eitaa logo
بادام
238 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
591 ویدیو
6 فایل
🌿خانواده؛ محکم و قوی، شیرین و پرمغز، مثل بادام! ارتباط با ما: @badam_lifestyle ارتباط با ما: @badam_lifestyle
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴 ای علم افراشته در عالمین اکشف، یا کاشف کرب الحسین 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
بادام
مادر، کودک، محرم... 🖤 (قسمت هشتم) امروز ظهر به دعوت نرگس رفتیم منزل‌شون روضه خانگی.😌 خوشبختانه زمان
مادر، کودک، محرم‌‌‌‌‌‌‌‌... 🖤 (قسمت نهم) دیشب یه ماجرای جدید برای هیئت رفتن داشتیم!🫢 وقتی به نرگس‌ زنگ‌‌ زدم تا برای هیئت با هم هماهنگ کنیم، گفت: "نمیام امشب" ● چیزی شده؟ حتما خونه‌تون روضه داشتین خسته شدی.😕 ○ نه‌ بابا، لیلی میگه نریم، میگه حوصله‌ام سر میره!😒 ● خب‌ریحانه که هست، بگو با هم بازی می‌کنن.🙃 ○ نمی‌دونم. 🤷🏻‍♀میگه دیگه بازی‌ها تکراری شده. ولی به نظرم مشکل اصلی دیر شام خوردن و دیر خوابیدنه. صبح‌ها هم که دیرتر بیدار میشه، کلا بداخلاق میشه.😣 ● خب پس بیا امشب شام‌ رو ببریم که تو راه برگشت بخورن، توی ماشین. 🌯یک کمی‌هم‌ زودتر از مراسم میایم بیرون. ○ ما این همه هواشون رو داریم ولی آخه کِی می‌خواد یاد بگیره محرم چیه؟ کی می‌خواد دیگه بفهمه روضه همه‌اش بازی نیست؟😓 ● یاد می‌گیره نرگس! اینطور نگو. بچه به این خوبی... علیرضا هم بعضی وقت‌ها اینطور می‌شد، همین که این بچه‌ها تو روضه هستن خود امام حسین راه رو بهشون نشون میده ان‌شاءالله. سخت نگیر که دل‌زده نشن...😌 ○ باششششه... ولی حالا چطوری راضی‌اش کنم‌ بیاد؟🫠 ● به ریحانه میگم‌ یک‌ساعت دیگه‌زنگ بزنه باهم‌ حرف‌ بزنن شاید راضی شد. ادامه در پست بعد...
ادامه از پست قبل... ☎️با تماس ریحانه، لیلی راضی شد. قرار‌شد برای شب ساندویچ کوکو سیب زمینی درست‌کنیم و همراه‌مون ببریم. بالاخره رفتیم هیئت. لیلی از اول مراسم بی‌حوصله بود، زیاد با ریحانه بازی نکرد و هر چند دقیقه‌ای هم غُر می‌زد که بریم. نرگس به من نگاه کرد و گفت: "نباید میومدم!😭" آرومش کردم و گفتم: "یکم دیگه صبر کن، شاید برنامه شام‌ ساندویچی امشب و زودخوابیدن حالش رو بهتر کنه." زودتر از هیئت بلند شدیم و همونطور که قرار بود شام‌ رو‌ توی ماشین خوردن و تا برسیم خونه، خوابشون برده بود.😴 ماه محرم ماه دلدادگی ماست و هرچی برای امام حسین، از توان جسم و روحمون بذاریم کمه، چون امام، از همه چیزش به خاطر ما گذشت.😭 اما تغییر ساعت خواب و بیداری و غذا خوردن بچه‌ها، ممکنه اذیت‌شون کنه. همین تغییر عادت، سطح طاقت بچه‌ها رو میاره پایین و برای همین ممکنه چند روزی بداخلاق باشن. پس بهتره ما به عنوان مادر، حواسمون به عادت و طاقت بچه‌ها باشه...🤍 اما... همه این رعایت‌ها، در کنار ایجاد حال خوب برای مادر و کودک، قلب مادرها رو هم آتش میزنه... 😭 چون یادشون میاد توی کربلا به بچه‌های امام حسین (علیه‌السلام) چه گذشت... 😭😭😭 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
رسالت بزرگ.mp3
7.22M
هنوز برات سواله که چرا امام حسین (علیه‌السلام) خانواده رو با خودش همراه کرد؟! این پادکست می‌تونه به پاسخ این سوال، کمک کنه... 🖐🏻 (علیه‌السلام) 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🏴🏴 روضه نمیخواهد تنی که سر ندارد.. قربان آن آقا که انگشتر ندارد.. ✨ صلَّ الله علیک یا حسین ابن علی آجرک الله یا صاحب الزمان عج 🖤 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
🍂 فروتنی را امام شهیدمان، امام حسین (علیه‌السلام) بیاموزیم... عاشورای حسینی، بر همه عاشقان تسلیت باد. 🖤💔🖤 (علیه‌السلام) 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
بادام
ادامه از پست قبل... ☎️با تماس ریحانه، لیلی راضی شد. قرار‌شد برای شب ساندویچ کوکو سیب زمینی درست‌
مادر، کودک، محرم... 🖤 (قسمت دهم) از صبح که صدای دسته‌ها و ایستگاه صلواتی توی محله پیچیده، توان خونه موندن نداشتم... همسرم و بچه‌ها رو بیدار کردم صبحانه مختصری خوردیم، لباس مشکی‌ها رو تن کردیم و رفتیم بیرون. نماز ظهر عاشورا رو در خیابان جلوی مسجد خوندیم، به یاد نماز حضرت ارباب... مدام از ایستگاه‌های صلواتی و خونه‌های مردم شربت و آب تعارف می‌کردن و من هربار که بچه‌ها میخوردن بغض می‌کردم. 😓 حالا عصر شده چه عصر سختی... 😭 روضه‌ها تموم شده ولی من میگم تازه شروع شده تازه کار حضرت زینب شروع شده تا آخر شب، داغ دیده اینور و اونور میرم... ساعت رو نگاه می‌کنم و از خودم می‌پرسم، یعنی الان توی این لحظه، کربلا چه خبره؟😓 شب که میشه برخلاف همیشه یک‌ پتوی نازک‌ روی زمین پهن می‌کنم و میگم برید بخوابید هرکسی یه جای خونه... تعجب نمی‌کنن چند سالی هست این رسم دلی رو توی خونه‌مون داریم... به یاد کودکان کربلا، شب شام غریبان، بچه‌های من هم روی تشک و تخت نرم نمی‌خوابن... 😞 حالا نصفه شب شده 🌙 دلم طاقت نداره 😭 میرم براشون بالش میارم و پتو ميندازم روشون... همین برام میشه روضه یه مداحی توی گوشی برای خودم می‌ذارم و از غصه زار می‌زنم... شاید سهم من از شام غریبان همین هق‌هق‌های شبانه بالا سر بچه‌هام باشه... 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🏴🏴 زندگی ما حسین است... 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
🖤🌿🖤 کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود... چگونه یک زن می‌تواند بهشتی شود؟ از بانوی باعظمت کربلا، حضرت زینب سلام الله علیها بیاموزیم... (سلام‌الله‌علیها) 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🏴🏴 هر چه ما روضه شنیدیم تمامش را دید... ✨صلّ الله علیک یا علی ابن الحسین، سیّدالساجدین آجرک الله یا صاحب الزمان عج🖤 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
۴ نکته مهم درباره نصیحت کردن، از زبان امام سجاد علیه‌السلا‌م شهادت پیشوای چهارم ما، حضرت علی بن الحسین، امام زین‌العابدین علیه السلام تسلیت باد‌. 🖤 (علیه‌السلام) 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
بادام
مادر، کودک، محرم... 🖤 (قسمت دهم) از صبح که صدای دسته‌ها و ایستگاه صلواتی توی محله پیچیده، توان خونه
مادر، کودک، محرم... 🖤 (قسمت یازدهم) توی محله ما یه خونه قدیمی هست که وقف هیئت شده. 🏴 مراسم محرمشون هم از هفتم محرم شروع میشه و تا هفت روز بعد از عاشورا ادامه داره. یه هیئت کوچک، که سخنران و مداحش هم از اهالی همین محل هستن. دیشب بچه‌ها خسته بودن و زود خوابیدن، همسرم هم خسته بود و حوصله بیرون اومدن نداشت، پس فرصت خوبی بود که تنهایی برم و همین هیئت محله هم بهترین گزینه بود چون می‌خواستم زودتر برگردم خونه. خیلی سریع راه افتادم تا به زیارت عاشورا و اول سخنرانی برسم. بعد از یک دهه همراهی با بچه‌ها توی مراسم‌های محرم، واقعا حس فراغ بال داشتم. البته وقتی خوراکی و اسباب‌بازی بچه‌ها که توی کیفم جامونده بود رو دیدم، دلم براشون تنگ شد، مادریه دیگه...😉 اما سریع به خودم اومدم و سعی کردم از فرصتی که پیش اومده، حداکثر استفاده رو بکنم.😇 سخنرانی رو به دقت گوش دادم، روضه خوان و مداح هر چند معروف و شاخص نبودن اما خوب خوندن. حتی یه مداح نوجوان هم آخرش مداحی کرد، هر چند به میکروفون خیلی تسلط نداشت ولی برنامه خوبی اجرا کرد. 👌🏻 مراسم خیلی خوب و با صفا بود. تعداد مهمان‌ها کم بود، هوا خنک و مطبوع، و پذیرایی هم ساده، چای و قند و البته یه دیس حلوا دست‌پخت خانم همسایه. ☕️ یه اتاق خونه هم شده بود مهد خونگی، وقتی سرک کشیدم دیدم چندتا بچه هم سن و سال بچه‌های خودم اونجا مشغول بازی‌اند. 🥰 ادامه در پست بعد...