این میز چوبی را در سال ۱۳۷۵ به لطف و کمک شوهر خواهر عزیزم، سفارش دادم و برایم ساختند. ارتفاعش کمی بلند بود اما فکری میکردم تا قد خودم بلندتر شود...
لشکر خوبان را پشت این میز چوبی، در خانه پدری، در اطاق آبیام، نوشتم. این میز، با من به زندگی مشترکم آمد. در زندگی جدید، دیدم این میز، دیگر کوتاهست! آرزو میکردم این میز آنقدر بلند بود که همسر ویاچریام میتوانست پشتش بایستد...
اما نشد! بارها روی این میز نشستم روبروی ویلچر همسرم...
پشت همین میز، درس خواندم، نوشتم، از خستگی گاهی چرت زدم، مجبور شدم ببرم انباری تا جا برای میزی که برای استفاده همسر ویلچریام مناسب باشد، باز شود! آه خدایا! چرا هنوز نمیتوانم ازین
میز دل برکنم؟
روی زمین مینشینم، دستانم را به سطح این میز، محرم اسرار و کلماتم، پناه میدهم.
دوستش دارم
دوستش دارم
این، میز خدمت من است!
من پشت همین میز ، در شبی سرد و طولانی، در تنهایی عمیقم گریستم و از خدا خواستم سهمی از روح بزرگ غواصان کربلای ۴ و ۵ را بمن ببخشد... غواصانی که وصفشان را مینوشتم و حیرتزده فکر میکردم: چطور ممکن است؟
چطور؟
چطور یک آدم میتواند این قدر بزرگ بشود و حصار محدودیتهای جسم را بشکند؟ خدایا، به من از آن ایمان ببخش!
پشت همین میز، دعایم مستجاب میشد!
حالا همینجایم و مرور خاطرات نوشتن برای مجاهدان راه خدا و زیستن در کنار یکی از آنها، منقلبم میکند!
خدایا تو شاهدی که بر عهدی که بستم، هستم...
مراقب من و قلم و میز باش، مراقب درختان این باغ باش یا رب🤍
#میز_خدمت_من
#لشکر_خوبان
#اینجا_دعا_مستجاب_است
#همسر_جانبازم
https://eitaa.com/lashkarekhoban