eitaa logo
لزیران ؛ جبهه ی فرهنگی
2هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
5.8هزار ویدیو
53 فایل
لزیران ؛ خانه ای لبریز از محبت لزوریها ، به وسعت عشق و زندگی روستایی با سیری در گذشته و نگاهی به آینده. ارتباط با ادمین: @Laziran
مشاهده در ایتا
دانلود
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چشمه‌های خشک‌شده‌ای که پس از سال‌ها دوباره جوشیدند 🔹در شمال خوزستان و در کوه‌های زاگرس چشمه‌های فراوانی در خشکسالی چند سال گذشته خشک شده بودند که با بارندگی‌های اخیر دوباره پر آب شدند. 🕋 🇮🇷 https://eitaa.com/lazour ┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•
🟢 مراسم افطار شب دهم ماه مبارک رمضان با حضور و سخنرانی سردار محمد سراج و حاج مهدی آهنگران در مسجد جامع آتشان - 1403/1/1 🔸کانال حامیان سردار محمد سراج. کدانتخاباتی ۴۸۶۶ حوزه انتخابیه تهران، ری ، تجریش ، پردیس و اسلامشهر. لینک جهت عضویت: https://eitaa.com/joinchat/1711407849C2cb14667c1 لطفا به کانال بپیوندید و لینک آن را انتشار دهید. 🕋 🇮🇷 https://eitaa.com/lazour ┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Azan - جناب دماوندی.mp3
1.74M
اولین اذان ضبط شده اولین اذان ضبط شده در تاریخ ایران، اذان شادروان جناب دماوندی (۱۲۴۶ - ۱۳۵۲) مؤذن مظفرالدین شاه بود که در سال ۱۲۹۱ شمسی در آواز بیات ترک، روی صفحه گرامافون ضبط شد. وی در این اذان ترجمه‌ی فارسی را هم که عادت موذنان بود انجام داده است. جناب دماوندی که نام اصلی اش محمد فلاحی بود احتمالا از دوره ناصرالدین شاه با لقب جناب نامیده شد. او که علاوه بر خوانندگی ردیف مجلسی و منبری خوانی و معاشرت با خاندان فراهانی، مؤذن مظفرالدین شاه بود بخت این را یافت که صدایش در تهران و تفلیس و پاریس و لندن ضبط شده و صفحاتی قدیمی از او به یادگار باقی ماند. جناب دماوندی که در آواز بیشتر از سبک خراسانی تاثیر گرفته بود در سال ۱۳۵۲، در سن ۱۰۶ سالگی درگذشت و در احمد آباد دماوند دفن شد. 🕋 🇮🇷 https://eitaa.com/lazour ┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•
جماعت... یه دنیا فرقه، بین دیدن و شنیدن برید از اونا بپرسین، که شنیده هارو دیدن موندم با اون جُسه ی ریزه میزه، چجوری خودشو به یکی از بزرگترین واقعه ی عصر حاضر رسوند😳😳😉 بچه محله ما که رفقا بهش جَعفَرِ عمو رِسّم می گفتن. الان اما با کوله باری از خاطره ی جبهه و جنگ میشه ساعتها باهاش گپ بزنی و حرفهای شنیدنی رو از او بشنوی. زحمت بهش دادم و از او خواستم گوشه ای از خاطراتش رو بنویسه که به شرط ویرایش قبول کرد. خاطره ای که او از عملیات کربلای 10 برامون نقل می کنه... 👇👇🌺🌺🌺👇👇
سلام ادب خاطره ای از عملیات والفجر ده منطقه حلبچه جمعی تیپ ۲۲ بعث در منطقه ی عملیاتی حلبچه و در شهر سید صادق خُرمال عراق نام گردان ما عمار بود و فرمانده اش برادر محمد سراج(جیلیزجندی) از شهرستان فیروزکوه. گردانهای دیگر هم سلمان، ابوذر و مقداد بودند. فرماندهی گردان عمار با حاج محمد سراج بود. از بچه های لزور هم محمدعلی (شورا) اسماعیل(پاسدار) اکبر (مداح) سید رحیم موسوی، قربان اسفندیار (ویون) و یوسف اسفندیار (عمو رضا)، و از بچه های فیروزکوه هم حسن بابایی و موسوی نصب حضور داشتند. من گردان مقداد بودم که وظیفه ی پشتیبانی گردان را داشت به همین دلیل زودتر از عملیات در منطقه ده کیلومتری حلبچه مستقر شدیم که انجا چندتا از پاسدارهای پایگاه فیروزکوه هم بودن. عملیات ساعت ۱۲ شب شروع شد. رمز عملیات *یا رسول الله* بود که با فرماندهی حاج آقا امین؛ مسول تیپ، حاج آقا افخری؛ معاون تیپ و پیرمراد از فرماندهان تیپ بودن که آن تیپ هم از بچه های اصفهان بودند. سردار حاج محمد سراج در آن عملیات فرماندهی میکرد که بچه های تحت امرش از کوه بلندی بنام کوه سورن با تجهیزات کامل از ارتفاع بلندش بالا رفته، زدند به دل خاک عراق. در آن عملیات عراقیها از گاز شیمیایی خَردَل و اعصاب استفاده کردند که من هم شیمیایی شدم. هوا سرد بود و و برف زیادی بالای کوه بوده اما گردن از کوه بالا رفتند و خیلی از بچه های لشگر گیلان( لشگر قدس) شهید شدند جوری که پیکر خونین شهدا و مجروحین و برفها در آمیخته بودن ... که بعد از عملیات با فرماندهان تیپ گردان های خودشان را کشیدند عقب. بعد مجروحیتم امداد گران مرا به بیمارستان صحرایی مریوان و از انجا به شیراز و بیمارستان شهید فقیهی بردن . خانواده مدتی خبری از من نداشتند و برادرم (محمدعلی) وقتی خبر مجروحیتم را شنید، پرسان پرسان به اهواز آمد درست زمانی که عراق به تهران موشک میزد. برادرم آقای اکبر اسفندیار (هلال احمری) را در اندیمشک دید و از ایشان نشانی ام را گرفت. او به تیپ ۲۲ بعث و گردان مقداد رفت که به او گفتند: داداش شما رفتنه عملیات غرب، الان موقعیت و اوضاع خوبی نیست شما بروید بعد به شما خبر می دهند که مجروح یا شهید شده. بعد از 25 روز درمان، از شیراز به تهران و سپس لزور آمدم. در بدو ورود با خبر شهادت همسایه عزیزمان شهید شعبان و شهید سید علی مواجه شدم. آنها به شهادت رسیدند من از قافله ی شهدا جا ماندم. گویی لیاقت نداشتم. خاطره ای از : حاج جعفر شجاع(مرحوم رستم) 🕋 🇮🇷 https://eitaa.com/lazour ┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•