eitaa logo
ܢ݆ߺܢܚ݅ࡅ߳ߺܙ ܟܿߊ‌ܭܝ‌یܝ̇‌ ܣߊ‌ܨ ܫܢܚ݅ܦ̈ܙ‌
1.2هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
44 فایل
- ﷽ - شروعمون ⟵ 1402/3/21 «|| اسلام علیک یا صاحب الزمان ||» به کانال ܢ݆ߺܢܚ݅ࡅ߳ߺߺܙ ܟܿߊ‌ܭܝ‌یܝ̇‌ ܣߊ‌ܨ ܫܢܚ݅ܦ̈ܙ‌ خوش اومدید کپی آزاد ولی رگباری نَ از روز مرگی نه ❌🕊 ° ° (لفت دادنتم با ذکر صلوات:) ولی لف ندی خوشحال میشم چون روت حساب باز کردم😎 1200..✈️..1300
مشاهده در ایتا
دانلود
کیک تولداتونو اینجوری سفارش بدید>>>>
_ما‌ در‌کوچه هاے‌تنگِ‌زمانہ‌؛ براے‌یارےامام‌غایب‌مان‌؛ سیلی که هیچ! غصه هم‌نخوردھ‌ایم💔!"
از فواید این است که؛ به برکت نمازهای ما نیز مقبول می‌شود . چون اول وقت نماز میخواند و نماز ما با حضرت بالا می‌رود.
حاجی‌ جات‌ خیلی‌ خالی ِ.
ولی‌خودمونیماحاجی‌اونجایـه تیکه‌کلامت‌آتیشمون‌زد؛ -نـاکام‌اونیہ‌که‌شھیدنشه:)💔 . .
حاجے‌صدا‌مونو‌داری؟!📞 دلمون‌بدجوری‌تنگ‌شده‌براتون..💔
میگماخیلی‌هامون‌اومدیم‌توی‌جبهہ‌ِ فضای‌مجازی‌شهیدبشیم‌ولی‌حواسمون‌ نیست‌وداریم‌اسیرمیشیم‌حالاخوب‌ اومدیم‌بد نریم‌:)💔 . .
💜💜💜💜💜💜💜💜💜 پارت سی و چهارم: به روایت حانیه. ……………………………………………… _هوم؟ یاسمین_ هوم و….. بی ادب بگو جونم. _ یاسی حوصله داریا. صبح زود زنگ زدی آدمو بیدار کردی توقع جونم هم داری؟ یاسمین _ از کی تا حالا ساعت ۱۱/۵ صبحه زوده؟ زود حاضرشو بیایم دنلالتم بریم بیرون. _ کجا؟ یاسمین _ پنج دقیقه دیگه حاضریا. بای وای . اگه الان با این مانتو برم که مسخرم میکنن بچه ها. اگرم نرم که….. بیخیال بزار مسخره کنن بهتر از تیکه های این آدمای هوس بازه . تصمیم داشتم به جای اینکه خودمو برای همه عرزه کنم بزارم همه حسرت دیدن زیبایی هام رو داشته باشن. فقط باید بعدا میرفتم چند دست دیگه مانتو و شال میگرفتم. سریع دست و صورتمو شستم و همون مانتو و روسریم رو پوشیدم و رفتم دم در. دقیقا همزمان با باز کردن در ماشین نجمه جلوی در ترمز کرد. نجمه_ این چیه؟ _ چی؟ نجمه_ عاشق شدی؟ _ تو دهات شما ادم عاشق میشه باحجاب میشه؟ یاسمین _ فکر کنم عاشق بچه بسیجیه شده که باحجاب شده. _ ببند بابا. حالا از کجا میدونی بسیجی بوده ؟ شقایق_ خب حالا حرف نزن بیا بالا. یاسمین جلو و شقایق عقب نشسته بود. طبق معمول همشون شالاشون کلا افتاده بود و البته کلی هم آرایش داشتن. دقیقا تیپ قبلی خودم. نشستم پیش شقایق و نجمه راه افتاد. شقایق_ خب حالا بتعریف. _ چیرو؟ شقایق_ قضیه با حجاب شدنتو دیگه. _ به این نتیجه رسیدم که با حجاب امنیتم بیشتره. دیگه کمتر بهم تیکه میندازن ، بعدشم چرا من باید زیبایی هام رو حراج کنم برای همه ؟ یاسمین_ اینا حرفای امیرعلیه نه؟ _اره. راهنمایی های اونه. و واقعا هم به نظرم درسته. تا حالا اینجوری به حجاب دقت نکرده بودم تازه در کنار این ، ندیدی اون پسره هم فکر میکرد ما از خدامونه که بهمون تیکه بندازن . نجمه_ حرف مردم برات مهمه؟ _ نه ولی نجمه تنها برداشتی که میشه از ظاهر ماها کرد تشنه توجه بودنه . بعدش هم اصلا اگه اون آقا و دوستاش واقعا گشت بودن ، حالا مامان بابای من هیچی ، جواب مامان و بابای خودتونو چیجوری میخواستید بدید؟ تو که خاله های حساس من و مامان خودتو که میشناسی. شقایق_ بیخیال فعلا نجمه_ موافقم . . نجمه_ خب رسیدیم بپرید پایین. واای عاشق پارک آب و آتش بودم. وقتی پیاده شدیم یکم که به اطرافم دقت کردم احساس کردم نگاه های بقیه نسبت به من رنگ احترام گرفتن و دیگه از اون نگاه های پر شهوت و چشمک ها خبری نبود. یه حس خاصی داشتم همون احساس ارزشی که امیرعلی ازش حرف میزد…. نجمه_ بچه ها بیاید بریم بشینیم رو اون صندلیا _ بریم . . . یاسمین_ تانی تو برو پشت شقایق وایسا. _ اه . یه ساعته دارید عکس میگیرید پاشین بریم بابا. خسته شدم. شقایق _ ضدحال. چته تو؟ تازه دوساعت هم نیست که اومدیم. _ خسته شدم بابا . هی عکس عکس عکس. یاسمین_ راست میگه بیاید بریم . داشتم میرفتم به سمت ماشین که صدای زنگ گوشی متوقفم کرد. دیدن اسم فاطمه روی گوشی؛ نمیدونم چرا ؛ ولی لبخند رو مهمون لب هام کرد. _ جونم؟ فاطمه_ سلام خانوم. خوبی؟؟؟ _ مرسی تو خوبی؟ فاطمه_ فدات شم. به خوبیت. حانیه من دارم میرم کلاس ، تو هم میای باهم بریم شاید دوست داشته باشی؟ _کلاس چی؟ فاطمه_ببین حلقه صالحین بسیجه. کلاس خوبیه. _نه بابا. بیخیال. حالا بعدا یه روز باهم قرار میزاریم میریم پارکی جایی. فاطمه _ باشه عزیزم. فعلا…. _ بای _یاعلی… درقلب من انگار کسی جای تورا یافت اما افسوس که این عاشق دل خسته نهانش کرده