بادام
✨✨✨ یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت؛ ☝️🏻یک قدم مانده... زمین شوق تکامل دارد. #در_مسیر_انتظار #الله
✨امام صادق علیهالسلام، توصیه کردند که در زمان غیبت، این دعا رو زیاد بخونیم:
🤍اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ،
🤍فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ،
💛لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ؛
🧡اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ،
❤️فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ،
🧡لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛
💛اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ،
🤍فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ،
🤍ضَلَلْتُ عَنْ دينى.
🤍خدایا خود را به من بشناسان،
🤍زیرا اگر خود را به من نشناسانی
💛فرستادهات را نشناختهام،
🧡خدایا فرستادهات را به من بشناسان،
❤️زیرا اگر فرستادهات را به من نشناسانی
🧡حجّتت را نشناختهام،
💛خدایا حجّتت را به من بشناسان،
🤍زیرا اگر حجّتت را به من نشناسانی،
🤍از دین خود گمراه میشوم.
#در_مسیر_انتظار
#امام_صادق (علیهالسلام)
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚🌟💚
رسیده عشق مرتضی...
فرخنده میلاد پیامبر خاتم، محمد مصطفی (صلواتالله علیه) و امام جعفر صادق (علیهالسلام) مبارک. 💐
✨اللهم صلِّ علی محمّد و آل محمّد🤍
✨صل الله علیک یا جعفر ابن محمد 🤍
#عیدانه
#پیامبر_اکرم (صلواتالله علیه)
#امام_صادق (علیهالسلام)
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
اخلاق خوش، چه کارها که نمیکنه...🥰
#امام_صادق (علیهالسلام)
#از_او_برای_ما
#عکس_نوشته
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
✨سلام بر آمِنه بنت وَهب✨
🌿سلام بر مادر رحمت للعالمین،
او که امِّ نبی شد
آمنه فرزند وَهب بن عَبدالمَناف و بُرّه بنت عبدالعزی
🌿همسرش، عبدالله بن عبدالمطلب؛
دهمین پسر خانواده کلیددار کعبه که فرزند خود راندید و چشم از جهان فروبست.
🌿بانوی بزرگی که در مکه به دنیا آمد و در شهر اَبواء قبل از دیدن هفت سالگی فرزندش دنیا را ترک کرد.
🌿سلام بر بانوی مطهرهای که مادر پیامبر طاهر شد.
🌿او که عبدالمطلب؛ پدر همسرش قبل از ازدواج این چنین او را معرفی میکند:
🌿"سوگند به عزت و جلال خداوند، که در مکه دختری مثل او (آمنه) نیست. زیرا او با حیا و ادب است و نفسی پاکیزه دارد و عاقل و فهیم و دین باور است." ¹
🌿سلام بر بانوی جلیل القدر که مادر سیدالمرسلین شد.
او که مانند مریم، فرشتگان آسمان در زمان پایان حمل بر وی فرود آمدند و حجابهای بهشتی برپا ساختند. ²
🌿سلام بر بانوی نور که مادر نجم الثاقب شد
سلام بر بانوی محتشمه،دیّنه، ادیبه، عاقله، طاهره و عفیفه.
🖊پاورقی:
۱.بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۱۵، ص ۹۹.
۲.بحارالانوار، ج ۱۵، ص ۱۱۷
#زنان_تاریخ_ساز
#پیامبر_اکرم (صلواتالله علیه)
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
✨سلام بر اُمّ فَروه✨
🌸 سلام بر مادر اباعبدالله، او که مادر امام جعفر صادق علیهالسلام شد.
🌸 فاطمه فرزند قاسم بن محمد و اَسماء بنت عَبدالرحمان
سلام بر او که همسر امام بود و مادر امام شد.
🌸 سلام بر بانوی مکرمه که به واسطه مقام ایشان، فرزندشان، امام ششم را "ابنالمکرمه" (پسر بانوی کریم) میخواندند.¹
🌸 سلام بر بانوی نیکوکار که امام صادق علیهالسلام درباره ایشان اینچنین فرمودند:
«مادرم مؤمن، متقی و نیکوکار بود و خدا نیکوکاران را دوست دارد.» ²
🌸 سلام بر بانوی فاضلهای که از راویان حدیث بود.
امام صادق(علیه السلام) ضمن نقل حدیثی از مادرش می فرماید مادرم از پدرم نقل کرد:
"ام فروه، هر روز و شب هزار بار از خدا میخواهم که گناهان شیعیان ما را ببخشد، زیرا ما به سبب علمی که به ثواب داریم، در برابر مصائب و بلایا صبر می کنیم، در حالی که شیعیان ما بدون علم به آن صبر میکنند."³
✋🏻سلام بر این بانوی بزرگوار و امید که رهرو راه ایشان باشیم...
🖊پاورقی:
۱.رجال الکشی، ۱۳۴۸ ش، ص۲۱۲
۲. کلینی، کافی، ۱۳۸۸ق، ج۱، ص۴۷۲
۳.کلینی، کافی، ۱۳۸۸ق، ج۱، ص ۷۲
#زنان_تاریخ_ساز
#امام_صادق (علیهالسلام)
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🎊✨
ای امید ما به جود تو
ای نگاه ما به کرمت
🎤 محسن عرب خالقی
#عیدانه
#امام_صادق (علیهالسلام)
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
🤔 تا حالا نشستی پای صحبت یه خانم روستایی؟
🙂 اون هم توی یه روستای مرزی ایران؟
😌او هم بشینه با زبون ساده و صمیمیش برات خاطره تعریف کنه؟
🥲برات از هیجانهای زندگیش بگه،
🥺از غمهایی که تحملش استقامت کوه میخواد،
😃از شادی گشایشهایی که پیدا میشد،
😌از سختیِ ساختن از نو ...
از سالها ۱۳۵۹، ۱۳۶۰، ...
🖐🏻مدیریت زندگی تو اون شرایط؛
استواری و قدرتی میخواست که در کنار عواطف و احساسات رقیق و لطیف یک زن معجونی درست میکنه به اسم:
✨"فرنگیس"✨
📖 فضای این کتاب پر از عطر و بوی محبت و استقامته...
فرنگیس دختر بود،
خواهر بود، همسر شد،
مادر شد،
جنگ بود ...
😇 زندگی با فرنگیس، در خیال را از دست ندید. تا ببینید چرا آقای رهبر ایران میگن:
《بانو فرنگیس را باید بزرگ داشت.》
🖐🏻موافق هستید به مناسبت
"هفته دفاع مقدس"
قسمتی از این کتاب رو با هم بخونیم؟
حتما پست بعدی رو ببینید...
#با_کتاب 📖
#فرنگیس 📗
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
بادام
🤔 تا حالا نشستی پای صحبت یه خانم روستایی؟ 🙂 اون هم توی یه روستای مرزی ایران؟ 😌او هم بشینه با زبون
ظُهر شیرینی که ...
(بخش اول)
🔅از صبح تا ظهر کار میکردیم. ظهر غذا و نان میپختیم و دوباره پنبهچینی شروع میشد. راحت بودیم و فکر میکردیم که فعلاً امان هستیم.😮💨
🔅یک روز نزدیک ظهر کار پنبهچینی که تمام شد سریع آمدم خانه و خمیر کردم. با خودم گفتم: "خوب است امروز غذای خوشمزه ای درست کنم تا همه خوشحال شوند."😌
🔅فکر کردم که چه درست کنم. گفتم از کدو و گوجه و کته حتماً خوششان می آید. آمده بودم فقط نان بپزم، اما خواستم غافلگیرشان کنم.😉
🔅شروع کردم به آماده کردن خمیر. آرد و آب و کمی نمک را قاطی کردم و توی تشت ریختم. تا خمیر ور بیاید و آماده شود، کدو و گوجه را درست کردم. دلم میخواست آن روز بچه ها و همه کسانی که کار میکنند، یک غذای حسابی بخورند. 🥘
🔅بعد از اینکه غذا را بار گذاشتم شروع کردم به نان پختن. بوی نان همه جا را گرفته بود. نان را که پختم، وسایل چای را حاضر کردم. همه چیز حاضر بود. نانها را توی دستمال پیچیدم. چای و قند را توی کیسهای ریختم و قابلمۀ غذا را روی سر گذاشتم. بقیه وسایل را هم دست گرفتم و با خوشحالی به طرف مزرعه پنبه چینی حرکت کردم.😇
🔅همه مشغول کار بودند. زیر درخت، سایه قشنگی افتاده بود.
وسایل را زیر درخت گذاشتم و نشستم. نفسی تازه کردم و فریاد زدم: "آهای اهالی، بیایید غذای خوشمزه داریم!"
همه به طرف من برگشتند و با شادی دستها را تکان دادند.😃👋🏻
🔅تندی دست از کار کشیدند و جمع شدند. خسته بودند و زیر سایه درخت نشستند. بچهها با خوشحالی غذا را بو میکشیدند. سفره را انداختند و من آتش بزرگی درست کردم. خیلی خوشحال بودیم. بعد از مدتها، دلمان خوش بود. کتری سیاه رنگ را روی آتش گذاشتم که تا غذا را میخوریم، بساط چای هم حاضر شود.🫖
🔅قابلمه را کنار دستم گذاشتم. همه هول میزدند. با خنده گفتم: "هول نشوید، دارم غذا را میکشم."
کفگیر را که توی دیگ بردم تا غذا را بکشم؛
ناگهان... 😧
ادامه دارد...
#با_کتاب 📖
#فرنگیس 📗
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
بادام
🤔 تا حالا نشستی پای صحبت یه خانم روستایی؟ 🙂 اون هم توی یه روستای مرزی ایران؟ 😌او هم بشینه با زبون
ظُهر شیرینی که ...
(بخش اول)
🔅از صبح تا ظهر کار میکردیم. ظهر غذا و نان میپختیم و دوباره پنبهچینی شروع میشد. راحت بودیم و فکر میکردیم که فعلاً امان هستیم.😮💨
🔅یک روز نزدیک ظهر کار پنبهچینی که تمام شد سریع آمدم خانه و خمیر کردم. با خودم گفتم: "خوب است امروز غذای خوشمزه ای درست کنم تا همه خوشحال شوند."😌
🔅فکر کردم که چه درست کنم. گفتم از کدو و گوجه و کته حتماً خوششان می آید. آمده بودم فقط نان بپزم، اما خواستم غافلگیرشان کنم.😉
🔅شروع کردم به آماده کردن خمیر. آرد و آب و کمی نمک را قاطی کردم و توی تشت ریختم. تا خمیر ور بیاید و آماده شود، کدو و گوجه را درست کردم. دلم میخواست آن روز بچه ها و همه کسانی که کار میکنند، یک غذای حسابی بخورند. 🥘
🔅بعد از اینکه غذا را بار گذاشتم شروع کردم به نان پختن. بوی نان همه جا را گرفته بود. نان را که پختم، وسایل چای را حاضر کردم. همه چیز حاضر بود. نانها را توی دستمال پیچیدم. چای و قند را توی کیسهای ریختم و قابلمۀ غذا را روی سر گذاشتم. بقیه وسایل را هم دست گرفتم و با خوشحالی به طرف مزرعه پنبه چینی حرکت کردم.😇
ادامه در پست بعد...
ادامه از پست قبل...
🔅همه مشغول کار بودند. زیر درخت، سایه قشنگی افتاده بود.
وسایل را زیر درخت گذاشتم و نشستم. نفسی تازه کردم و فریاد زدم: "آهای اهالی، بیایید غذای خوشمزه داریم!"
همه به طرف من برگشتند و با شادی دستها را تکان دادند.😃👋🏻
🔅تندی دست از کار کشیدند و جمع شدند. خسته بودند و زیر سایه درخت نشستند. بچهها با خوشحالی غذا را بو میکشیدند. سفره را انداختند و من آتش بزرگی درست کردم. خیلی خوشحال بودیم. بعد از مدتها، دلمان خوش بود. کتری سیاه رنگ را روی آتش گذاشتم که تا غذا را میخوریم، بساط چای هم حاضر شود.🫖
🔅قابلمه را کنار دستم گذاشتم. همه هول میزدند. با خنده گفتم: "هول نشوید، دارم غذا را میکشم."
کفگیر را که توی دیگ بردم تا غذا را بکشم؛
ناگهان... 😧
ادامه دارد...
#با_کتاب 📖
#فرنگیس 📗
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
بادام
ادامه از پست قبل... 🔅همه مشغول کار بودند. زیر درخت، سایه قشنگی افتاده بود. وسایل را زیر درخت گذاش
ظُهر شیرینی که...
(بخش دوم)
😨 ناگهان صدای سوت توپ بلند شد.
🔅اولین توپ کمی دورتر زمین خورد ولی دومی افتاد وسط مزرعه. هراسان از جا پریدیم. توپها اطراف ما به زمین میخوردند. رنگ از روی همه پریده بود. جماعت بنا کردند به جیغ کشیدن. هر کس به طرفی میدوید. فریاد زدم: "بیایید پیش من..."
🔅بعد از اینکه همه را جمع کردم، به سمت کوه دویدیم. مجبور شدیم غذا و نان را ول کنیم و فرار کنیم مرتب فریاد میکشیدم: "همه بیایید سمت کوه..."
کوه امنتر بود؛ چون سنگ و صخره زیاد داشت و میتوانستیم پشت آنها پناه بگیریم.😔
🔅رفتیم زیر تخته سنگها و از آنجا توپها را میدیدیم که زمین را تکه تکه میکردند.
شب، با دل شکسته به خانه برگشتیم. میدانستیم که دیگر آنجا هم امن نیست. باز کارمان شد پناه بردن به کوه. 😞
🔅وقتی همه جا امن بود و گلوله از آسمان نمیبارید، به ده میرفتیم. آذوقه بر میداشتیم و دوباره به کوه برمی گشتیم.
...
🔅گلولهباران هر لحظه شدیدتر میشد. بعد از شش روز، گفتیم ماندن فایده ندارد، باید از اینجا هم فرار کنیم. از زمین و آسمان بمب میبارید. همهی وسایل را توی خانه گذاشتیم و از خانهی عمویم، از کنار کوههای باندروش فرار کردیم.
این بار خانواده عمویم هم همراه ما آواره شده بودند!🙁
👈🏻پیشنهاد میکنیم داستان کامل رو در کتاب فرنگیس مطالعه کنید. 🥺
#با_کتاب
#فرنگیس 📗 فصل ششم، صفحات ۱۴۱، ۱۴۲، ۱۴۳
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
♦️اول مهر بود پدرها میخواستند فرزندانشان را به مدرسه ببرند...🖤
#ایران_تسلیت
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam