.لیھا🌱
برا همتون آرزوی اون روزی رو میکنم که رو سنگ قبرتون بنویسند: - فرزند روح الله:)🫰🏻 🌿 @leaha_ir
دلخوشم لحظه به لحظه به داشتنت نزدیكتر میشود؛ دلم🥹
🌿 @leaha_ir
#همسفرتابهشت
مدتےبود حسن مثل همیشه نبود. بیشتر وقتها
تو خودش بود؛ فهمیده بودم که دلش هوایی شده!
تا اینکه یه روز اومد نشست روبروم؛
گفت: از بیبی زینب یه چیزی خواستم، اگه حاجتم
بدن، مطمئن میشم راضین به رفتن من!
ازش پرسیدم چی خواستی؟
گفت: یه پسر کاکل زری:) اگه بدونم یه پسر دارم
که میشه مرد خونت، دیگه خیالم از شما راحت
میشه. وقتے رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسره،
قلبم ریخت چون خودمم مطمئن شدم حسن باید
بره سوریه. وقتی رسیدم خونه؛ پرسید بچه چیه؟!
نگاهش کردم و گفتم :
دیدارمون به قیامت..🥺💔
همسر#شهید_حسن_غفاری
🌿 @leaha_ir
#همسفرتابهشت
همسرِ شھید روحالله قربانی میگه:
وقتی روحالله شھید شد؛ چند وقت
بعد خیلی دلم براش تنگ شدھ بود،
به خونه خودمون رفتم؛ وقتی کتابی
که روحالله به من هدیه دادھ بود رو
باز کردم دیدم روی برگ گل رز برام
نوشته بود: عشق من دلتنگ نباش:)❤️
#شهیدروح_الله_قربانی
🌿 @leaha_ir
#همسفرتابهشت
مرتضی میگفت:
من به جايی برسم كه خدا من را با انگشتش
نشان دهد و بگويد اين مرتضی را كه میبينيد
عاشقش شدھ و خونبَھايش را با شھادت
دادم! من هم شوخی میكردم و میگفتم:
بنشين تا خداعاشقت شود..
میگفت: فاطمه، آخر میبينی خدا چه جور
عاشقم میشود!
من از مرتضی دعای شھادت نديدم. میگفتم:
تو خودت را برای خدا میگيری:)
میگفت: بله اين قشنگ ست كه خدا بگويد از
تو خوشم آمدھ، بيا پيش خودم..
إنشاءالله به جايی برسيم كه خدا بيايد
سراغمان، چنان دلبری كنيم كه خدا بگويد
اين برای من است..
همسر#شهیدمرتضیحسینپور
🌿 @leaha_ir
#همسفرتابهشت
آقا سیدجلال هیچ وقت با صدای بلند با
من صحبت نمیکرد؛ بسیار مهمان نواز بود،
همیشه وقتی مهمان داشتیم صدام میکرد
تا زودتر بیام سر سفره و تا نمی آمدم غذایش
را شروع نمیکرد. وقتی مهمانها میرفتند
حتما از من بابت پذیرایی تشکر و قدردانی
میکرد، مخصوصا اگر همکارانش مهمانمان
بودند تشکر ویژه میکرد و حتی دستم را
میبوسید.
همسر#شهیدسیدجلالحبیباللهپور
🌿 @leaha_ir