#مقدمه_کتاب_مرد_ابدی (قسمت سوم) ... برای اولین بار، به تنهایی به خانۀ ویلایی شمارۀ 19 در شهرک شهید دقایقی رفتم، به خانۀ حاج حسن طهرانی مقدم. در فضایی بسیار دوستانه با همسر و فرزند بزرگشان زینب خانم، بدون حضور نامحرمی صحبت کردم. زینب، از تلاشی گفت که بعد از شهادت پدرش آغاز کرده، اما زود فهمیده بود این کارِ سادهای نیست. او پوشهای حاوی دستنوشتهها و متن پیاده شدۀ مصاحبه با 16 نفر از اعضای اصلی خانواده و چند دوست صمیمی پدرش را به من داد. برای من، مهمتر از این گزارش، عشق عجیبی بود که از چشمان مهربان زینب میجوشید و حرارت آن را از کلماتش حس میکردم. چقدر کیمیا بود این عشق پاک خانوادگی و چقدر جامعه به آشنایی با این عشق محتاج بود!
قرار بود هفتۀ آتی با خانوادهام در تهران باشم. فرصت خوبی بود برای شرکت در یکی دو مصاحبه تا نظر قطعی بدهم که اصلا میتوانم چنین کاری را انجام دهم یا خیر.
برای بعدازظهر 11 تیر 1391، قرار مصاحبهای با یکی از دوستان قدیمی شهید گذاشته شد. اما راوی ما، ساعتی پیش از مصاحبه تماس گرفته و مصاحبه را به اول شب موکول کرده بود. با چنین مواردی در جلسات مصاحبه بیگانه نبودم، اما آن روز این بینظمی، حس ناخوشایندی ایجاد کرد. فکر میکردم علیرغم همۀ اشتیاق و حرارت درونم، شاید به خاطر خانوادهام، بهتر است عطای این کار را به لقایش ببخشم! در شرایط پیش آمده، همسرم گفت که میخواهد همراه ما بیاید. میدانستم مصاحبهای که ساعت 9 شب آغاز شود تا دیروقت طول خواهد کشید و نگرانیهای رنگارنگی داشتم؛ از مفید و جاندار نبودن مصاحبه تا طول کشیدن آن و خستگی و تشدید دردهای مدام همسرم! دل به خدا سپردم و دم غروب، با ماشینی که دنبالمان آمد به محل کار راوی جدیدمان رفتیم. او در پارکینگ به استقبال آمد و به محض دیدن همسرم روی ویلچر، به گرمی به سویش آمد و با محبت در برش کشید. سردی فضا را همین شروع گرم شکست. دقایقی بعد، ضبط دیجیتالی من و آقای طوسی روشن شد. اسم واقعی این راوی، هادی کُرانی بود اما برای حاج حسن، هاشم بود، و برای من هم، هاشم ماند! آن جلسه بیش از سهونیم ساعت طول کشید. پسرم روی زمین خالی خوابیده بود و ما، فارغ از گذر زمان، محو صحبتهای هاشم، شده بودیم. او دست ما را گرفت و از پاییز 1363 تا پاییز خونین سال 1390 رساند. دقایق آخر، با کلام او کنار پیکر فرمانده محبوبش رسیدیم که داشت پشت آمبولانس از پادگان مدرس خارج میشد. هاشم پوشش را از روی پیکرِ حسن آقا کنار زد که دیگر صورتی برایش نمانده بود، اما هاشم 27 سال با دستان لاغر و قدرتمند او آشنا بود... دستش را گذاشت روی دوست زخمی و خونین حاج حسن و با گریه گفت: «حسن آقا! تو میگفتی حتی اگه به لبوفروشی هم بری، منو با خودت میبری، حالا چرا این طوری ولم کردی؟» آن شب، در راه بازگشت، همسرم کار را تمام کرد: «این کار را قبول کن و محکم انجام بده، هر چقدر لازم باشه، من کمکت میکنم!» خدا داشت قلب ما را برای این کار بسیار بزرگ، محکم و متحد میکرد.
🍂🍃🍂🍃 #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #اثر_معصومه_سپهری #مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #همسر_جانبازم https://eitaa.com/lashkarekhoban
ـ بچهها! این [تعارفاتِ] من نوکرتمو چاکرتم [رو جمع کنید!] من نه نوکر میخوام، نه چاکر میخوام! بیایین ببینیم جلسۀ امروزو میتونیم یه حرکت سازنده برای قدرت نظام و یک قدرتی برای «ولی» باشیم، بچهها؟! اونموقع به درد میخوریم. این دردونه بازیا رو بچهها بذاریم کنار! این لوسبازیهاو این حرفا یعنی چی؟! بچههای قدیمی ما میدونن ما با چه تحقیر و حقارتایی وارد نیروی هوایی میشدیم! من پول میخواستم نامه مینوشتم خدمت آقا، آقا دستور میداد. یه روز آقای فیروزآبادی با من تماس گرفت [گفت] آقای مقدّم کِی خدمت شما برسیم؟ گفتم حاج آقا استغفراللّه! هر وقت شما بفرمایید خدمت میرسم. گفت فردا ظهر بیا پیش من. فردا رفتم گفت مقدّم، یه روز، آقا دوبار منو خواست! تو یه روز دو بار، که در عمرِ خدمتم سابقه نداشت! محضر آقا شرفیاب شدم برای کارای خودم. عصر دوباره منو خواست. اون موقعی که تو نامه دادی برای آقا که باید این کارها انجام بشه!
[ما] توضیح میدادیمو میرفتیم اعتبار میگرفتیم میآوردیم توی نیروی هوایی. [اون وقت] ما رو به عنوان دورزن، باندباز که مجموعه رو دور میزنه [مطرح میکردن! نمیگفتن] خب پول آورده! امکانات آورده! به جای تشکر، سنگ میزدن بچهها! این [اوضاع] بود بچهها ...
#مرد_ابدی
#سخنان_سردار_طهرانی_مقدم
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
شب جمعه است یاد کنیم شهیدان و رهیدگان از دنیای ماده را با دعا و ذکر و قرآن... به قول حاج حسن، یادشان کنیم تا اون دنیا نسبت به هم غریب نباشیم🌷
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
ـ بچهها! این [تعارفاتِ] من نوکرتمو چاکرتم [رو جمع کنید!] من نه نوکر میخوام، نه چاکر میخوام! بیای
حقیقتا وقتی سخنان حاج حسن آقا را میبینم دلم میخواهد ساکت باشم و فقط بگذارم صدایش بلند و شفاف در جانم طنین اندازد.
او، مردی که بیتعارف، فرماندهی بزرگ و مقتدر و مهربان و مدیری توانا و دانا بود .... کاش تکثیر شوی حاج حسن... کاش حالا هم مردم سخنانت را بشنوند و مهیای شکستن "نمیشودها" شوند..
بشنوند. یاد بگیرند چطور در برابر آدمهای حقیر و حرّاف، زخم زبانها و کار شکنیها محکم و مقاوم و پرتلاش بمانند و متوقف نشوند.. چقدر معلم بزرگی هستید شما حسن آقا...🌷🌷🌷
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
سوخت، با کوچکترین بهانه، حادثه میآفرید. یک روز وحید رنجبر در سوله فنیِ پادگان مدرس در حال کار با دستگاه ویبره بود که اصطکاک کوچکی با سوخت، باعثِ حادثه شد. دستگاه از ناحیه ران پایش را طوری برید که خون از پایش به سقفِ بلندِ سوله میپاشید. همۀ بچهها ترسیده بودند خصوصا جوانانی که تازه وارد مدرس شده بودند. مهدی نواب که صحنه را میدید در میان جیغودادِ وحشتزدۀ بچهها، دشتبان را دید که رسید بالای سر وحید.
ـ چیه مگه؟ چه خبره؟! کم دادوفریاد کنید!
با نهیبش بچهها آرام شدند. سریع لباسی که آنجا دم دستش بود را پاره کرد و از قسمت بالای زخم، پای وحید را بستند. بلافاصله مجروح را به حسین علی سپرد که با آمبولانس به بیمارستان برساند. خودش هم بعد از آرامش اوضاع به بیمارستان رفت تا پیگیر وضع وحید باشد.
وحید اهل نمازِ اول وقت و نماز شب بود؛ پرکار و شوخ و خوشبرخورد با همه. بارها پیش آمده بود وقتی دیده بود همکارش از خستگی خوابیده، بیدارش نکرده و کار او را هم انجام داده بود.
#مرد_ابدی
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#انتشار_برای_اولین_بار
#شهیدان_اقتدار
#شهیدان_موشکی
#یاران_گمنام_حاج_حسن
#شهید_وحید_رنجبر
https://eitaa.com/lashkarekhoban
یک شب یونس قارلقی که باید سر ساعت برای دمازنی و وارد کردن اطلاعاتِ دما در چکلیست، سراغ سوخت میرفت، خواب مانده بود. هراسان بیدار شد و سریع سراغ چک لیست رفت اما چیزی آنجا نبود. لباس پوشید از آسایشگاه بیرون برود که وحید را دید. چک لیست دستش بود و کار را انجام داده بود.
ـ داداش! نگران نباش، حله. دیدم از زور خستگی خوابی، دیگه بیدارت نکردم.
یونس آن شبها حواسش به وحید بود. چند شب پیش هم دیده بود که نیمه شب بیدار شده و توی ظرف یک بار مصرف، دارد وضو میگیرد.
ـ چی کارمیکنی وحید؟
ـ هیچی داداش! میخوام برای خدا جانماز آب بکشم، تو بخواب!
وحید، آرام گفت و خندید. او که در پی مجروحیتش، جانباز شده بود، اواخر مهرماه 90 با موتور تصادف کرد و این بار کتفش آسیب دید! وقتی از مرخصی استعلاجی برگشت، با دشتبانزاده، علی و سید رضا در ساختمان فرماندهی، در حال گفتوگو بود که مجید جلیلوند با تکیه کلام معروفِ بچههای مدرس، گفت: «وحیدجان! دیگه رنگ و بوی شهدا رو گرفتی، تا سه نشه بازی نشه!» همه خندیدند.
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#انتشار_برای_اولین_بار
#مرد_ابدی
#شهیدان_موشکی
#شهیدان_اقتدار
#شهید_وحید_رنجبر
🌷🌷ممنونم که بدون لینک منتشر نمیکنید🌷🌷
https://eitaa.com/lashkarekhoban
اولین شهیده ایرانی راه قدس
چقدر غبطه برانگیز هستی معصومه خانم
چقدر فکرم را مشغول کردهای تو و خانوادهات
هم رضایی که به خاطرش مهاجر شدی و آخر هم دست در دست هم به آسمان رسیدید
هم پنج دلبری که در دامان پاکت پروردی
هم اینکه با آقا رضا، رضا دادید هر کسی به خاک وطن خودش باز گردانده شود و نشان راه دیگران باشد
هم اینکه بچههایتان، شجاع و دست پرورده ایمان و استقامت و آشنای شهادت و خط مقاومتند...
چقدر خوش به حالت معصومه خانم، شهیده خانم🤍🌷🤍🌷
#شهید_قدس
#شهیده_معصومه_کرباسی
#خوشبحتی_یعنی_این
https://eitaa.com/lashkarekhoban
AVSEQ01.DAT
19.47M
از کمسن ترین نیروهای پادگان مدرس بود. از همان بسیجیهای پاک ونترس و مخلصی که حاج حسن دوستشان داشت و با آنها سخت ترین کارهای سوخت موتور موشک ماهوارهبر را پیش میبرد. #وحید_شیرمحمدلو، مداح هم بود و آرزو داشت در بینالحرمین مداحی کند و به این آرزویش رسیده بود. آرزوی بزرگتر هم لابد شهادت بود که گوارایش باد، جوانی پاره تن چون علیاکبر حسین علیهالسلام #شهیدان_اقتدار #شهیدان_موشکی #شهید_وحید_شیرمحمدلو #یاران_گمنام_حاج_حسن https://eitaa.com/lashkarekhoban
هدایت شده از استاد محمدحسین فرجنژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب حکایتی داری تو محمد حسین جان!
دیروز پدر خانمت، آقای بابایی، آمده بود اداره تبلیغات اسلامی و آنچه از لباس های تو و خانواده ات که مانده بود را آورد تا تقدیم جبهه مقاومت کند!!
محمد حسین جان! به راستی تو که بودی که جوانی ات، عمرت، زندگی ات، خانه ات و حتی چند تکه لباس باقی مانده از تو خانواده ات هم در مسیر اهدافت هزینه شد!
جایت اینجا خالی است وقتی موشک های فرزندان روح الله بر قلب تلآویو اصابت می کند! و یا جای ما پیش تو خالی است وقتی به جمال سید الشهدا چشم دوخته ای و....
🖇 اداره تبلیغات اسلامی ابرکوه
📲مؤسسه فرهنگی رسانهای استاد محمدحسین فرجنژاد:
📝 @FarajNezhad110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سید!
خوش تشریف آورده بودید!
آمده بودید برایم حرف بزنید؟
با آن سیمای زیبایی که جوانتر بود و دیگر سپیدی بر محاسن نداشت... با همان استواری و قدرتی که منتشر میشد از سخنانتان... آمده بودید بفرمایید اگر دیگران فرصت ندارند؛ خود شهدا حواسشان هست و ادامه دهم و بیخیال نامردیها، بیاعتنا به مدعیان بیعمل، محکم و پرنساط، در همین حال خط مقاومت بمانم و بنویسم؟ بفرمایید که مبادا سستی کنم و از کارهای بعضیها، مایوس و متوقف بشوم؟
سید! ما که انشاءالله هرگز نگاه و صدای دعوت شهیدان را رها نمیکنیم و امید از غیر بریده و چشم به کلمات رهبر و سیدمان داریم؛ اما ممنونم از لطف بیحد شما...
سحر جمعهای چه خوشحالم کردید⚘️
#سید_حسن_نصرالله
#خواب_شهید
#مقاومت
https://eitaa.com/lashkarekhoban
4_5823232473709944079.mp3
8.46M
🌷صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار دستاندرکاران کنگرهی ملی بزرگداشت شهدای استان کرمانشاه. ۱۴۰۳/۷/۱۵
💻 Farsi.Khamenei.ir
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
🌷صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار دستاندرکاران کنگرهی ملی بزرگداشت شهدای استان کرمانشاه. ۱۴۰۳/
مدتهاست فکرم مشغول است در پی پاسخ این سوال: نقش کتابهایی که به لطف خدا توانستیم بنویسیم در احیای روح مقاومت و شجاعت و انگیزه بخشی به مردم و خصوصا جوانانی که جنگ را ندیدهاند چقدر بوده است؟ #لشکر_خوبان #نورالدین_پسر_ایران #مرد_ابدی https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
🌷صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار دستاندرکاران کنگرهی ملی بزرگداشت شهدای استان کرمانشاه. ۱۴۰۳/
وضعیت جنگی
نفر اول مبارزه با اسرائیل از بعد طوفان الاقصی، به شهادت رسیده
فرمانده و پرچم دار مقاومت در منطقه هنوز مجال تدفین و تشییع پیدا نکرده، جانشینش هم شهید شده
برجسته ترین فرماندهان نظامی ایرانی در اثر بمباران های رژیم صهونیستی شهید میشوند.
رژیم صهونیستی منطقه شمال غزه را تخلیه کرده و به دنبال تسلط دائمی بر آن منطقه است
جزایر ایران مورد طمع حاشیه خلیج نشین ها قرار گرفته و یک اجماع بین المللی برای غصب آن شکل داده اند
اتحادیه اروپا پروازهای از مبدا تهران را به مقصد اروپا تحریم و میکند و وابسته به ترکیه میشویم
هر روز منتظر حمله رژیم صهونیستی به خاک ایران هستیم و از ادعای زدن هر نقطه ای پروا ندارند
جمعیت میلیونی یکی از کشورهای مقاومت، خانه و زندگی را رها کردهاند و مشخص نیست تا کی این وضعیت ادامه دارد
یک جنگ مرگ و زندگی بین جبهه حق و جبهه باطل شکل گرفته
در این سطح از درگیری، انگشت اشاره سیدعلی خامنهای کدام سمت را نشانه میرود:
من میگویم الان احتیاج کشور به این جوانها کمتر از روز جنگ نیست. امروز ما [به اینها] احتیاج داریم؛ چرا؟ برای خاطر اینکه جنگ دشمن آن روز یک جنگ سختافزاریِ نمایان و آشکار بود، امروز یک جنگ ترکیبی است؛ هم جنبهی سختافزاری در آن هست، هم جنبهی نرمافزاری در آن هست؛ هم جنگ جسمانی است، هم جنگ روانی است. امروز دشمن اینجوری وارد میشود. هم جنگ با سلاح آتشین و مانند این حرفها است ــ آن وقتی که لازم بدانند ــ هم جنگ با سلاح فرهنگ است. امروز وضع کشور ما اینجوری است.
... آن روز هم جوانها رفتند سینه سپر کردند. آیا جوان امروز آنچه را شما راجع به شهدا میدانید، از بن دندان میداند؟ این مهم است. یعنی آیا جوان امروز ما و نسل آیندهی ما به عمق این ارزش و اهمّیّتی که آن روز حضور شهید در میدان جنگ داشت و کاری که او کرد، امروز واقف است یا نه؟ آیا آن اخلاص را، آن گذشت را، آن اخلاق اسلامی را، آن رفتارهای منطبق با شریعت را که جوانهای ما آن روز در میدان جنگ داشتند، جوان امروز درست شناخته، دانسته، میداند یا نه؟ به این سؤالها شما باید جواب بدهید. این کنگرهها باید به این سؤالها جواب بدهد و اگر خلأیی هست، آن خلأ را پُر کند.
...کارهایی که انجام دادهاید که فیالجمله و کوتاه و پُرمغز سردار شمردند، کارهای بسیار خوبی است، اینها همه خوب است؛ منتها این کارها برای چیست؟ برای اثرگذاری است دیگر. بروید سراغ خروجی این کارها؛ ببینید کتاب شما را چند نفر خواندند، چند نفر استفاده کردند، چند نفر یادداشت برداشتند، چند نفر نقاط برجستهی آن شهیدی را که شما در آن کتاب معرّفی کردید در دفترچهشان یادداشت کردهاند برای اینکه از آن استفاده کنند؛ بروید سراغ اینها و روی اینها کار کنید، روی اینها تکیه کنید. مخاطب کارهای شما جوانهایند؛ باید این مجموعهی کارهایی که انجام میدهید روی جوانها اثر بگذارد.
غَلَیان
@ghalayan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درود بر فرزندان پاکباز و لایق ایران عزیزمان
شهیدان دیروز و امروز و فردا
احمد کاظمیها
حسن طهرانی مقدمها
حسن آبشناسانها
شیرمردان ارتش و سپاه و هر کس که غیرت و صلابت ایرانی دارد🇮🇷
#ایران
#ارتش_فدای_ملت
#مرگ_بر_اسرائیل
https://eitaa.com/lashkarekhoban
#تولدت_مبارک
ای مرد بزرگ
مردی که هر چه از عمرت گذشت به معنی کامل کلمه "بزرگ" شدی.
قدرت آفرین برای ایران و اسلامی که عاشقانه دوستشان داشتی.
تولدت مبارک مرد ابدی؛ زنده ابدی
💐💐💐
حسن طهرانیمقدم؛ فرزند چهارم محمود طهرانیمقدم و فاطمه داووددخت جلیلی ( که درود خدا بر آنان باد) متولد ۶ آبان ۱۳۳۸ در محله سرآسیاب دولاب تهران
شهادت در ۲۱ آبان ۱۳۹۰ در پادگان مدرس ملارد
آبان؛ رازدار آمد و رفت حسن طهرانیمقدم است، چه مبارک حیاتی🤍
#مرد_ابدی
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
جلد سوم هم به پایان رسید... این اواخر کتاب را چند صفحه میخواندم، حیفم میآمد به این زودی تمام شود...
🍂🍃🍂🍃🍂
الحمدلله کما هو حقه
#شما_و_مرد_ابدی
#نظر_شما
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
روز سهشنبه این هفته؛ با یار و همراه و همسفر حیات شهید طهرانیمقدم، سر کار خانم حیدری عزیز، مهمان تبریز عزیز خواهیم بود.
از همت دوستان بزرگوار حوزه هنری ؛ هیات متوسلین ام الائمه و مدیریت بانوان استانداری آذربایجان شرقی خیلی متشکرم🍃🌹🍃
لطفا اطلاعیههای مراسم را به علاقمندان برسانید.
https://eitaa.com/lashkarekhoban
شب خاطره و معرفی کتاب مرد ابدی
با حضور همسر مکرم شهید طهرانی مقدم
دکتر منوچهر منطقی از یاران شهید طهرانی مقدم در صنایع موشکی
معصومه سپهری نویسنده
سه شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳: از ساعت ۱۸
روبروی مصلی تبریز؛ پردیس سینمایی قدس
https://eitaa.com/lashkarekhoban
برنامه ویژه خواهران
پاسداشت شهدای مقاومت و شهدای موشکی؛ سردار طهرانی مقدم و یارانش در آستانه چهل سالگی موشکی شدن کشور عزیزمان
با حضور همسر مکرم شهید طهرانیمقدم و نویسنده کتاب مرد ابدی
سه شنبه ۸ آبان
از ساعت ۱۵/۳۰
راسته کوچه، روبروی آتش نشانی، ابتدای کوچه صابونچی، حسینیه جامعه القرآن
https://eitaa.com/lashkarekhoban
هدایت شده از کانال اطلاع رسانی هیئت متوسلین به ام الائمه(س)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعوتید .....💐💐
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
شب خاطره و معرفی کتاب مرد ابدی با حضور همسر مکرم شهید طهرانی مقدم دکتر منوچهر منطقی از یاران شهید
محوطه مصلی به عنوان پارکینگ میهمانان شرکت کننده در برنامه حوزه هنری تبریز/ سینما قدس مهیاست.
آنقدر از برخی مواضع موشک پرتاب کرده بودند که بین مردمِ محلی معروف شده بود. مینیبوسهایی که از بیستون به کرمانشاه میرفتند، ایستگاهی در نزدیکی موضع پنج پله داشتند که اسمش را «ایستگاه موشکی» گذاشته بودند. بااینکه گاهی بعد از پرتاب موشک، پدافند خودی شروع به شلیک میکرد تا رد گم کند و به مردم القا کند که هواپیماهای عراقی حمله کردهاند، اما مردم بازهم متوجه اصل ماجرا شده بودند.
یک روز از موضع حضرت زینب، عملیاتی داشتند که طول کشید و حدود 8 صبح پرتاب کردند. دقایقی بعد، حسن همراه علی بلالی از موضع خارج شد، سر راهشان از یک قبرستان رد میشدند. پسربچۀ چوپانی داشت با دم گاو بازی میکرد. حسن ازش پرسید: «پسر جون! چی بود؟»
پسرک با زبان محلی شیرینی گفت: «موشک بود دیَه.»
«کی زد؟»
«شما زدین دیَه.»
حسن و علی خیلی خندیدند: «ما رو باش! مثلاً حفاظتو رعایت میکنیم!»
با کثرت عملیاتهای موشکی، کاملاً معلوم بود مواضع پرتاب بین مردم محلی شفاف شده، اما در آن وانفسا چارهای نداشتند جز ادامۀ راه.
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#انتشار_برای_اولین_بار
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#اثر_معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban