موقعیت موته
موته روستایی از روستا های بلقاء در مرز های شام
این روستا در پایین بلقاء و بلقاء در پایین دمشق قرار دارد.
واقدی روایت می کند
رسول الله صلوات الله علیه نامه ای را به وسیله حارث بن عمیر ازدی لهبی برای پادشاه بُصری فرستاد
حارث در میانه راه وقتی موته رسید،شرحبیل بن عمرو غسّانی در در آن زمان حاکم آنجا بود
جلوی حارث را گرفت
شرحبیل گمان میکرد حارث از فرستادگان رسول خداست
پس بر همین مبنا از او سوال کرد
گویی از فرستادگان محمد هستی؟
حارث پاسخ داد
بله من فرستاده ی رسول خدا هستم.
شرحبیل نیز دستور داد تا ایشان را بکشند
این خبر به اطلاع رسول خدا رسید و ایشان بسیار ناراحت و اندوهگین شد و سپس به مردم دستور داد که جمع شوند
گویی از آنها خواسته بود در لشگرگاه جمع شوند و آنها خارج شدند و در جرف اردو زدند بدون این که فرماندهی بر آنها مقدر شده باشد
پس از آن که پیامبر نماز ظهر را به جا آورد
در جای خود نشست و اصحاب نیز دور او حلقه زدند
در روایت ابان بن عثمان احمری از امام صادق علیه السلام آمده است که
پیامبر جعفر ابن ابیطالب را به فرماندهی آنان منصوب کرد
و پس از جعفر زید را
و پس از زید عبدالله ابن رواحه را
به فرماندهی منصوب کرد
رسول خدا برای سپاهیان که حال عازم جهاد بودند سخرانی به عمل آورد که قسمتی از آن این است
شما را به تقوی و خیر و نیکی نسبت به مسلمانانی که با شما هستند توصیه میکنم... با نام خدا و در راه خدا حرکت کنید و با کسی که به خدا کفر میورزد بجنگید و پیمانشکنی و خیانت نکنید و بچهها را به قتل نرسانید. و هنگامی که با دشمن مواجه میشوی، آنها را به یکی از این امور دعوت کن که اگر به هر کدام پاسخ دادند بپذیر و از آنها دست بکش.
آنها را به اسلام دعوت کن که اگر پذیرفتند از ایشان قبول کن و آنها را رها کن. سپس آنها را دعوت کن که به دار المهاجرین (مدینه و اطراف آن) مهاجرت کنند که اگر قبول کردند، در سود و زیان مهاجرین شریک هستند؛ امّا اگر اسلام را پذیرفتند و در همان خانه و کاشانه خود باقی ماندند به آنها اطلاع بده که همانند أعراب مسلمان هستند و حکم خدا بر آنها جاری میشود و چیزی از خراج و غنیمت به آنها نمیرسد؛ مگر آنکه در کنار مسلمین به جهاد بپردازند.
اگر این را نپذیرفتند، آنها را به پرداخت جزیه دعوت کن. و اگر قبول کردند، از آنها بپذیر و دست از ایشان بردار.
و اگر این را هم نپذیرفتند از خدا کمک بخواه و با آنها بجنگ و اگر اهل قلعه یا شهری را محاصره کردی و آنها درخواست کردند که بر طبق حکم خدا در مورد آنها عمل کنی، این را نپذیر و بلکه آنها را بر طبق حکم خودت امان بده؛ زیرا نمیدانی که آیا به حکم خدا در مورد آنها دست مییابی یا نه.
و اگر اهل قلعه یا شهری را محاصره کردی و درخواست نمودند که آنها را در ذمه خدا و رسولش قرار دهی از آنها نپذیر و بلکه آنها را در ذمه خودت و پدرت و اصحابت قرار بده؛ زیرا اگر که ذمه شما و پدرانتان را بشکنند برای شما بهتر از این است که ذمه خدا و رسولش را بشکنند.
آنگاه رسول خدا (ص) لشکر اسلام را بدرقه کرد و در آنجا ایستاد و لشکریان هم اطراف آن حضرت (ص) ایستادند و او خطاب به آنها فرمود: «با نام خدا حرکت کنید و با دشمن خدا و دشمن خودتان در شام بجنگید. در آنجا افرادی را میبینید که در صومعهها به عبادت مشغولند، متعرض آنها نشوید و افرادی را میبینید که سرشان آشیانه شیطان است، پس آن سرها را با شمشیر از تن جدا کنید... و اصلا زنان و بچهها و پیرمردان را نکشید و نخلها را به آتش نکشید و درختها را قطع نکنید و خانهها را خراب نکنید».
پس از آنکه عبدالله بن رواحه با رسول خدا (ص) خداحافظی کرد، به او عرض کرد:ای رسول خدا، به من سفارشی بکن که آن را از شما به یادگار داشته باشم. به او فرمود: «تو به زودی وارد سرزمینی میشوی که سجده در آن بسیار کم است، پس سجده خود را زیاد کن» و ساکت شد.
عبدالله گفت: بیشتر بفرمایید ای رسول خدا. فرمود: «در همه حال خدا را به یاد داشته باش که او یاور توست در آنچه که میخواهی».
عبدالله رفت؛ اما دوباره بازگشت و عرض کرد: ای رسول خدا، خداوند فرد است و فرد را دوست دارد! پس سفارشهای خود را به سه برسانید.
فرمود: «ای پسر رواحه، اگر از همه چیز عاجزی، از این عاجز نباش که اگر ده کار بد انجام میدهی یک کار خوب هم انجام بدهی».
ابن رواحه گفت: بعد از این، چیزی از شما سؤال نخواهم کرد و رفت
خوب در خصوص جنگ موته فکر میکنم تا همین جا کافی باشد
فقط مباحثی باقی میماند در خصوص این جنگ که انشاءالله بعدا شرح میدم
دعوت خصوصی تا نزول قرآن بر پیامبر ادامه داشت
تا این که قرآن پیامبر را مامور ساخت ابتداء خویشاوندان و سپس در مرحله بعدی عموم مردم را به دین اسلام دعوت بکند
تدریجا با دعوت پنهانی رسول خدا گروه معدودی از مردان و زنان که از آن جمله اند:
جعفر ابن ابیطالب و همسرش اسماء دختر عمیس
عبدالله بن مسعود
خباب بن ارت
عمار بن یاسر
صهیب بن سنان که از اهل روم بودند و در مکه زندگی می کردند
عبیده بن حارث
عبدالله بن جحش
و جمع دیگری که حدودا پنجاه نفر می شدند.
ابن اثیر می نویسد
جعفر ابن ابیطالب اندکی بعد از برادرش علی روی به اسلام آورد.
روایت شده است که ابوطالب،رسول خدا صلی الله علیه و آله را دید که نماز می خوانند
و علی پهلوی راست رسول خدا ایستاده است
پس به جعفر گفت
صل جناح ابن عمک و صل عن یساره
توهم بال دیگر پسر عمویت باش و در پهلوی چپ وی نماز گذار.
سران بت پرست قریش
در ابتداء هراسی از این موضوع نداشتند زیرا گمان می کردند بعد از زمانی این قائله ختم خواهد شد و اسلام به فراموشی سپرده می شود پس در برابر آن مقاومتی از خویش نشان نمی دادند
البته مسلمین نیز برای جلوگیری از حساسیت برانگیزی مشرکان، پوشیده از مردم، نماز می خواندند.
در این مدت سه سال
با این که ایمان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و نماز و برنامه های عبادی در خفاء و به صورت پنهانی صورت می گرفت.
با این وجود برخوردهای مختصری میان تازه مسلمانان و مشرکین مکه اتفاق افتاد.
از آن جمله روزی سعد بن ابی وقاص با جمعی از مسلمانان در گوشه ای به نماز مشغول بودند که چند تن از مشرکان سر رسیدند و به مسلمانان ناسزا گفته و به کار آن ها خرده گرفته و عیب جویی کردند و مورد ملامت و سرزنش قرارشان دادند.
AUD-20220203-WA0061.mp3
3.93M
خسته از جان که گرفتار تن است
خسته از این دل که گرفته که برود
اما
گناه دست و پایش را زنجیر کرده
یا ابوتراب
بشکن زنجیر را ببر مرا...💔😭😭
#حدیث
سنگدشمنراازهمانجاییکه
پرتکردهبازگردانید،
کهشرراجزشرپاسخینیست.
• امیرالمؤمنین(ع)💚🌱
- نهجالبلاغه حکمت³¹⁴
#زن_عفت_افتخار | #مرد_غیرت_اقتدار