بدجوری اینجا دل هوایی میشه
انگار لحظه به لحظه به سرزمین خوبیها نزدیک میشویم
انگار دلها درحال پرکشیدن است
انگار دلها زودتر از جسمها راهی حرم عشق شده
زندگی نامه:
شهید مهدی کفعمی در محله لادان و در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. پدربزرگ او از روحانیون محل بود و همین عامل باعث گسترش روح معنویت در خانواده او گردید. از دوران کودکی دارای استعدادی فوق العاده بود بطوریکه در مدارسی که تحصیل می کرد نسبت به همکلاسی هایش ویژگی های برجسته ای داشت. در تابستان ها که مدارس تعطیل بود به فعالیت های دیگر می پرداخت با پیروزی انقلاب به مناطق محروم نائین و خور و بیابانک می رفت و همدوش جوانان انقلابی به مردم محروم کمک می کرد. سپس به بسیج محل ملحق شد و در جلسات عقیدتی حزب جمهوری اسلامی شرکت می کرد پس از اخذ دیپلم در کنکور سراسری شرکت کرد. اما شروع جنگ تحمیلی او را از ادامه تحصیل بازداشت و با پیوستن به سپاه پاسداران عازم جبهه های جنگ شد. با وجودی که برادر و دو دامادشان به شهادت رسیده بودند اما عشق به شهادت و انجام تکلیف شرعی در اطاعت از فرامین امام خمینی (ره) او را آرام
نمی گذاشت. لذا با وجودی که مشکلات زندگی خواهران را به عهده داشت در عملیات فتح المبین و رمضان شرکت کرد و از ناحیه کتف زخمی می شود. روح شهادت طلب و خداجومی او نگذاشت که در محیط زندگی آرام گیرد تا بالاخره در عملیات والفجر 4 در تاریخ 29/07/1362 به شهادت رسید.
وصیتنامه:
ای مردم، اسلام به راحتی به دست من و شما نرسیده، پیامبر با تمام سختی ها مبارزه کرد و علی (ع) 25 سال خانه نشین شد، امام حسین (ع) و خانواده اش به شهادت رسیدند، بعد از امامان، علمای ما اعدام و تبعید شدند، اکنون امام خمینی اسلام را برای ما زنده کرده و مقدمه ظهور امام زمان (ع) است. هی نگویید این انقلاب برای ما چه کرده، بگویید ما برای انقلاب چه کرده ایم.
کاری نکنیم که خداوند ما را غضب کند آن وقت است که حجاج ها سر کار
می آیند. خداوندا تو شاهد باش این نکات را تمام اعضا و جوارح من می گوید، خداوندا ترا شکرگزارم که مرا در این مقطع تاریخی قراردادی تا من در دامن این خانواده گرامی پرورش یابم و الآن با هزاران امید به سوی تو می آیم که مرا دریابی و من تو را ملاقات کنم. خداوندا ذکرت را در دل من زنده نگهدار زیرا ذکرت به ما جهت و حرکت می دهد. از همه اقوام و دوستان حلالیت می طلبم.
خاطرات:
دوستان او می گویند شب های جمعه به کوه می رفتیم و او با خداوند مناجات
می کرد و اشک می ریخت. او حالات مخصوصی داشت، گویا به حق پیوسته بود و جسمش در بین مردم بود. گاهی شب جمعه در گلستان شهدا خلوت می کرد و از خوف خدا گریه می کرد. او محبت خداوند را در دل نهادینه کرده بود و نشان مُحبّ آن است که غرقه جمال محبوب بود و دوست را جز به دوست نبیند.