان و زنان که از آن جمله اند:
جعفر ابن ابیطالب و همسرش اسماء دختر عمیس
عبدالله بن مسعود
خباب بن ارت
عمار بن یاسر
صهیب بن سنان که از اهل روم بودند و در مکه زندگی می کردند
عبیده بن حارث
عبدالله بن جحش
و جمع دیگری که حدودا پنجاه نفر می شدند.
ابن اثیر می نویسد
جعفر ابن ابیطالب اندکی بعد از برادرش علی روی به اسلام آورد.
روایت شده است که ابوطالب،رسول خدا صلی الله علیه و آله را دید که نماز می خوانند
و علی پهلوی راست رسول خدا ایستاده است
پس به جعفر گفت
صل جناح ابن عمک و صل عن یساره
توهم بال دیگر پسر عمویت باش و در پهلوی چپ وی نماز گذار.
سران بت پرست قریش
در ابتداء هراسی از این موضوع نداشتند زیرا گمان می کردند بعد از زمانی این قائله ختم خواهد شد و اسلام به فراموشی سپرده می شود پس در برابر آن مقاومتی از خویش نشان نمی دادند
البته مسلمین نیز برای جلوگیری از حساسیت برانگیزی مشرکان، پوشیده از مردم، نماز می خواندند.
در این مدت سه سال
با این که ایمان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و نماز و برنامه های عبادی در خفاء و به صورت پنهانی صورت می گرفت.
با این وجود برخوردهای مختصری میان تازه مسلمانان و مشرکین مکه اتفاق افتاد.
از آن جمله روزی سعد بن ابی وقاص با جمعی از مسلمانان در گوشه ای به نماز مشغول بودند که چند تن از مشرکان سر رسیدند و به مسلمانان ناسزا گفته و به کار آن ها خرده گرفته و عیب جویی کردند و مورد ملامت و سرزنش قرارشان دادند.
AUD-20220203-WA0061.mp3
3.93M
خسته از جان که گرفتار تن است
خسته از این دل که گرفته که برود
اما
گناه دست و پایش را زنجیر کرده
یا ابوتراب
بشکن زنجیر را ببر مرا...💔😭😭