❣ #تدبر_در_قرآن
📢 عامل مهم برتری و رسیدن به پیروزی، ایمان و مقاومت است نه پول و امکانات مادی!
🌴 سوره انفال 🌴
🕋 إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ «65»
⚡️ترجمه:
اگر بيست نفر از شما پايدار باشند، بر دويست نفر پيروز مىشوند و اگر از شما صد نفر (مقاوم) باشند، بر هزار نفر از كافران غلبه مىيابند، زيرا آنان گروهى هستند كه (آثار ايمان را) نمىفهمند.
...
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
🌱یه وقتایی که
سرگرم کانال های
مجازی هستی
یادت نره
یه روزایی بعضیا،
تو کانال های حقیقی جبهه
برای امروز تو
جنگیدن و شهید شدن
━━━━⪻🍃🌼🍃⪼━━━
«#دوستی_با_شهدا»
📲join ➣ @lover_shohada ❤️
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#واژه_قساوت_قلب_کم_میآورد!!
🌷اولین ماه مبارک رمضان در اسارت آغاز شده بود با هوایی بسیار گرم و طاقت فرسا. نه خبری از آب خنک در سحر و افطار بود و نه وسیله خنککنندهای برای روزهای گرم ماه رمضان وجود داشت. باید آفتاب داغ و گرمای شدید را با زبان تشنه و شکم گرسنه تحمل کرد. چند روزی از ماه رمضان به این ترتیب گذشت بعد از آن اسرا از فرمانده عراقی خواستند به خاطر ماه رمضان غذای ظهر را نصف کنند، نصفش را سحر و نصفش را افطار بدهند و اگر ممکن است، چند قالب هم یخ بیاورند. فرمانده عراقی چیزی نگفت و رفت. یادم میآید....
🌷یادم میآید روزهایی که برادران روزهدار بعد از ظهرها از شدت گرما بدنهایشان را بر روی زمین نمدار آسایشگاه میچسباندند تا شاید عطش آنها کمتر شود، بعد از نماز مغرب بود که بعثیها آمدند و گفتند ۱۰ نفر بیایند برای گرفتن غذا. مدتی طول کشید اما از غذا خبری نشد. یکدفعه متوجه شدیم که آن نامردها به جای دادن غذا، آن ۱۰ نفر را برده و در گل قرار داده و داخل گوش و دهان آنها را لجن کردهاند. وقتی برادران را با آن وضع به آسایشگاه برگرداندند، سربازها درحالیکه میخندیدند، گفتند: همه غذاها را اینها خوردهاند! اگر کس دیگری هم هوس غذا خوردن کرده خبر بدهد!
🌷....با وجود این، ماه رمضان با تمام مشکلات سپری شد....
#راوی: آزاده سرافراز ارسلان ساجدی سابق
━━━━⪻🍃🌼🍃⪼━━━
«#دوستی_با_شهدا»
📲join ➣ @lover_shohada ❤️
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
#استوری 📖 ″برشی از خاطرات″ | داود حیدری
#شهید | #داود_حیدری
━━━━⪻🍃🌼🍃⪼━━━
«#دوستی_با_شهدا»
📲join ➣ @lover_shohada ❤️
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
32.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام ای چارهی بیچارهها ارباب
من بیچاره رو دریاب
#زمینه📺
#28_روز تا #اربعین🏴
#سید_مجید_بنی_فاطمه🎙
....
6.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◾️بعضیارو جناب عزرائیل قبض روح نمیکنه ، خوده امیرالمومنین(ع) قبض روح میکنه
《لحظات اخر سردار سلیمانی در فرودگاه بغداد از زبان مهدی رسول》
#سردار_سلیمانی
#شهید_جمهور
#نتخابات
━━━━⪻🍃🌼🍃⪼━━━
«#دوستی_با_شهدا»
📲join ➣ @lover_shohada ❤️
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
مداحی_آنلاین_سلام_ای_چاره_بیچاره_ها_ارباب_بنی_فاطمه.mp3
4.91M
سلام ای چارهی بیچارهها ارباب
من بیچاره رو دریاب
#زمینه🔊
#28_روز تا #اربعین🏴
#سید_مجید_بنی_فاطمه🎙
...
🔹به سوی خدا
ما اگر راهمان را به سوی خدا پیدا کنیم، نه آنکه همهچیز درست خواهد شد بلکه خواهیم دید که اصلاً همهچیز درست است.
✍آیت الله #تقوایی
...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Raefipoor-42.mp3
3.5M
🎧برادر شهیدی که جاسوس بود!
🎙️استاد #رائفی_پور
━━━━⪻🍃🌼🍃⪼━━━
«#دوستی_با_شهدا»
📲join ➣ @lover_shohada ❤️
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#داغ_ديدار
🌷از شدت درد، چهرهاش سرخ شده بود؛ باز دست از شوخیهای لطيفش برنمیداشت. روز به روز كمرش خميدهتر میشد؛ باز میرفت و كارهای "از پا افتادهها" را انجام میداد. روزی كه دل درد شديد گرفت، مجبور شدند شبانه او را به بيمارستان شهر ببرند. دو ماه بعد، يك اسكلت نيمه جان را از داخل ماشين درآوردند و گذاشتند روی تخت بهداری اردوگاه و با غرور گفتند: به ايران بنويسيد كه ما بيمارتان را عمل كرديم! پزشكيار ايرانی، يواشكی به بچهها گفت: داخل شكم "مجتبی" پر از غدههای سرطانی شده. مجتبی هم زير چشمی نگاه میکرد. تو صورت او لبخند بود و تو چشمهای بچهها اشك. فكر میكردند خبر ندارد. همان روز اول، پزشكان عراقی به او گفته بودند: "همهی رودههات سرطانی شده. اميدی به معالجه نيست".
🌷يك روز دوان دوان از بهداری زد بيرون. دلش گرفته بود. مؤذن خوش صدای اردوگاه را پيدا كرد. سر و صورتش را بوسيد. كشيدش گوشهای و گفت: "آقا بالا! يه مرتبهی ديگه برام اذان بگو! دلم گرفته. میخوام با شنيدن اذان دلشاد بشم. میدونم كه به زودی شهيد میشم و آرزوی ديدن امام خمينی تو دلم میمونه." حاج آقا ابوترابی هميشه به مجتبی سر میزد. روزهای آخر كه خيلی درد میكشيد، بچهها گفتند: "حاج آقا! وقتی به عيادت مجتبی میرويم، سرش را زير پتو میکند و با ما حرف میزند." حاج آقا كه به سراغش رفت، سرش را آورد بيرون. ـ مجتبی جان! چرا سرت را زير پتو می كنی؟ ـ از شدت....
🌷.... ـ از شدت درد. نمیخوام بچهها چهرهی منو اينطور ببينند. من هميشه با صورت خندان با اونا برخورد میکردم. اگر بچهها منو اينطور، گرفته ببينند خنده از چهرههاشون گرفته میشه. اونوقت دشمن خوشحال میشه. بعد هم وصيتهايش را شروع كرد: "حاج آقا جون! آرزو داشتم امام را ببينم. اولين روزی كه به ايران برگشتی سلام مرا به آقا برسان و بگو "مجتبی احمد خانی" گفت، من سعادت ديدار با تو را نداشتم. بعد هم به مادرم بگوييد مجتبی گفت در شهادت من گريه نكنيد." چند روز بعد؛ يعنی ۱۸ خرداد ۶۶، تخت مجتبی برای مريض بعدی خالی شد و اردوگاه شد ماتم سرا. دو سال بعد مثل همين روز، سه روز بود كه اردوگاه شده بود اشك و آه. داغ ديدار امام خمينی به دل همهی بچهها ماند.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مجتبی احمد خانی و سید آزادگان مرحوم سید علیاکبر ابوترابی فرد
#راوی: آزاده سرافراز صفرعلی پيرمراديان
منبع: سایت نوید شاهد
━━━━⪻🍃🌼🍃⪼━━━
«#دوستی_با_شهدا»
📲join ➣ @lover_shohada ❤️
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹