حاج آقا پناهیان
خیلی خوشگل میگفت
خدا تو رو دوست داره
تُ سرت و انداختی پایین
دنبال دلت رفتی :)🚶🏾♂💔
•| #خودمونی |•
وقتی در حضور خدا هستی،
وقتی با خدا خلوت میکنی
اگر چشمات اشک آلود بشه
یا صدات بلرزه ،خجالت نمیکشی.
این همون حس قشنگ بندگیه؛
همون حس زیبایی که با خدا انقدر
احساس صمیمیت میکنی که نگران
اینکه بعدا قضاوتت کنه نیستی؛
بیا با خدا صمیمی باشیم:)...
•اندکۍتفکر•🧠🌿
توهنوزبهمادرتمیگیتو!
باخواهربرادرکوچکتریابزرگترت
نمیسازی!
بیخیالدرسایمدرسهیادانشگاهتشدۍ!
امربهمعروفونهیازمنکرنمیکنی!
هنوز
ازخیلیاحلالیتنگرفتی!
لابدانتظارداریشهیدمبشی...(:
خودسازی(ملعونین پیامبر)
رسول خدا (ص):
من هفت دسته را لعن کرده ام که خداوند و هر پیغمبر مستجاب الدعوه ای لعنتشان کرده:*کسی که به کتاب خدا چیزی اضافه کند و آنرا تغییر دهد*آن که با روش و سنت من مخالفت کند*آن که با خاندان و اهل بیت من دشمنی نماید و احترامشان ننماید.*آنکه حرامهای خدا را حلال شمارد و حلالهای الهی را حرام شمارد.
ادامه دارد.
شب های قدر،
توسل به وجود مبارکِ
حضرت زهرا سلام الله علیها
و وجود مبارکِ
امام عصر علیه السلام
داشته باشید!🌱
| #علامهطباطبایی |
🔶🍃🔶🍃🔶🍃
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ هفتادو یکم
دیانا: داستان عشق زلیخا به حضرت یوسف شنیدی؟
-نه
زلیخا تو اوج جوانی خواست یوسف با
مال مکنت بدست بیاره اما نشد
سالیان دراز طول کشید
وقتی سلامتی ،زیبایی و مال و مقام ازدست داد
یوسف پیدا کرد
خداوند تمامی اینارا بهش برگردوند
عاشق خدای یوسف شد یوسف را فراموش کرد
از خونه دیانا اومدیم بیرون
زینب :میخای بیای بریم تکیه ؟
-تکیه😳😳😳چیه ؟
زینب : همون حسینیه
-اوهوم بریم
ورودی حسینیه دوتا پرچم بزرگ با
نوشته یالثارات حسین آویزون بود
وارد که شدیم یه سری دختر جوان داشتن کار میکردن
یه خانم سن بالای هم بهشون میگفت چیکار کنن
یه دختر بچه ۳-۴ساله هم ظرف ها یک بار مصرف
از یکی از دخترا میگرفت میبرد آشپزخونه
میداد به مامانش
زیرلب گفتم
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست ؟
زینب : سلاممممم دخترا خسته نباشید
یکی از بچه ها: کم حرف بزن بیا کمک
😉😒
اومدن با من دست بدن یکیشون صورتش خاکی بود
درحالی که دستمو میذاشتم تو دستش گفتم
ایوای من صورتتون خاکه
اون اشک از چشماش ریخت : لیاقت ندارم
که گرد غبار حرمش ببینم
بذار گرد بار حسینیه اش رو صورتم باشه
اون روز تا عصر موندم ب بچه ها کمک کردم
💦🍃💦🍃💦🍃💦🍃
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
☸🍃☸🍃☸🍃
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ هفتاد و دوم
اون چهارروز با آشفتگی من گذشت بالاخره شب اول محرم رسید
زینب بهم زنگ زد که با داداش و زنداداش میان دنبالم
حسین آقا (داداش زینب) تو عید غدیر خم با یه
دختر کاملا مذهبی ازدواج کرد بعدش رفتن مشهد واسه شروع زندگی
جالبش اینجا بود اسم خانم حسین آقا هم زینب بود 🙊🙊🙊
از پله ها رفتم پایین
هردو زینب به احترامم پیاده شدن
با شیطونی گفتم : وقتی حسین آقا میگه زینب کی جواب میده 😉
زینب: معلومه من
چون ب زن داداش یا میگه خانمم یا زینب جان
خخخخ
تا رسیدن به هئیت زینب برام از ده شب اول محرم گفت
که هرشب به نام یک عزیزیه
و در مورد اون عزیز روضه و مداحی میکنند
شب اول: حضرت مسلم بن عقیل
شب دوم: حربن ریاحی
شب سوم :رقیه خاتون(سلام الله علیها)
شب چهارم: فرزندان حضرت زینب
شب پنجم : حضرت عبدالله بن الحسن(علیه السلام)
شب ششم : حضرت علی اصغر(علیه السلام )
شب هفتم : حضرت قاسم بن الحسن ((علیه السلام)
شب هشتم : حضرت علی اکبر((علیه السلام)
شب نهم: حضرت ابوالفضل((علیه السلام) ماه منیر بنی هاشم
شب دهم : شب عاشورا
من تو این ده شب ی ذره از امام حسین و یارانش فهمیدم
بعد از محرم همچنان تحقیق کردم
سال ۹۴در راهیان نور خدا و پیامبر و اهل بیتش شناختم
راهیان نور ۹۴ برام فرق داشت
بعد از برگشت از راهیان نور ۹۴
ثبت نام کردم برای خادمی ..........
☸🍃☸🍃☸🍃☸
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
☸🍃☸🍃☸🍃
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ هفتاد و سوم
تو سال ۹۴کلا زندگیم عوض شد
زینب راهی کربلا شد
و من با اشک راهیش کردم
خودمو هزاربار لعنت کردم که چرا سفر دوم
کربلا را نرفتم
تو این مدت منم پیگیر خادم الشهدا بودم
تو سایت کوله بار عضو شدم
شهریور ماه بود که باهام تماس گرفتن
که کلاس خادمی داریم
من همه ی آرزوم بود که خادم طلائیه
و شلمچه باشم
اما وقتی تو کلاس خادمی گفتن شرهانی
قیافم 😐😐😐😣😣 دیدنی شد
ای بابا شرهانی کجاست
من اصلا این منطقه را نمیشناختم
عجبا
خدایا شانس پخش میکردی من کجا بودم
رفتم خونه
مامان :حنانه چته دختر؟
کشتی هات غرق شده ؟
-خادمیم افتاده شرهانی
مامان:بسلامتی خب چته
-من دوست داشتم طلائیه یا شلمچه باشم
مامان :خدا خیر و صلاح آدما را بهتر میدونه
برو لااقل یه ذره درمورد منطقه شرهانی تحقیق کن ببین
کجاس و چی داره تا ی شناخت ازش داشته باشی
-باشه
☸🍃☸🍃☸
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
بنٺاݪحێدࢪ:
☸🍃☸🍃☸🍃
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ هفتاد و چهارم
اولين و برجسته ترين حادثه در شرهاني غرق شدن حدود 400 نفر از نيروهاي تيپ امام حسين ( علیه السلام ) در اولين شب عمليات محرم در رودخانه دويرج است .
💐توصيف اين اتفاق به اين صورت است : كه عمليات محرم در دهم آبان ماه 1361 آغاز مي شود آن شب بارندگي شديدي صورت مي گرد . آب رودخانه طغيان مي كنند . نيروهاي عراقي در آن دست رودخانه قرار دارد و نيروهاي خط شكن بايد از رودخانه عبور كنند و كمين هاي دشمن را بزنند و چنانچه اين كار صورت نمي گرفت يگان هاي جناح راست ( لشكر علي ابن ابيطالب علیه السلام + 8 نجف و 25 كربلا به محاصره مي افتند . اما با وجود تاخير در شروع عمليات آب همچنان كاهش پيدا نمي كند . 1 گردان از نيروهاي امام حسين ( علیه السلام ) به ميان آب مي زنند كه حدود 376 نفر از بچه ها را آب مي برد و تعداد اندكي از آنها از رودخانه مي گذرند و كمينهاي دشمن را مي زنند .
💐حادثه هاي ديگر آخرين روزهاي دفاع مقدس است رژيم بعثي اين محور عمليات بسيار سنگين را در شرايط نامساعد آب و هوايي ( 52 درجه )تدارك نمود و با بمبارانهاي شيميايي و هوايي نيروهاي ارتش را در اين منطقه به محاصره در آوردوتعدادزيادي از آنها را در يك فاجعه انساني به شهادت رساند و يا به اسارتدرآورد نحوه عقب نشيني و نيز تعقيب دشمن و آب و هواي بسيار نامساعد باعث شد كه اين صفحه به عنوان حادثه مهم مرسوم 21/4/67 نامگذاري شود
در لب تاپ را بستم و های های گریه کردم
خوندنش نفسمو گرفت وای به حال اون رزمندهای که خودشون تو صحنه بودن .........
☸🍃☸🍃☸
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش