eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
737 دنبال‌کننده
510 عکس
197 ویدیو
2 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
«رسول كرمي»، طلبه جواني بود كه مأموريت داشت جزر و مد را در آن قسمت كارون مطالعه كند. آنجا كمتر از يك كيلومتر با اروند فاصله داشت و تأثير جزر و مد اروند در آنجا هم دقيقا تكرار مي‏شد. با ورود نيروهاي واحد اطلاعات به آن مكان كه شامل دو ساختمان درون نخلستان و كنار كارون بود، خلاقيت بچه‏ها گل كرد و نام آنجا را از برادر كرمي وام گرفتند و آنجا شد «رسول‏آباد». ساختمان‌هاي درون نخلستان با نخل‌ها به خوبي استتار شده و حساسيت دشمن را برنمي‏انگيختند. آموزش در كارون كه ادامه همان آموزش‌هاي قبلي بود، شروع شد. بدون خبرِ عمليات و شناسايي منطقه جديد، زندگي برايمان كسل‏كننده بود. همه دلتنگِ مأموريت بودند تا اين كه يك روز مسئول واحد به رسول‏آباد آمد و طي صحبت‌هايي، عده‏اي را مشخص كرد كه من هم در ميانشان بودم. گفت: «وسايلتونم بردارين.» ناصر ديبايي، محمد پورنجف و يوسف حقايي هم جزو اين عده برگزيده شده بودند اما حميد اللهياري، يوسف صارمي، اصغر عباسقلي‏زاده و ابراهيم اصغري همان‏جا ماندند. با اين حال، باز هم ناراحت بودم كه چرا هيچ خبري از عمليات و شناسايي نيست. براي اين كه افكار و حال و هواي من در روحيه بقيه اثر سوء نگذارد، در اين مورد با كسي حرف نمي‏زدم اما حدس مي‏زدم كه ناصر ديبايي هم مثل من بيقرار است چون در طي آموزش‌ها، او هم از جان مايه مي‏گذاشت. پ.ن۱: شهید رسول کرمی و دو برادر دیگرش از رزمندگان اهل مراغه، در طول جنگ به شهادت رسیدند‌. https://eitaa.com/lashkarekhoban
سختگيري‌هايي مي‏كردم كه شايد در بقيه گردان‌ها اعمال نمي‏شد. تا جايي كه همه نيروهاي ستون به حدي از توانايي رسيدند كه مي‏توانستند از تنگه‏اي صد و پنجاه متري عبور كنند؛ بدون اين كه جريان آب بتواند آنها را به چپ يا راست منحرف كند. در طول آموزش متوجه شده بودم كه بعضي از بچه‏ها در فين زدن تنبلي مي‏كنند. اين افراد را شناسايي مي‏كردم و آنها را در اول ستون مي‏گذاشتم كه مجبور به فين زدن باشند. از چهره‏هاي شاخصي كه هميشه جلوي ستون مي‏گذاشتم، حميد غمسوار بود. حميد با فين زدن اصلاً ميانه‏اي نداشت. بعد از چند روز كه او را طلايه‏دار ستون كرده بودم، هر وقت مرا مي‏ديد، مي‏گفت: «دا فين ورماخدان ايپيم اشيلدي!» )فین، شبیه پای اردک. از جنس نوعی پلاستیک بود که با حرکت پای غواص زیر آب به حرکت او سرعت می‌داد.) پ.ن: در عکس نفر وسط با لباس غوصی مشکی، شهید حميد غمسوار است. او از ۱۴ سالگی در جبهه بود تا در ۱۸ سالگی در عملیات بیت‌المقدس ۳، در کوهستان ماووت به شهادت رسید و به دست مادر دلاورش در مزار ابدی‌اش آرام گرفت🌷 https://eitaa.com/lashkarekhoban
وقتي نيروها را در كنار تجسمي كه از منطقه عمليات داشتم تصور مي‏كردم، باورم نمي‏شد كه اين نيروها بتوانند آنجا عمليات كنند. نيروهايي كه بعد از يك كيلومتر غواصي و فين زدن، وقتي از آب بيرون مي‏آمدند، از شدت سرما و خستگي قدرت خم كردن دستشان را نداشتند و سرما بر رگ و خون و استخوانشان نشسته بود، چطور مي‏توانستند از مسير ده تا دوازده كيلومتري كه در طرح اوليه حمله مطرح بود، عبور كنند و بعد از رسيدن به خط دشمن، با دستاني كه از شدت سرما خشك شده و حتي قادر به مشت شدن نيست، ماشه بچكانند و تيراندازي كنند؟! در تنهايي، به محاسبه وسعت و عمق حركت نيروها مي‏پرداختم، شرايط جوي را مطالعه مي‏كردم، در قدرت جسمي و روحيه بچه‏ها دقيق مي‏شدم و باز نمي‏توانستم تصوير واضحي از شب حمله داشته باشم... https://eitaa.com/lashkarekhoban
وارد سنگري شديم و لباس غواصي پوشيديم. براي آخرين بار كنار هم جمع شديم تا تقسيم‏بندي براي محورها انجام شود. مسئول كل اين شناسايي، اصغرعباسقلي‏زاده بود كه گفت: «برادر ابراهيم اصغري و يوسف صارمي به اسكله‏اي كه وسط جزيره بلجانيه‏س مي‏رن ... برادر ناصر ديبايي و حميد اللهياري هم به قسمت پشت فانوس دريايي.» مسيري كه ناصر و حميد مأمور شناسايي‏اش شده بودند، اولين هدف محسوب مي‏شد. دوباره دلم به تپش و هياهو افتاد كه چرا اسم مرا نگفت. متوجه بودم كه چهره‏ام در هم رفته و اتفاقا نگاه اصغرآقا هم روي من نشسته بود. فكر مي‏كردم آيا مي‏تواند بفهمد چقدر از دستش دلگير و ناراحتم. ـ خب برادرا، من و مهديقلی هم ان‏شاءالله به پتروشيمي مي‏ريم. از خجالت سرم را پايين انداختم. مشكل‏ترين مأموريت، شناسايي محور پتروشيمي بود. مي‏توانستم حدس بزنم كه به لطف قوت بدني و قدرتم در غواصي، براي اين كار برگزيده شده‏ام. ما مي‏بايست قبل از همه وارد آب مي‏شديم و آخرين افرادي كه باز مي‏گشتند نيز ما بوديم. بُعد مسير و خطرات پيش‏بيني ‏شده و نشده در مسير پتروشيمي بيشتر بود. احساس عجيبي داشتم؛ آميخته‏اي از ترس و شادي، اضطراب و شور ... بعد از عمليات بدر به شناسايي آبي نرفته بودم. بودن با اصغر عباسقلي‏زاده، قوت قلبم مي‏داد. https://eitaa.com/lashkarekhoban
می‌گفت: دو نفر از بچه‌های گردان‌های دیگر آمده بودند به موقعیت آموزش غواص‌ها... لباس غواصي دوستان را گرفته و پوشیده بودند، می‌خواستند عکس یادگاری بگیرند... یکی از فرماندهان دید، سریع آمد مانع شد. سرشان داد کشید. گفت: این لباس حرمت داره، قداست داره، نباید به تن هر کسی باشه... یه روزی میاد ازین عکس‌ها در آینده سوء استفاده می‌کنن...... بذارید حدمت غواصي حفظ بشه... بعد از والفجر ۸، غواصان، لاله‌های سیاه، حرمت عجیبی در نزد بچه‌های جنگ داشتند. این غواص‌ها دیشب، در شلمچه، خون دادند، جان دادند، حماسه‌های غریب آفریدند، خط باعظمت دشمن را شکستند. بزرگترین نبرد ایران و عراق را آغاز کردند که منجر شد به تلاش بیشتر جامعه بین‌الملل برای رسیدن به آتش بس.... کربلای ۵، قدرت و درایت فرزندان ایران را به رخ دنیا کشیدند... خیلی‌ها از اولین ساعات ۱۹ دی ۱۳۶۵ تا قریب سه ماه بعد که عملیات کربلای ۵ ادامه داشت شهید شدند... بهترین‌ها، مردترین‌ها، ... ایوب هم تنها غواص گردان خط‌شکن غواصی حبیب از لشکر ۳۱ عاشورا بود که در اولین ساعات صبح ۱۹ دی، قطع‌نخاع شد. لابد، روی آن گلوله دو زمانه که آمد و پهلویش را شکافت و در داخل بدن دوباره منفجر شد تا حتی استخوان‌های شکسته فقرات، تبدیل به ترکشی بشوند و کار نخاع را یکسره کنند، نامش در عالم بالا حک شده بوده... نامش به صبر و ایستادگی، سکوت و سعی ، درد دمادم کشیدن و دم نزدن، ایستادن در جبهه مولا علی علیه‌السلام حک شده بوده... او بامسماترین اسم‌ها را دارد.... https://eitaa.com/lashkarekhoban
صبح پنج‌شنبه، ۷ تیر با دو نفر از دختران گلم، پزشکان آینده‌ و امیدهای فردایم برنامه صبحانه با شهدا را تجدید کردیم. صفای صبح حضور در عزیز هرگز برای من تکراری نمی شود. به برکت نگارش و و صدها ساعت مصاحبه با رزمندگان و مطالعه آثارشان، هرگز اینجا حس غریبی ندارم و حالم با اهل این وادی خوش است. 🥰 از دور وقتی متوجه مهمانی شدیم و شناختیم، به رسم ادب، استقبال کردیم. اخیرا در نمایشگاه کتاب تهران، از سخنرانان برنامه تولد بودند. آنجا خیلی به من لطف کردند و فرمودند کتابهای سپهری از آن دست کتاب‌هایی‌ست که باید چندبار خواند... می‌دانستم همسر ایشان، نویسنده یکی از بی‌نظیرترین کتابهای عاشقانه جنگ است "ساعت شش؛ دریاچه عشق" اثر پروین نوبخت ( اسم مستعار) همسر شهید صادق نوبخت (دریغ که آن سبک نگارش ادامه نیافت) سردار فدوی بعد از چاپ آن کتاب با پروین ازدواج می‌کند و هزار ماشاءالله هر دو بسیار پرکار و پرتوان و پر اثر. سردار فدوی، خیلی لطف کردند و از بساط خاص صبحانه‌ ما کمی متعجب شدند😅 وقتی از انتخابات پرسیدیم؛ فقط محکم گفتند: به هر کسی که حجت شرعی دارید رای بدید! فکر کردم شهدا، مصداق عمل طبق حجتند و عزت آدم به ایستادگی بر سر هاست 🇮🇷 یادم هست با مستند ، گزارش اعجاب‌آور پیشرفتهای نیروی دریایی سپاه، چقدر به عزم و فکر و همت سردار فدوی و یارانش غبطه می‌خوردم. سمت راست ، فرمانده سپاه عاشورا، یکی از طلایی‌ترین روایات لشکر عاشورا درباره اوست. https://eitaa.com/lashkarekhoban