eitaa logo
ܢ݆ߺܢܚ݅ࡅ߳ߺܙ ܟܿߊ‌ܭܝ‌یܝ̇‌ ܣߊ‌ܨ ܫܢܚ݅ܦ̈ܙ‌
1.2هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
44 فایل
- ﷽ - شروعمون ⟵ 1402/3/21 «|| اسلام علیک یا صاحب الزمان ||» به کانال ܢ݆ߺܢܚ݅ࡅ߳ߺߺܙ ܟܿߊ‌ܭܝ‌یܝ̇‌ ܣߊ‌ܨ ܫܢܚ݅ܦ̈ܙ‌ خوش اومدید کپی آزاد ولی رگباری نَ از روز مرگی نه ❌🕊 ° ° (لفت دادنتم با ذکر صلوات:) ولی لف ندی خوشحال میشم چون روت حساب باز کردم😎 1200..✈️..1300
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج‌آقا‌پناهیان‌حرف‌قشنگی‌زدن میگفتن‌که‌:‌ریـا‌وقتی‌قشنگه که‌بخوای‌برا‌امـام‌زمان خودنمایی‌کنی‌؛‌نه‌مردم♥️! • • ‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🕊       شهید آوینیــ:)❤ اینجا‌جھـٰاد‌با‌تفنگ‌شناختہ‌شد! و‌ڪسی‌بہ‌ما‌نگفت مگر‌دوربین‌روی‌شانہ‌ات قلم‌توے‌دستت و‌اخلاص‌حل‌شده‌در‌وجودت ڪم‌از‌گلولہ‌داشت‌روی‌افڪار‌دشمن؟! ‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♥️
تموم شد شبای قدر  .  . رزق کربلاتونو مشهدتونو راهیان تونو اصلا رزق شهادت تونو بگیرید فقط همین امشب دیگه وقت دارید!! این یک شب و از دست ندید شاید اسم مون جزو کسایی که سال دیگه تا شبای قدر قراره بمونن نباشه ؛) پس فرصت و از دست ندید یک امشب مونده فقط همینِ!! "التماس دعا " ـ ـ ـ ـــــ❁ــــــ ـ ـ ـ
بہ قول : این خانواده یا شفا میدن یا شفاعت میکنن؛ رَد خور ندارن:) اگه ازشون شفایی خواستیم و ندادن بہ این دلیلہ کہ شاید اون دنیا بہ شفاعتشون بیشتر نیاز داریم! درست مثل یہ پدر که اول میبینه کجا بہ چي بیشتر نیاز داریم:)!   «حبُّ الحُسَین هویّتُنا» ‏‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⊱⋅ ─ ─ ─ ─ 𖧷‌ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰‌ ‹ @lmam_zaman ›♥️🖇‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
محبټ‌ڪن ... تاامام ‌زمان‌بهټ‌ محبټ‌ڪنہ ! توفڪر میڪنےفقط ‌دعاۍندبہ ‌بایدبخونی تاآقا نگاټ‌ڪنہ ؟! فڪرمیڪنی بایدحسینیہ‌ بری‌حتما ؟! نہ... خیݪی‌از من‌و شماحسینیمون مادرمونہ، پدرمونہ، فقیرطایفمونہ قوممونہ، غریب‌همسایمونہ ... اینجوریاست
‌ بسم‌رب‌الشهدا‌ءو‌َالصدیقین شهید‌بابک‌نوری‌در۱۳۷۱/۷/۲۱ دررشت‌به‌دنیا‌آمد‌و‌چهارمین‌فرزند‌خانواده‌ است. او‌دو‌برادر‌ودوخواهردارد. رشته‌بابک‌حقوق‌بود‌و‌در‌دانشگاه‌تهران‌در‌ مقطع‌کار‌شناسی‌ارشد‌مشغول‌به‌تحصیل‌ بود. او‌یک‌پسر‌درس‌خوان‌و‌خوش‌تیپ‌بود‌که دوست‌داشت‌همیشه‌لباس‌هایش‌ست‌باشد. او‌از‌هر‌قشری‌رفیق‌داشت. ادامه‌دارد...! «پارت𝟏» 🌱:)! ‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♥️
‌ دوستان‌ِشهید‌نوری‌می‌گویند: بابک‌از‌وقتی‌رفت‌سربازی‌ووارد‌سپاه‌شد‌ کلی‌تغییر‌کرد‌و‌اعتقاداتش‌کلا‌عوض‌شد‌و‌ بسیاری‌از‌کار‌هایی‌که‌در‌گذشته‌انجام‌می‌داد راتر‌ک‌کرد. دوستانش‌می‌گویند:‌ این‌تغیرات‌در‌او‌به‌صورت‌تدریجی‌شکل‌ گرفت. و‌وقتی‌از‌او‌دلیل‌این‌تغیرات‌رو‌پرسیدیم بابک‌گفت‌:راهم‌روپیدا‌کردم. ادامہ‌دارد..! «پارت𝟐» 🌱:)! ‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♥️
‌ بابک‌بامدافعان‌حرم‌در‌سپاه‌آشناشد. در‌نمایشی‌به‌او‌نقش‌شهید‌را‌می‌دهند‌و‌ نقطه‌ی‌تحول‌بابک‌از‌آنجا‌شروع‌می‌شود‌! و‌به‌دوستانش‌میگوید‌که‌من‌هم‌دوست‌ دارم‌به‌سوریه‌بروم‌و‌شهید‌شوم... اما‌وقتی‌با‌خانواده‌اش‌مطرح‌می‌کند‌ آنها‌قبول‌نمی‌کنند. پدر‌و‌برادرش‌اصرار‌می‌کنند‌که‌برای‌ادامه‌ تحصیل‌به‌آلمان‌برود. به‌او‌گفتن‌ما‌تمام‌شرایط‌رابرای‌رفتنت‌ حاضر‌می‌کنیم‌امابابک‌هیچ‌جور‌زیر‌بار نرفت. ادامہ‌دارد..! «پارت𝟑» 🌱:)! ‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♥️
‌ خانواده‌برای‌بابک‌دختری‌را‌ازفامیل‌مد‌نظر‌ داشتند‌و‌از‌او‌خواستند‌تاازدواج‌کند.‌ اما‌بابک‌باز‌هم‌نپذیرفت‌وگفت‌: اجازه‌بدهید‌طبق‌برنامه‌ی‌پنج‌ساله‌ی‌خودم‌ پیش‌برم. بابک‌به‌مادر‌وخواهرش‌که‌با‌رفتن‌او‌به‌سوریه‌ مخالفت‌می‌کردند،گفت:‌مادر‌اصلی‌مااونجا توی‌سوریه‌است. خلاصه‌بابڪ‌هرجورکه‌شد‌خانواده‌را‌برای رفتن‌به‌سوریه‌راضی‌کرد. اماچندماهی‌طول‌کشید‌که‌سپاه‌بارفتن‌بابک به‌سوریه‌موافقت‌کردوبابک‌میره‌سوریه... ادامہ‌دارد..! «پارت𝟒» 🌱:)! ‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♥️
‌ پدرش‌می‌گوید:‌ وقتی‌بابک‌می‌خواست‌بره‌سوریه من‌گفتم‌که‌بابک‌دیگه‌بر‌نمی‌گرده بابک‌شهید‌میشه... او‌می‌گوید:‌ موقع‌خداحافی‌نای‌بلندشدن‌نداشتم من‌و‌بابک‌با‌چشم‌هایمان‌ازهمدیگر‌ خداحافظی‌کردیم‌ ومن‌ازپشت‌سر‌پسرم‌را‌یک‌دل‌سیر‌نگاه‌کردم. خواهرش‌می‌گوید:‌ وقتی‌بابک‌سوار‌ماشین‌شد‌و‌رفت‌من‌و مادرم‌خیلی‌گریه‌می‌کردیم‌که‌دیدیم‌ بابک‌برگشت‌و‌ گفت:‌ خواهش‌می‌کنم‌گریه‌نکنید‌این‌جوری‌ اشک‌ها‌تون همیشه‌جلوی‌شمامه! بابک‌سه‌بار‌و‌رفت‌و‌برگشت‌ودفعه‌چهارم‌ ما‌رو‌خنداند ورفت... ادامہ‌دارد... «پارت𝟓» 🌱:)! ‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♥️
‌ همرزم‌شهید‌نوری‌می‌گوید: توی‌بوکمال‌چادر‌زدیم،مقر‌لشکر حضرت‌زهرا! شش‌نفر‌ازبچه‌های‌موشکی‌توی‌یک‌چادر‌ مستقر‌شدیم،بابک‌هم‌با‌ما‌بود. بابک‌دم‌در‌چادر‌برای‌خودش‌جا‌درست‌کرد، هرچی‌گفتیم‌:بیا‌بالاتر‌اونجا‌سردمیشه! گفت:نه‌همین‌جا‌خوبه:) نزدیک‌صبح‌بیدار‌شدم‌دیدم‌بابک‌پتو‌رو‌ کشیده‌روی‌سرش‌وآروم‌همونجا‌جلوی‌در‌ داره‌با‌خدامناجات‌می‌کنه! زیر‌پتو‌چراغ‌قوه‌روشن‌کرده‌بود‌و‌خیلی‌ آروم‌دعامی‌خوند:) ادامہ‌دارد... «پارت𝟔» 🌱:)! ‌‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ همرزم‌شهیدنوری‌می‌گوید: مدتی‌که‌درسوریه‌بودم‌بابک‌خیلی‌ ساکت‌و‌آروم‌بود، گاهی‌می‌رفت‌توتنهایی‌وخلوت‌دعای‌ شهادت‌می‌کرد‌واشک‌می‌ریخت... بعضی‌موقع‌ها‌می‌دیدیم‌بابک‌نیست! دنبالش‌می‌گشتیم... می‌دیدیم‌رفته‌کناروگوشه‌هاجاهای‌ خلوت‌تنهایی‌دعا‌می‌کنه‌! همرزم‌شهید‌نوری‌می‌گوید: بابک‌همیشه‌در‌حال‌درس‌خوندن‌و‌عاشق‌ مطالعه‌و‌یادگیری‌مطالب‌تازه‌بود. بابک‌زیر‌آتش‌ضد‌هوایی‌دشمن‌درس‌ می‌خوند! ادامہ‌دارد... «پارت𝟕» 🌱:)! ‌‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♥️