6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🎊✨
ای امید ما به جود تو
ای نگاه ما به کرمت
🎤 محسن عرب خالقی
#عیدانه
#امام_صادق (علیهالسلام)
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
🤔 تا حالا نشستی پای صحبت یه خانم روستایی؟
🙂 اون هم توی یه روستای مرزی ایران؟
😌او هم بشینه با زبون ساده و صمیمیش برات خاطره تعریف کنه؟
🥲برات از هیجانهای زندگیش بگه،
🥺از غمهایی که تحملش استقامت کوه میخواد،
😃از شادی گشایشهایی که پیدا میشد،
😌از سختیِ ساختن از نو ...
از سالها ۱۳۵۹، ۱۳۶۰، ...
🖐🏻مدیریت زندگی تو اون شرایط؛
استواری و قدرتی میخواست که در کنار عواطف و احساسات رقیق و لطیف یک زن معجونی درست میکنه به اسم:
✨"فرنگیس"✨
📖 فضای این کتاب پر از عطر و بوی محبت و استقامته...
فرنگیس دختر بود،
خواهر بود، همسر شد،
مادر شد،
جنگ بود ...
😇 زندگی با فرنگیس، در خیال را از دست ندید. تا ببینید چرا آقای رهبر ایران میگن:
《بانو فرنگیس را باید بزرگ داشت.》
🖐🏻موافق هستید به مناسبت
"هفته دفاع مقدس"
قسمتی از این کتاب رو با هم بخونیم؟
حتما پست بعدی رو ببینید...
#با_کتاب 📖
#فرنگیس 📗
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
بادام
🤔 تا حالا نشستی پای صحبت یه خانم روستایی؟ 🙂 اون هم توی یه روستای مرزی ایران؟ 😌او هم بشینه با زبون
ظُهر شیرینی که ...
(بخش اول)
🔅از صبح تا ظهر کار میکردیم. ظهر غذا و نان میپختیم و دوباره پنبهچینی شروع میشد. راحت بودیم و فکر میکردیم که فعلاً امان هستیم.😮💨
🔅یک روز نزدیک ظهر کار پنبهچینی که تمام شد سریع آمدم خانه و خمیر کردم. با خودم گفتم: "خوب است امروز غذای خوشمزه ای درست کنم تا همه خوشحال شوند."😌
🔅فکر کردم که چه درست کنم. گفتم از کدو و گوجه و کته حتماً خوششان می آید. آمده بودم فقط نان بپزم، اما خواستم غافلگیرشان کنم.😉
🔅شروع کردم به آماده کردن خمیر. آرد و آب و کمی نمک را قاطی کردم و توی تشت ریختم. تا خمیر ور بیاید و آماده شود، کدو و گوجه را درست کردم. دلم میخواست آن روز بچه ها و همه کسانی که کار میکنند، یک غذای حسابی بخورند. 🥘
🔅بعد از اینکه غذا را بار گذاشتم شروع کردم به نان پختن. بوی نان همه جا را گرفته بود. نان را که پختم، وسایل چای را حاضر کردم. همه چیز حاضر بود. نانها را توی دستمال پیچیدم. چای و قند را توی کیسهای ریختم و قابلمۀ غذا را روی سر گذاشتم. بقیه وسایل را هم دست گرفتم و با خوشحالی به طرف مزرعه پنبه چینی حرکت کردم.😇
🔅همه مشغول کار بودند. زیر درخت، سایه قشنگی افتاده بود.
وسایل را زیر درخت گذاشتم و نشستم. نفسی تازه کردم و فریاد زدم: "آهای اهالی، بیایید غذای خوشمزه داریم!"
همه به طرف من برگشتند و با شادی دستها را تکان دادند.😃👋🏻
🔅تندی دست از کار کشیدند و جمع شدند. خسته بودند و زیر سایه درخت نشستند. بچهها با خوشحالی غذا را بو میکشیدند. سفره را انداختند و من آتش بزرگی درست کردم. خیلی خوشحال بودیم. بعد از مدتها، دلمان خوش بود. کتری سیاه رنگ را روی آتش گذاشتم که تا غذا را میخوریم، بساط چای هم حاضر شود.🫖
🔅قابلمه را کنار دستم گذاشتم. همه هول میزدند. با خنده گفتم: "هول نشوید، دارم غذا را میکشم."
کفگیر را که توی دیگ بردم تا غذا را بکشم؛
ناگهان... 😧
ادامه دارد...
#با_کتاب 📖
#فرنگیس 📗
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
بادام
🤔 تا حالا نشستی پای صحبت یه خانم روستایی؟ 🙂 اون هم توی یه روستای مرزی ایران؟ 😌او هم بشینه با زبون
ظُهر شیرینی که ...
(بخش اول)
🔅از صبح تا ظهر کار میکردیم. ظهر غذا و نان میپختیم و دوباره پنبهچینی شروع میشد. راحت بودیم و فکر میکردیم که فعلاً امان هستیم.😮💨
🔅یک روز نزدیک ظهر کار پنبهچینی که تمام شد سریع آمدم خانه و خمیر کردم. با خودم گفتم: "خوب است امروز غذای خوشمزه ای درست کنم تا همه خوشحال شوند."😌
🔅فکر کردم که چه درست کنم. گفتم از کدو و گوجه و کته حتماً خوششان می آید. آمده بودم فقط نان بپزم، اما خواستم غافلگیرشان کنم.😉
🔅شروع کردم به آماده کردن خمیر. آرد و آب و کمی نمک را قاطی کردم و توی تشت ریختم. تا خمیر ور بیاید و آماده شود، کدو و گوجه را درست کردم. دلم میخواست آن روز بچه ها و همه کسانی که کار میکنند، یک غذای حسابی بخورند. 🥘
🔅بعد از اینکه غذا را بار گذاشتم شروع کردم به نان پختن. بوی نان همه جا را گرفته بود. نان را که پختم، وسایل چای را حاضر کردم. همه چیز حاضر بود. نانها را توی دستمال پیچیدم. چای و قند را توی کیسهای ریختم و قابلمۀ غذا را روی سر گذاشتم. بقیه وسایل را هم دست گرفتم و با خوشحالی به طرف مزرعه پنبه چینی حرکت کردم.😇
ادامه در پست بعد...
ادامه از پست قبل...
🔅همه مشغول کار بودند. زیر درخت، سایه قشنگی افتاده بود.
وسایل را زیر درخت گذاشتم و نشستم. نفسی تازه کردم و فریاد زدم: "آهای اهالی، بیایید غذای خوشمزه داریم!"
همه به طرف من برگشتند و با شادی دستها را تکان دادند.😃👋🏻
🔅تندی دست از کار کشیدند و جمع شدند. خسته بودند و زیر سایه درخت نشستند. بچهها با خوشحالی غذا را بو میکشیدند. سفره را انداختند و من آتش بزرگی درست کردم. خیلی خوشحال بودیم. بعد از مدتها، دلمان خوش بود. کتری سیاه رنگ را روی آتش گذاشتم که تا غذا را میخوریم، بساط چای هم حاضر شود.🫖
🔅قابلمه را کنار دستم گذاشتم. همه هول میزدند. با خنده گفتم: "هول نشوید، دارم غذا را میکشم."
کفگیر را که توی دیگ بردم تا غذا را بکشم؛
ناگهان... 😧
ادامه دارد...
#با_کتاب 📖
#فرنگیس 📗
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
بادام
ادامه از پست قبل... 🔅همه مشغول کار بودند. زیر درخت، سایه قشنگی افتاده بود. وسایل را زیر درخت گذاش
ظُهر شیرینی که...
(بخش دوم)
😨 ناگهان صدای سوت توپ بلند شد.
🔅اولین توپ کمی دورتر زمین خورد ولی دومی افتاد وسط مزرعه. هراسان از جا پریدیم. توپها اطراف ما به زمین میخوردند. رنگ از روی همه پریده بود. جماعت بنا کردند به جیغ کشیدن. هر کس به طرفی میدوید. فریاد زدم: "بیایید پیش من..."
🔅بعد از اینکه همه را جمع کردم، به سمت کوه دویدیم. مجبور شدیم غذا و نان را ول کنیم و فرار کنیم مرتب فریاد میکشیدم: "همه بیایید سمت کوه..."
کوه امنتر بود؛ چون سنگ و صخره زیاد داشت و میتوانستیم پشت آنها پناه بگیریم.😔
🔅رفتیم زیر تخته سنگها و از آنجا توپها را میدیدیم که زمین را تکه تکه میکردند.
شب، با دل شکسته به خانه برگشتیم. میدانستیم که دیگر آنجا هم امن نیست. باز کارمان شد پناه بردن به کوه. 😞
🔅وقتی همه جا امن بود و گلوله از آسمان نمیبارید، به ده میرفتیم. آذوقه بر میداشتیم و دوباره به کوه برمی گشتیم.
...
🔅گلولهباران هر لحظه شدیدتر میشد. بعد از شش روز، گفتیم ماندن فایده ندارد، باید از اینجا هم فرار کنیم. از زمین و آسمان بمب میبارید. همهی وسایل را توی خانه گذاشتیم و از خانهی عمویم، از کنار کوههای باندروش فرار کردیم.
این بار خانواده عمویم هم همراه ما آواره شده بودند!🙁
👈🏻پیشنهاد میکنیم داستان کامل رو در کتاب فرنگیس مطالعه کنید. 🥺
#با_کتاب
#فرنگیس 📗 فصل ششم، صفحات ۱۴۱، ۱۴۲، ۱۴۳
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
♦️اول مهر بود پدرها میخواستند فرزندانشان را به مدرسه ببرند...🖤
#ایران_تسلیت
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
بادام
🌿 ایمان و امانت ✋🏻خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد، مگر به خاطر راستگو بودن و امانتداریاش. ¹ پی
حتما خاطرتون هست که...
ما از روز ۱۲ ربیع، به مناسبت میلاد پیامبرامین صلواتالله علیه، بحث امین بودن و امانتداری رو شروع کردیم
حالا یک قسمت و در واقع حُسن ختام این مجموعه پستها باقی مونده که تا دقایقی دیگه، تقدیم نگاه مهربونتون میشه🤗
محتوای این سری پستها رو پسندیدید؟
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
بادام
این چند امانت غریب 😕 ✨سلامتی: ما مالک جسممون نیستیم، خدا به امانت اون رو بهمون داده اما ما خیلی و
تربیت نسل امانتدار 👦🏻👧🏻
🖐🏻از وقتی بچه متوجه مفهوم مالیکت شد؛ میتونیم بهش امانتداری رو هم یاد بدیم.
👈🏻یعنی وقتی که متوجه میشه این وسیله برای منه و اون وسیله برای دیگری و نباید بدون اجازه بهش دست بزنیم.🙅🏻♂️🙅🏻♀️
📚برای ایجاد عادت امانتداری، میتونید به یک کتابخونه عمومی برید و کتاب به امانت بگیرید و درباره سالم برگردوندن کتاب، برای بچهها توضیح بدید.
🤫به همین شکل میتونید درباره رازداری باهاشون تمرین کنید و یک خبری که حالا خیلی هم مخفی و حیاتی نیست، به عنوان راز بهش بگید و بخواید پیش خودش نگه داره.
😇قصه و داستانگویی هم یه ابزار تربیتی مهمه.
میتونید از این کتابها استفاده کنید:
📕فرانکلین یک دوربین عکاسی پیدا میکند
📗کتاب امانت داری از مجموعهی ما کودکان مسلمان
📙بهلول و امانتداری
و یه اصل تربیتی همیشگی☝🏻👇🏻
"امین باشیم تا بچههایی امین داشته باشیم"
#پیامبر_اکرم (صلواتالله علیه)
#امانت_داری
#امین
#با_کتاب
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شما و این...
مکالمات خیلی معمولی 😅
یک زوج خیلی معمولی 😉
در یک روز خیلی معمولی 😅
علیجان و جانِجانان😍
بگید بچههای شما چه دسته گلهایی به آب دادن؟💐🌊🤪😩
#مثبت_ما
#گفتگو
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آن روزهای سال ۹۴ را هرگز فراموش نمیکنیم...
این لحظهای که بغض گلوی همه ما گریه شد، را هرگز فراموش نمیکنیم...😭
۴۶۴ هموطن پاک را از دست دادیم؛
۴۶۴ خانواده داغدار شد؛
یک ایران سوخت؛
امت اسلام عزادار شد.
🕊 ۲ مهرماه، سالروز عروج حاجیان در حادثه منا، تسلیت باد. 🖤
#ایران_تسلیت
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
بادام
شیشه پنجره را باران شست. از دل تنگ من اما، چه کسی نقش تو را خواهد شست؟🥲 این شعر رو شنیدید درسته؟🖐🏻
بوی ماه مهر، ماه مهربان!🥲
۳ روز از مهر گذشت...
و الان ۳ روزه که بچهها بعد ۳ ماه تعطیلات گرم، در این روزهای نسبتا خنک میرن مدرسه
و حالا دیگه تقریبا بچهها و مامان و باباها و معلمها دارن به روند جدید عادت میکنن!😮💨
🖐🏻حالا وقتشه بگیم:
سلام و خداقوت به ...
🛌به اون بچههایی که شب برای خوابیدن و صبح برای بیدار شدن مامانشون رو دق نمیدن!😫
☕️به اون مامان و باباهایی هایی که روزی یدونه از موهاشون برای صبحونه خوردن بچهها سفید میشه!👩🏻🦳👨🏻🦳
🍪به اون بچههایی که همه خوراکیهاشون رو زنگ اول نمیخورن و برای زنگهای دیگه هم نگه میدارن و مثل دیو گرسنه برنمیگردن خونه!👿
🌯به اون مامانهایی که صبح زود با یه چشم بسته و یه چشم نیمه باز، پنیر و گردو رو لای نون میپیچونن و بعد از چند تا جراحت، بالاخره میوههای پوست کنده رو برای زنگ تفریح بچهها آماده میکنن!🥱
🧦به اون بچههایی که وقتی میان خونه، با زبون خوش، دست و صورتشون رو میشورن و کیف و جوراب رو به نقاط استراتژیک خونه شلیک نمیکنن!🥴
👶🏻به اون مامانهایی که بعد از رفتن بچه مدرسهایها حالا باید با بچه کوچیکهایی که هنوز توی خونهاند سر و کله بزنن تا خواهر و برادر گرامی برگردن!🤕
📖به اون معلمهایی که به رسم دهه ۶۰ و ۷۰، پنجاه صفحه رونویسی به بچهها تکلیف نمیدن!🤬
😇به اون بچههایی که قبل از خشم اژدهای مامان، خودشون مشتاقن زود مشقهاشون رو بنویسن و بعدش بازی کنن!😤
سلام به همهتون!
سال تحصیلی جدید مبارک!
شاد و پیروز باشید!
#خانواده_باحال 🤩
#مدرسه 🎒
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam