eitaa logo
لطیفه‌آباد
5.5هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
15.7هزار ویدیو
101 فایل
مدیر👇 @Hossein_Hajivand #تــــــــــــــــوجه👇👇👇 📚 کتاب هایی که قبل ازمرگ باید بخوانیم...👇✅ https://eitaa.com/joinchat/2373517458Cb099503ae7 #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/2953183246Ce6d64e22a6
مشاهده در ایتا
دانلود
❅ঊঈ✿🌞✿ঈঊ❅ هر صبح ... قاصدک های امید را رهسپار آسمان آرزوهایت کن بی تردید هر یک زمانی که باید به مقصد خواهند رسید ... #صبح_بخیر ☁️🌬 ❣ @Fazsangein
بیاد داشته باش آینده ڪتابے ست ڪہ امروز مینویسے پس چیزے بنویس ڪہ فردا از خواندن آن لذت ببرے.... 😉 @Latifehabad 😆
خیلی قشنگه خیلی😭😭😭 چمدونش رو بسته بودیم، با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود، کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک، کمی نون روغنی، آبنات، کشمش؛ چیزهایی شیرین ، برای شروع آشنایی. گفت: «مادر جون، من که چیز زیادی نمی‌خورم، یک گوشه هم که نشستم، نمیشه بمونم، دلم واسه نوه‌هام تنگ میشه!» گفتم: «مادر من، دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.» گفت: «کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن! آخه اون جا مادرجون، آدم دق می‌کنه‌ها، من که اینجا به کسی کار ندارم. اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟» گفتم: «آخه مادر من، شما داری آلزایمر می‌گیری، همه چیزو فراموش می‌کنی!» گفت: «"مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول! اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترم؟!» خجالت کشیدم! حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم. اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود، راست می‌گفت، من همه رو فراموش کرده بودم! زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی‌ریم. توان نگاه کردن به خنده نشسته بر لب‌های چروکیده‌اش رو نداشتم. ساکش رو باز کردم، قرآن و نون روغنی و همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودن! آبنات رو برداشت و گفت: «بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.» دست‌های چروکیدشو بوسیدم و گفتم: «مادر جون ببخش، حلالم کن، فراموش کن.» اشکش را با گوشه رو سری‌اش پاک کرد و گفت: «چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی‌یاد، شاید فراموش می‌کنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمایزر؟!» در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه می‌کرد، زیر لب می‌گفت: گاهی چه نعمتیه این آلمایزر... 😉 @Latifehabad 😆
آرایشگاه مردونه در بیست سال پیش: داش آخر سبیلاتو گرد بزنم؟ آرایشگاه مردونه الان: عسیسم، ابروهاتو هشتی بزنم یا شیطونی؟ آرایشگاه مردونه ۲۰سال بعد: قلبوووونت برم، جوجوی من، میکاپ خلیجی بزنم یا لایت اروپایی؟ 😂😂 😉 @Latifehabad 😆
قبلاً خانمها می گفتند دکتر محرم آدمه... بعد گفتن روحانی مسجد محرمه ☹️ بعدش کم کم عکاس و فیلمبردار و عاقد و پسرخاله و برادر شوهر و شوهر خواهر و همکار و رئیس هم محرم شدن.... الان که فقط موقع نماز چادر سر میکنن، ظاهراً فقط خدا نامحرمه! 😐 یه صلوات عنایت بفرمایین 😂😂 😉 @Latifehabad 😆
يارو یه نیسان گوجه قاچاق میاره گمرک دستگیرش میکنه مدیر گمرک بهش میگه واسه جریمه باید یه جعبه گوجه بخوری! یارو شروع میکنه به خوردن گوجه و داد میزنه: آخ بمیرم برات ممدلی...بدبخت شدی ممدلی...دهنت سرویسه ممدلی. مدیر گمرک بهش میگه: ممدلی کیه؟ میگه: ممدلی برادرمه با یه نیسان فلفل هندی قاچاق پشت سرم داره میاد😂 . . 😉 @Latifehabad 😆
ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﭘﺸﺖ ﭼﺮﺍﻍ ﻗﺮﻣﺰ ﻭﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ ﺁﻗﺎ ﮔﻞ ﺑﺨﺮ🌹🌹 ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ 😊 ﮔﻔﺖ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻭﺍﺳﻪ ﺯﻥ ﺩﯾﺮﻭﺯﯼ ﺧﺮﯾﺪﯼ؟ ﭼﺮﺍ ﺑﯿﻨﺸﻮﻥ ﻓﺮﻕ ﻣﯿﺰﺍﺭﯼ!؟ 😳 ﺑﻌﺪﻡ ﺩﻭﯾﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﻟﻪ ﺳﮓ 😒 ﺍﻻﻥ ﯾﮑﻤﺎﻩ ﮐﻪ ﺯﻧﻢ ﺗﻌﻘﯿﺒﻢ ﻣﯿﮑﻨﻪ 😫 ﺗﺮﻓﻨﺪ ﺟﺪﻳﺪﺷﻮﻧﻪ، ﺣﻮﺍﺳﺘﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺣﺘﻤﺎ ﮔﻞ ﺑﺨﺮﻳﻦ ازشون😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😉 @Latifehabad 😆
زنها همه شوینده هستن میگی نه ! صابون عروس 😂شامپو آرزو 😂 مایع ضرفشویی گلی 😂 پودردستی یکتا 😂 خمیردندان پونه 😂 خمیردندان نسیم😂 اسکاج کبری 😂 :مردا همه نعمتن میگی نه مرد یعنی.. چای احمد😀 برنج محسن😀 آبليموي مجید 😀 کشک کامبیز😀سوهان حاج حسين😀 سس بیژن😀سس بهروز😀 پشمک حاج عبدالله😀 دوغ آبعلي😀سوياي سبحان😀 عرقيات نادر😀 نعمت های الهی راقدر بدانید🙏😆😂 . 😉 @Latifehabad 😆
رفتم قبرستون کنار قبر پدربزرگم نشسته بودم فاتحه میخوندم، بابام زنگ زد گفت کجایی؟ گفتم سر قبر بابات، نمیدونم چرا شاکی شد! فکر کنم هنوز با غم از دست دادن باباش کنار نیومده 😐😕😂😂 😉 @Latifehabad 😆
هدایت شده از .
قیافه مادرشوهر وقتی پسرش برای زنش چیزی خریده 😂😂 😉 @Latifehabad 😆
هدایت شده از .
یکی از مرموزترین پدیده های جهان سیاهچاله است که معقتدند جهانی دیگر درآن وجود دارد. اگر به سیاهچاله نزدیک شوید عقربه های ساعتتان ازکارمیفتد، هیچوقت پیرنمیشوید و زمان بی معنی میشود! 😉 @Latifehabad 😆
آموزش پختن شوهر: شوهر را در دیگی از محبت و توجه قرار بده (شعله را کم کن) روی آن عشق و مهربانی میریزین (مواظب باشین غرق نشود!) . با کمی لبخند طعم دارش کنین (کم باشه تا فکر نکنه خل شدین..!) . مواد را با قاشقی از اعصاب فولادین آرام هم بزنین (باید تحمل کنین تا قوام بده!!) با دری از اعتماد آنرا محکم کنین (تا جا بیفتاد) . افزودن 5 ادویه را فراموش نکنین: (بحث نکن. دعوا نکن. غر نزن. چشم و هم چشمی نکن. بد فامیلشو نگو!) . در نهایت اگه دیدی درست نشد، محکم درشو ببند، شعله رو زیاد کن. بذار ته بگیره بسوزه...😜 راحت شی از دستش.... والااااا.... صبر و تحمل تا چقدر... خانمها کپی آزاد!😜😜😜 😉 @Latifehabad 😆