eitaa logo
لَیْلِ قصه‌ها | لیلی سلطانی
11.3هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
45 ویدیو
3 فایل
ادبیات خوانده‌‌ای که قصه می‌نویسد، تدریس می‌کند و به دنبال رویاهاست🌱 • 📚کتاب‌ها: آیه‌های جنون/ چاپ هشتم در دست چاپ: نجوای هر ترانه‌/ رایحه‌ی محراب در دست نگارش: آن شب ماه گم شد/ ابر و انار • خانه‌ی خودمانی‌تر: @leilysoltaniii • ادمین: @maryaarr
مشاهده در ایتا
دانلود
عکس برشی از خوشبختی امروزِ من🌿 زینب سادات، یکی از شاگردهام از قم اومده بود دم خونه‌مون که رفع دلتنگی کنه. دوره‌های زینب یک سال قبل تموم شد اما همچنان پروانه‌ی سبزِ منه💚 اون رقعه‌ها، نامه‌های قشنگش برای منن، برای مَه جانش :) دارای ملوس‌ترین شاگردهای دنیام🌸
نامه‌ها‌ش :) 🤎☁️ اولین بار که زینب سادات برام نامه پست کرد، چهل صفحه نوشته بود!
به قول جناب محراب مولایی: تو چندتا چیز جای تردید نیست. ایمان، آرمان و عشق! :)
سلام و مهر و خوبی🌱 شبتون بهشت🌻 عزیزانم، درمورد رمان رایحه‌ی محراب خیلی سوال پرسیده بودید. داستان‌ رایحه‌ی محراب براساس واقعیت نیست. به زودی با ویرایش نهایی به چاپ می‌رسه. ممکنه نسخه‌ی پی‌دی‌اف داستان آیه‌های جنون و رایحه‌ی محراب تو بعضی از کانال یا سایت‌ها باشه. این فایل‌ها بدون اطلاع، اجازه و رضایت من ساخته و پخش شده. در نتیجه نشر و مطالعه‌ی این پی‌دی‌اف‌ها اخلاقی، قانونی و حلال نیست. ممنون که رعایت می‌کنید و خودتون رو مدیون نمی‌کنید💚
شکراً للقرآن، للنوم، الموسيقى، والقهوه، الروايات، والألعاب، المسلسلات ولأي شيئ ساهم في الاستغناء عن التواصل البشري. «سپاسگزارم برایِ قرآن، برایِ خواب، موسیقی، قهوه، رمان‌ها، بازی‌ها، سریال‌ها و برایِ هرچیزِ دیگری که به من کمک کرد از آدم‌ها بی‌نیاز بشوم.»
_ خدایا، برامون بارون بفرست لطفا🌧
لَیْلِ قصه‌ها | لیلی سلطانی
_ خدایا، برامون بارون بفرست لطفا🌧
یادش به خیر! آبان سه سال قبل، وقتی از دانشگاه برمی‌گشتم برف می‌بارید🌨 این پاییز شده پاییزِ بی‌بارون... پاییزِ غم... خدایا، یکم بارون بفرست دلمون سبک شه، خیس بخوره و جوونه بزنه بذرای ته دلمون🌱
لَیْلِ قصه‌ها | لیلی سلطانی
این عکس برای این پاییز باشه. به یاد آبانِ سال قبل که آیه‌های جنون به آغوش‌مون رسید💙 به یاد حکایت نرگس‌هایِ قصه‌ی آیه :)
امروز روز جهانی نویسنده‌ست. حقیقتش یادم نبود تا شما بهم تبریک گفتید :) ❤️
لَیْلِ قصه‌ها | لیلی سلطانی
امروز روز جهانی نویسنده‌ست. حقیقتش یادم نبود تا شما بهم تبریک گفتید :) ❤️
امروز دهم آبان، روز جهانی نویسنده‌ست. من همیشه مناسبت‌ها رو یادم می‌مونه و سعی می‌کنم اون روز به خودم هدیه بدم. لازمه آدم به خودش شادی‌های کوچیک هدیه بده. شده با یه شاخه گل، رفتن به کافه‌ی مورد علاقه‌، یه کتاب جدید یا روسری خوش رنگ و... اما امروز رو یادم نبود تا اینکه برام پیام تبریک اومد. امروز به خودم هدیه ندادم. کافه‌ی موردعلاقه‌م هم نرفتم. سر راه گلفروشی دیدم اما نشد یه شاخه گل بخرم. چون مطب دکتر بودم و بعدش داشتیم داروخانه‌ها رو برای پیدا کردن سرم می‌گشتیم. بالاخره بعد از این طرف و اون طرف رفتن، یه داروخانه کامل نسخه‌م رو داشت. الان نشستم و منتظرم پرستار سرم و آمپول‌هام رو تزریق کنه. نگاهم به دست چپمه. هنوز رد چند تا کبودی روی دستم هست. جای تزریق سرم و آزمایش‌های این مدته که به‌خاطر ضعف و فشار کاری بدنم کم آورد و ضعیف شد. منتظرم یه کبودی تازه روی دستم سبز بشه تا یادم بمونه هرچیزی رو که به دست آوردم راحت نبوده! تلاش کردم تا سبز شدم💚