شب خاطره و معرفی کتاب مرد ابدی
با حضور همسر مکرم شهید طهرانی مقدم
دکتر منوچهر منطقی از یاران شهید طهرانی مقدم در صنایع موشکی
معصومه سپهری نویسنده
سه شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳: از ساعت ۱۸
روبروی مصلی تبریز؛ پردیس سینمایی قدس
https://eitaa.com/lashkarekhoban
برنامه ویژه خواهران
پاسداشت شهدای مقاومت و شهدای موشکی؛ سردار طهرانی مقدم و یارانش در آستانه چهل سالگی موشکی شدن کشور عزیزمان
با حضور همسر مکرم شهید طهرانیمقدم و نویسنده کتاب مرد ابدی
سه شنبه ۸ آبان
از ساعت ۱۵/۳۰
راسته کوچه، روبروی آتش نشانی، ابتدای کوچه صابونچی، حسینیه جامعه القرآن
https://eitaa.com/lashkarekhoban
هدایت شده از کانال اطلاع رسانی هیئت متوسلین به ام الائمه(س)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعوتید .....💐💐
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
شب خاطره و معرفی کتاب مرد ابدی با حضور همسر مکرم شهید طهرانی مقدم دکتر منوچهر منطقی از یاران شهید
محوطه مصلی به عنوان پارکینگ میهمانان شرکت کننده در برنامه حوزه هنری تبریز/ سینما قدس مهیاست.
آنقدر از برخی مواضع موشک پرتاب کرده بودند که بین مردمِ محلی معروف شده بود. مینیبوسهایی که از بیستون به کرمانشاه میرفتند، ایستگاهی در نزدیکی موضع پنج پله داشتند که اسمش را «ایستگاه موشکی» گذاشته بودند. بااینکه گاهی بعد از پرتاب موشک، پدافند خودی شروع به شلیک میکرد تا رد گم کند و به مردم القا کند که هواپیماهای عراقی حمله کردهاند، اما مردم بازهم متوجه اصل ماجرا شده بودند.
یک روز از موضع حضرت زینب، عملیاتی داشتند که طول کشید و حدود 8 صبح پرتاب کردند. دقایقی بعد، حسن همراه علی بلالی از موضع خارج شد، سر راهشان از یک قبرستان رد میشدند. پسربچۀ چوپانی داشت با دم گاو بازی میکرد. حسن ازش پرسید: «پسر جون! چی بود؟»
پسرک با زبان محلی شیرینی گفت: «موشک بود دیَه.»
«کی زد؟»
«شما زدین دیَه.»
حسن و علی خیلی خندیدند: «ما رو باش! مثلاً حفاظتو رعایت میکنیم!»
با کثرت عملیاتهای موشکی، کاملاً معلوم بود مواضع پرتاب بین مردم محلی شفاف شده، اما در آن وانفسا چارهای نداشتند جز ادامۀ راه.
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#انتشار_برای_اولین_بار
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#اثر_معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
دیشب تبریزیهای باصفا و باوقار، پرشور و با احترام میزبان مرد ابدی بودند...
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#مرد_ابدی
#تبریز
https://eitaa.com/lashkarekhoban
سال ۹۲ تازه در ابتدای راه بودم. در نخستین سالگرد شهید عزیزمان حاج حسن طهرانیمقدم در مراسمی در تهران لوح یادبودی آوردند و برخیها که برای حاج حسن کارکرده بودند یا قرار بود بکنند، امضا کردند.
آقای مقدّمفر از من میخواستند من هم امضا کنم. من میلرزیدم. پر از بیم و امید بودم. کمی حسن آقا را شنیده و فهمیده بودم و مدام در اضطراب با خود میگفتم: میتوانم؟ میشود؟ این همممممه حرف را چطور یک کاسه باید کرد؟ چطور از کثرت این خاطرات و حوادث تو در تو میتوان یک روایت واحد؛ دقیق؛ زیبا؛ خواندنی،... درآورد؟ میترسیدم از عهده برنیایم و شرمندگیام بیشتر شود. آقایی که میخواست سریال بسازد ( اصلا آن پروژه شروع نشد!) راحت رفت و جملهای نوشت و امضایی...
من، آن روز, بالای سن از خجالت حسن آقا و کار بزرگش سرم را پایین انداختم و چیزی نه گفتم و نه نوشتم و خاطرهاش همیشه در ذهنم بود ... تا دیشب.
۱۴۰۳/۸/۸ به همت دوستان حوزه هنری تبریز و عزیزان دیگر؛ بالاخره کتاب مرد ابدی در تبریز، جایی که در آن جان گرفته بود، رونمایی شد و این بار بیاینکه کسی بخواهد، خودم خواستم خطی بنویسم که بماند و آن بیم و امید با این آرامش و سپاس و امید کامل شود.
نوشتم:
حسن آقا
بالاخره تمام شد کتاب خاطرات تلاشها و رنجها و آرزوهایت، اما تو در زندگی همه ما تازه آغاز شدهای!
ممنونم انتخابم کردید
معصومه سپهری
#رونمایی_مرد_ابدی_در_تبریز
https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
www.irna.ir/xjRXFn
برای دوستان علاقمند
این برنامه که پیش از انتشار کتاب مرد ابدی ضبط شده بود، امشب حدود ساعت ۱۹ از شبکه ۴ سیما پخش خواهد شد.
با سپاس و تواضع در برابر همه نویسندگان و اهالی قلم استان زرخیز سربلندم،
سعی کردم عزیز دیگری در این برنامه به نمایندگی استان ما سخن بگوید، نشد و قرعه فال به ناممن دیوانه زدند...
خدایا پرگویی و بیهودهگویی را از من و ما بگیر... امید مفید باشیم
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
برای دوستان علاقمند این برنامه که پیش از انتشار کتاب مرد ابدی ضبط شده بود، امشب حدود ساعت ۱۹ از شبکه
سلام و ادب.
علیرغم اعلامقبلی تا آخرین لحظه؛ برنامه استان اردبیل پخش شد. شاید چهارشنبه بعدی برنامه ما پخش شود..
29.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برنامه شب خاطره و معرفی کتاب مرد ابدی در تبریز ... سه شنبه ۸ آبان
#رونمایی_مرد_ابدی_در_تبریز
https://eitaa.com/lashkarekhoban
سال ۱۳۸۵ ایشان را شناختم و برای اولین بار ماجرای اولین شهید جبهه مقاومت تبریز را شنیدم. خانم اعظم شهباز آزادی؛ مادر شهید سید عبدالصمد امام پناه، جوان تبریزی که در جبهه لبنان در نبرد با ارتش رژیم صهیونیستی اسرائیل، به شهادت رسید و به قول مادرش؛ سرش در خاک لبنان ماند و بدن بیسرش در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز آرمید. البته بدون هیچ عنوانی...
سال ۸۵، خانم هیام عطوی از اعضا حزب الله لبنان که روزگار شهید چمران در لبنان را درک کرده بود به تبریز آمده بود. در برنامهای در تالار معلم تبریز وقتی بنا شد مادر شهید امامپناه مورد تقدیر قرار بگیرد؛ این زن مومن و دریادل، دست برد گوشوارههایش را درآورد و به خانم عطوی سپرد تا تقدیم جبهه مقاومت شود.
میگفت پسرم را دادم و حالا بیش از این ندارم...
سرمشق این روزهای زنان دریادل ایران را اعظم خانم سالها پیش داده است.
همان روزها با او مصاحبه کردم برای نشریه آذرپیام اما زنگزد و گفت شاید برای مشکلی پیش بیاید چون گفتهاند هیچ جا مطرح نشود پسرش کجا شهید شده. پسری که طبق وصیتش بر سنگ مزارش حک شده بود: مسلمانان دو قبله دارند کعبه برای عبادت؛ قدس برای شهادت...
اعظم خانم امروز سفر ابدیاش را آغاز کرد. عجب دست پر است او با آن صبر و سکوتش.
لطفا برای هر کس مقدورست با نماز شب لیلهالدفن، هدیهای نورانی تقدیم اعظم شهباز آزادی فرزند جواد کند.
⚘️⚘️⚘️
#مادر_شهید
#شهدای_جبهه_مقاومت
https://eitaa.com/lashkarekhoban
57548544_-872492416.mp3
9.21M
سخنان آقای دکتر منوچهر منطقی از همکاران شهید طهرانیمقدم در تحقیقات و صنعت موشکی؛ در برنامه روز ۸ آبان ۱۴۰۳ در تبریز:
کتاب مرد ابدی را ندیده بودم؛ در فرصت یکی دو ساعتی ورق زدم. کتاب بسیار دقیقیست که صرفا یک روایت نیست بلکه داستانی است ازینکه انقلاب اسلامی چگونه مراحل ابتدایاش را به اوج رسانده...
#شما_و_مرد_ابدی
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#دکتر_منوچهر_منطقی
https://eitaa.com/lashkarekhoban
روز 21 آبان چه اتفاقی افتاد؟ 21 آبان 1365 و 21 آبان 1390 نیروها موشکی جمهوری اسلامی ایران ، بیشتریت شهید را در یک روز تقدیم راه مقدسشان کردند... حسن طهرانی مقدم و یاران تخصصی موشکی به لطف خدا از اتفاق وحشتناک سال 65 نجات یافتند تا 25 سال دیگر، نشدنیها را برای کشورشان ممکن کنند. درود بر روح تسلیم نشدنی حسن طهرانی مقدم و یارانش #کربلای_منتظری #کربلای_مدرس https://eitaa.com/lashkarekhoban
نزدیک به دو سال از شکل گرفتن مخفیترین یگان نظامی کشور میگذشت. تا آن روز با وجود انواع مشکلات، هیچ تهدید جدیای را تجربه نکرده بودند. چند بار درست هنگام عملیات، آژیر قرمز از رادیو پخش شده بود یا هواپیمای دشمن از فراز سرشان گذشته بودند، اما لطف خدا یارشان بود وپناه امنشان، و هیچ اتفاق خاصی برایشان نیفتاده بود. در جابهجایی موشکها هم، همیشه احتمال شناسایی توسط ستون پنجم دشمن وجود داشت. جثۀ 45 تنی سکو روی تیتان با چند اسکورت و خودروی ویژه که اغلب در دل شب تردد میکرد، خاص بود و جلب توجه میکرد. بیشترِ افرادی که یگان حدید با آنها سروشکل گرفت از توپخانه آمده بودند، اما وجههٔ اطلاعاتی داشتند مثل خود حسن مقدّم، سید مجید موسوی، سید مهدی وکیلی، مجید نواب و مهدی پیرانیان. هر کس که به موشکی میپیوست حتما باید در جلسات توجیهی حفاظت شرکت میکرد. هاشم و یارانش آنقدر در اهمیت حفاظت اسرار موشکی میگفتند که بچهها حتی در یادداشتها یا روابطشان با خانواده و دوستان هم کاملا محتاطانه عمل میکردند. #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #انتشار_برای_اولین_بار #مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم https://eitaa.com/lashkarekhoban
سردار میرعلیاکبر میرغفاری: «فقط برای حفظ اطلاعات موشکی، من تصمیم گرفتم ارتباطم را با پایگاه مقاومت مسجدمان قطع کنم. چون دوستان زیادی داشتم و برای بسیجیها کنار هم قراردادن چند خبر و نتیجهگیری از آن، کار سختی نبود! ترجیح دادم با بهانهای کلا با دوستانم قطع رابطه کنم، ولی در حفاظت اطلاعات کارمان کوتاهی نکنم.» این سخنان را از بخشی از فیلم مستندی که به من دادند وارد کار کردم. هرگز آقای میرغفاری را به جز در عکسها ندیدم و اندکی از روایتها شناختم. متاسفانه ایشان دو سال پیش به دیار باقی سفر کردند. یادشان گرامی باد. #یاران_حاج_حسن_طهرانی_مقدم https://eitaa.com/lashkarekhoban
صبح یکی از روزهای آبانماه سال 65 بود که هاشم سراغ حسن آمد و خبر از حادثهای بزرگ داد: «حسن آقا! پادگان شناسایی شده! باید هرچه زودتر اینجا رو تخلیه کنیم!»
چندین تیم جاسوسی از عراق دنبال مقرّهای موشکی ایران بودند. نیروهای وزارت اطلاعات تا آن روز یکی از این تیمها را دستگیر کرده بودند، اما حدس میزدند افراد دیگری هم در جستوجوی یگان موشکی ایران باشند.
ـ هر خبری دربارۀ موشک بین مردم شنیدید، حساس باشید و به ما منتقل کنید. تو مجالس عمومی، مراسم ختم یا عروسی، داخل تاکسی، اتوبوس و هر جای دیگه، هرجا شنیدید مثلا کسی میگه ماشاللّه موشکو از فلان جا یا فلان درّه یا فلان کوه زدن، دقت کنید ببینید از روی دلسوزیه یا از این حرفها، هدفی داره و میخواد اطلاعات دیگهای بگیره. اگه طرف راننده بود، شمارۀ ماشینو بردارید و اطلاعاتو سریع منتقل کنید!
هاشم بارها این حرفها را به مجموعههای اطلاعاتی کرمانشاه تذکر داده بود.
بچههای حفاظت، از این شهر به آن پایگاه، از آن پادگان به این موضع، عین سایه دنبال گردان موشکی بودند. آنها، چند روز قبلوبعد از عملیات موشکی، منطقه را تحت کنترل داشتند. هجدهم آبانماه، تلفنی به هاشم شد و خبری داد: «یه راننده تاکسی با آبوتاب از موشک تعریف میکنه. گویا تهلهجهای هم داره. اینم شمارۀ تاکسی... .»
هاشم معطل نکرد و از همان پادگانِ منتظری به رئیس راهنمایی و رانندگی کرمانشاه زنگ زد. قبلاً در نقلوانتقالات سیستم موشکی، که مجبور بودند گاهی جادهای را ببندند، با او ارتباط داشت و او را هم زیر بلیط موشکی آورده بود!
ـ آقای نوروزی! من این تاکسی با این شماره رو تا ظهر از شما میخوام!
دم ظهر، خبر دادند که آن تاکسی و رانندهاش الان در راهنمایی و رانندگی هستند.
ـ خیلی خوبه! نگهشون دارید. من الان میآم. #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #اثر_معصومه_سپهری https://eitaa.com/lashkarekhoban
هاشم وقتی قد و هیکل رانندهٔ تاکسی را دید، فکر کرد به هرچیزی میخورد اِلّا جاسوس! او مردی با قد متوسط و حدوداً چهلساله بود، کاملاً خونسرد، و بدون ذرهای نگرانی! بااینحال، هاشم مصمم بود هر مورد مشکوکی را با جدیت پیگیری کند.
ـ آقای نوروزی، ما میریم یه دوری بزنیم. تاکسی این آقا همینجا باشه تا برگرده!
هاشم گفت و با دوستانش، راننده را در صندلی عقب درمیان گرفتند و ماشینشان یکراست رفت سمت زندان دیزلآباد! نزدیک زندان که رسیدند، وقتی چیزی روی سرش انداختند؛ طرف حس کرد که جای خوبی نمیرود و وارفت! شروع کرد به اعتراض، ولی بیفایده بود. وقتی جلوِ یکی از سلولهای انفرادی رسیدند و رویش را باز کردند، فهمید ماجرا خیلی جدیست!
در سلول، هاشم شروع به صحبت کرد. راننده منکر حرفهایش دربارۀ موشکهای ایران نبود، ولی با لوطیبازی میگفت: «بالاخره این موشکها افتخار ماست! ما کِیف میکنیم، دم بچههای موشکی گرم!»
تا ساعت 4 بعد از ظهر، هاشم از هر راهی رفت، او خود را به بیخبری زد و نم پس نداد! اما تهلهجۀ عربیاش، در کنار گزارشی که از او داده بودند، و حسوتجربهٔ هاشم میگفت طرفْ جاسوسِ زبلیست که کارش را خیلی خوب بلد است!
نزدیک غروب، هاشم گزارشی تنظیم کرد و سراغ دادستان کرمانشاه رفت تا درخواست حکم بکند. آقای حسینی بهشوخی گفت: «آقا هاشم، تو آخر یا سر منو به باد میدی یا خودتو!» هاشم به حُسننیت و شرافت او ایمان داشت. با شوخی او خندید و گفت: «من مطمئنم طرف چیزایی داره، ولی اصلاً نم پس نمیده! چی کار باید بکنیم؟ نگرانم اتفاقی بیفته.»
ـ اجازه بده من بیام ببینمش.
حسینی خودش آمد و با فرد مظنون صحبت کرد. صحبتشان دو ساعت طول کشید! وقتی از سلول بیرون آمد گفت: «هاشم، این یه چیزی داره، ولش نکن!» شکّ هاشم بیشتر شد. فکر میکرد طرف یا واقعاً هیچ حرفی ندارد، یا استادِ استاد است!
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #اثر_معصومه_سپهری #مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم https://eitaa.com/lashkarekhoban
ـ بهتره از بچههای وزارت اطلاعات بخوایم تیم ضدجاسوسی وزارت بیاد.
تا آن روز، هاشم اجازه نداده بود کسی غیر از خودش در مسائل موشکی دخالت کند. اما بهناچار موافقت کرد، چون بهراحتی نمیشد اتهام جاسوسی به کسی زد. با تماس دادستان، ساعاتی بعد، چند مأمور خبره آمدند و تا ساعت 12 شب با مظنون کلنجار رفتند. برای آنها هم مسجّل شده بود که آن فرد اطلاعاتی دارد... اما چه اطلاعاتی؟! هنوز کسی نمیدانست!
حسینی، آخرِ شب برید: «هاشم! من میرم استراحت کنم. خبری شد به من اطلاع بده.»
هاشم آرام و قرار نداشت. حتی یک دقیقه هم برایش مهم بود که آن مرد زبان باز کند و بگوید کیست و مأموریتش چیست! اگر چیزی از یگان موشکی لو داده باشد چه؟! تصمیم گرفت همان دم برود سراغ حاکم شرع کرمانشاه و حکم شلاق بگیرد! میدانست بعد از ساعت ده شب، نگهبانها کسی را راه نمیدهند، اما به سختی آنها را راضی کرد که با مسئولیت او، حاکم شرع را بیدار کنند. رفت پشت در اتاقش و نامه را داد و گفت که چنین مشکلی دارند و دستور اجرای حکم شلاق میخواهد.
ـ مگه روز بریده که شما الان اومدید؟!
ـ اگه میتونستیم تا صبح صبر میکردیم، اما واقعاً جای صبر نیست!
ـ حالا چی میخواید؟
ـ هشتاد ضربه شلاق! و درصورت لزوم، تکرار بشه!
حاکم شرع وقتی مختصری از ماجرا را فهمید موافقت کرد و پای حکم را امضا زد. هاشم بهسرعت برگشت زندان. این بار سختگیرتر از قبل بود... بالاخره شلاقْ زبانِ رانندهٔ مظنون را باز کرد: «صبر کنید! میگم! میگم! ما یه تیمیم. یه بابایی از من اطلاعات دربارۀ موشکها خواسته. اون یه افسر ژاندارمریه تو تهران. هرچی هست دست اونه! من برای اون کار میکنم.» بعد هم اسم و آدرسی در تهران را داد.
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#اثر_معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
هاشم دستبردار نبود. میدانست آن جاسوس با ارجاع به تهران، کارشان را سختتر کرده و میخواهد زمان بخرد، چون اگر سر ساعات مشخصی با رابطش تماس نمیگرفت، آنها متوجه میشدند و اقدام عملیاتی میکردند. هاشم اجازه نداد او به داستانش ادامه دهد. پرسید: «بگو ببینم، چی به اون طرف گفتی؟»
ـ من اطلاعات 14 کیلومتری غرب کرمانشاهو بهش دادم. گفتم که لابهلای کوههای اونجا موشک پرتاب شده.
ـ خب! اون چی کار کرده؟
ـ نمیدونم! فکر میکنم دیروز اطلاعاتو فرستاده!
همۀ ماجرا دست هاشم آمد! بیمعطلی سوار ماشین شد و یکراست بهسمت پادگان منتظری حرکت کرد. در راه، به پرتابهای گذشتهشان فکر میکرد. مدتی پیش، از محلّ پادگان منتظری، یک موشک پرتاب کرده بودند. آن روز، جلسۀ رؤسای جمهور و رهبران مصر، اردن، و عراق در بغداد برگزار میشد. محسن رضایی تماس گرفته بود که: «فوری باید بغدادو بزنید!»
ـ آقا محسن! تا رسیدن به اولین موضع، حداقل دو ساعت طول میکشه! عملیاتِ آمادهسازی تا پرتاب موشک هم حدود چهار ساعت طول میکشه!
ـ نه! تا چهار ساعتِ دیگه جلسۀ اونا تموم میشه. پرتابْ بعد از اون به درد ما نمیخوره. باید زودتر موشک بزنید.
ـ ما میتونیم از همینجایی که هستیم به دستور شما بزنیم، اما ممکنه لو بریم!
ـ حسن! بهحدی این پرتاب مهمه که به همۀ اینا میارزه. باید وسط جلسهٔ صدام، موشک بخوره تو بغداد!
آن پرتاب بهسرعت از همان پادگان انجام شد! همۀ بچههای موشکی میدانستند علاوهبر پادگان آموزشی، در روستای پشت کوه خِضِرزنده، همه متوجه آن موشک شدهاند. موشکی که نور خیرهکنندۀ آتشِ عقبهاش منطقه را برای لحظاتی روشن کرد و صدای غرشش که ده برابر یک هواپیمای جنگی بود، هر خفتهای را بیدار کرد.
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#اثر_معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
هاشم دستبردار نبود. میدانست آن جاسوس با ارجاع به تهران، کارشان را سختتر کرده و میخواهد زمان بخرد
حقیقتا دست خدا
اراده خدا، در این اتفاق متجلیست!
آن روزها؛ قرار بود کل پرونده موشکی جمهوری اسلامی ایران بسته شود اما خدا نخواست... و تیزهوشی و همت و پیگیری بچههای حفاظت؛ کاری کرد کارستان....🇮🇷
خدا همان خداست....
همان خدایی که سیستم نوپای موشکی ایران را از ضربه سهمگین جاسوسان و حمله هوایی و مهیب دشمن نجات داد... حسن طهرانی مقدم را نجات داد.
امیر حاجیزاده را،
سید مجید موسوی را،
مجید نواب را،
ناصر جمال بافقی را،
فریدون اسد بیگی را،
مهدی پیرانیان را،
علی بلالی را،
امیر باقریان را،
.......
خدا همان است و میماند خلوص و سرسختی و جهاد جانانه و صدق نیت ما و رزمندگان جبهه حق... که باز هم قابل شدیم برای عنایات بیکران حق....
ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم 🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمیدانم چرا دوست دارم مدام با خودم این فراز از فرمایشات سید در آخرین سخنرانیاش را تکرار کنم؛ خبر، آن چیزیست که میبینید نه میشنوید....
آه ای ضاحیه
آیا باور کنیم صدای سید و چهره باصلابت مهربانش را دیگر نداریم؟😭
#حزبالله_زنده_است
https://eitaa.com/lashkarekhoban