🍃بسمِ الله الرَحمنِ الرَحیم🍃
🌿اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌿
🍃بسمِ الله الرَحمنِ الرَحیم🍃
🌿اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌿
#رفیقشھیدم 🌱
چهسرۍست در من نمییدانم!
سر رسیدن به ڪانالڪمیل، دیگر جانی براۍقدمهای استوارم نمیماند؛
ڪجا پا گذارموقتی تو آنجایے؟!
#قسمتهمهراهیـٰاننور
🌸سلام صبحتون شهدایی🌸
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
1_916746311.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
سرعت مناسب برای قرائت روزانه
دستش خالی بود پرسیدم: ساعتت کو؟
خیلی بی تفاوت گفت: یکی از بچه ها ازش خوشش اومد گرفت نگاهش کنه گفتم مال خودت....
حرصم گرفت...
گفتم: علی اون کادوی سرعقدمون بود تبرک مکه بود بنده خدا بابا با چه ذوق و شوقی برای دامادش گرفته بود. رادوی اصل بود.
سری تکان داد و گفت: اینقد از این ساعت ها باشه و ما نباشیم.
تا توانی دلی به دست آور...
📚گلستان یازدهم
#شهید_علی_چیت_سازیانسلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
#سردارمهر
🔫 گفته بود هرکس سلاحشو تحویل بده و دنبال شرارت نره، در امانه.
اومده بودن و اسحله تحویل داده بودن و حاجی به قولش وفا کرد؛ به تک تکشون امان نامه داد.
فکر بعد از این روهم کرده بود.
آدمی که بیکار باشه و در آمد نداشته باشه چه تضمینی داره دوباره پاش نلغزه.
چقدر به این در و اون در زد تا تونست چهارصدتا تلمبه آب جور کنه.
همه را تقسیم کرد بینشون.
سر همشون رو به زمین و کشاورزی گرم کرد؛ و هم لقمه حلال گذاشت سر سفره هاشون.
👤 مهدی ایرانمش
#وفا_به_عهد #لقمه_حلال
◼️◾️▫️◾️◼️
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
#سردارمهر
👱♂ در جوانی به آرزویم رسیدم.
🕋 منم یکی از کسانی بودم که توفیق زیارت خونه خدا نصیبم شده بود.
بعثه رهبری بودیم، توی آسانسور حاجی رو دیدم. بعد از سلام و احوالپرسی، از حس و حالم پرسید، گفتم: خیلی خوشحالم که لباس احرام پوشیدم و میخوام برم طواف.
با نگاهش مهربانی به صورتم پاشید و گفت: نه! چه حالی داری؟ دوباره گفتم: خداروشکر. مُحرم شدن کنار خونه خدا حس خیلی خوبیه.
انگار که قانع نشده باشه، دوباره از حالم پرسید. جواب من همونی بود که گفته بودم.
پرده اشک جلوی چشماش رو گرفت و گفت: من که این لباس رو پوشیدم، احساس میکنم الان توی شلمچه هستم، شب عملیات کربلای ۵، بچهها هم دورم هستند.
روزی نبود؛ جایی نبود؛ لحظهای نبود که یاد یاران شهیدش براش کمرنگ بشه.
تا بود، برای وصال اشک میریخت و تمنای شهادت داشت.
👤 حاج حسین کاجی
#آروزی_شهادت #وصال
◼️◾️▫️◾️◼️
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
دی آمد...
ماه تو💔
ماه پرواز...
#حاج_احمد
۱۹دی ماه
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست
پارت هشتاد و شش
- هانیه :
وقتی بابا علی از من پرسید که چجوری بود
با ذوق گفتم :
وای بابا انقدر خوب بود اولا که همه باهم دوست بودن
هرچی میخواستی بهشون میگفتی حتما سریع جورش میکردند
من و محمد خیلی خسته شده بودیم به یک خانومی میگفتم باورت میشه؟
در خانه اش باز گذاشت گفت هر جا دلتون میخواد برید استراحت کنید
باباحتی من با یک خانوم پاکستانی و آذربایجانی هم حرف زدم
انقدر خوراکی های خوشمزه کنار جاده بود
اصلا امکان نداشت فضا تکراری بشه . . .
وای بابا آب معدنی های اونجا
مکعب بودن
اندازه فنجان داخلشون آب بود
چایی هاشون بابا انقدر میچسبید انگار رسمشون بود که داخل چایی ها شکر یا نبات بزارن اینطوری تلخ هم نبودن
خیلی خوب بود
یک جایی هست اسمش عمود ۱۴۰۷
اولین بار چشمت به یک گنبد طلایی با پرچم مشکی میخوره
بابا همه آدم ها این قسمت صبر میکردند
انقدر قشنگ بود
سال دیگه شماهم بیایید
باباعلی گفت :
خب خوبه خوش گذشته بهت ولی اینجور جاها وصله ما نیست
عمو سیاوش دوباره با کنایه پرسید :
محمد چرا فقط تو سیدی؟
تو این جامعه فقط به سید و شهید نگاه میکنند
دقیقا داشت هم به سید بودنش و هم به پدر شهیدش اشاره میکرد
محمد اینبار گفت :
- بعضی آدم ها جدشون برمیگرده به اهل بیت
مثلا الان جد من حسینی است
یعنی جد من امام حسین حساب میشه
بعضی آدم های دیگه
جدشون موسوی یعنی امام موسی کاظم هست
آدم هایی که جدشون اهل بیت هست سید حساب میشوند
خیلی ها هم جدشون اهل بیت نیست ،سید نیستن
درمورد شهید ، اینطور نیست شهید هم آدم های معمولی هستند
با این تفاوت که یکی از عزیزانشون از دست دادن
وگرنه اون ها خیلی بیشتر از مردم عادی سختی میکشن
مامان سید گفت :
بفرمایید چای هاتون یخ کرد
محمد شکلاتی قندی چیزی بیار که چای تلخ نخورند...
همه میخواستند حرمت ها حفظ شود
خصوصا حرمت اهل بیت و عمو سیاوش که عمو بزرگ من بود
یکم نشستند و درمورد ترکیه و کربلا حرف زدیم
موقع رفتن عمو سیاوش به من طوری که محمد بشنوه گفت :
عمو جان مراقب باش بیشتر قاطی جماعت سیدها نشوی
این ها هیچ چیزیشون مثل آدم نیست!
محمد شنید اما طوری برخورد کرد که انگار چیزی نشنیده
با همه خداحافظی کردیم
با ریحانه هم خداحافظی کردیم و بهش گفتم فردا میام کارت دارم
----
نشستم روی مبل و به محمد گفتم :
ببخشید امشب خیلی بهت توهین شد
محمد گفت :
شما شرمنده نباش !من خودم هم ناراحت نشدم...
به محمد گفتم :
احترامت خیلی واجبه
آخه هربار عمو.....
محمد دستشو گذاشت روی بینیاش و گفت:
غیبت ممنوع
سکوت کردم و بعد یک شعر کوتاه خواندم!
هرڪه در این بزم مقرب تر باشد
جام بلابیشترش میدهند🌱
وقتی دیدم محمد داره با تعجب نگاهم میکنه با خنده گفتم :
اونجوری نگاه نکن جزء تست های کنکور بود دیگه حفظ شدم
راستی فردا میخوایم با ریحانه بریم بیرون
میخوام در مورد دانشگاه باهاش حرف بزنم
قبول کرد
خودش هم گفت قراره بعد از کارش با یکی از دوست هایش که توی حجره حاج مرتضی سر قبر دوست شهیدشون بروند. .
محمد اگه میخوابید دیگه با ساز و جیغ باید بیدارش میکردن
اگه محمد بخوابه که بعدش بیدار نمیشود که نمیشود
----
تقریبا دو ساعتی بود خوابیده بودم که گوشی محمد زنگ خورد ...
نویسنده✍| #الفنـور_هانیهبانــو
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_تلالو_ابراهیم #کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست پارت هشتاد و شش - هانیه :
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست
پارت هشتاد و هفت
- عمو هانیه (سیاوش):
از خانه هانیه و محمد که برمیگشتیم با خنده به زنم گفتم:
معلوم نیست چی ریختن داخل مخ این دختر
مغزشو شست و شو دادن باور کن
سید کیلو چنده بابا
پسره برای من جدم جدم
اهل بیت اهل بیت میکرد
این ها اصلا معلوم نیست با خودشون چند چند هستند
با غر غر خوابیدم
یک صحنه خیلی قشنگی بود من داشتم از بالا میدیدم مثل یک پرنده. . .
یک مکعب طلایی که دور تا دورش گل های رنگ رنگی بود
راه برای من باز شد نزدیک مکعب طلایی شدم
قشنگ معلوم بود شش تا گوشه داشت این مکعب. . .
به من گفتن اینجا کربلاست
رفتم جلو تا مثل بقیه آدم ها دستم را به این مکعب بزنم
یک آقایی در باز شد و بیرون اومد
همه افرادی که داشتن دور این مکعب راه میرفتن این آقا بهشون خوش آمد میگفت
این آقا اومد سمت من
توان اینکه سرم بالا بیارم نداشتم و فقط زمین نگاه میکردم
به من گفت : خوش اومدی
پرسیدم شما کی هستید
گفت من حسین همه ام !
خیلی تعجب کرده بودم
بعد هم یک گل از کنار همون مکعب شش گوشه به من دادند . . .
از خواب بیدار که شده بودم توی ذهنم دائم صحبت های اون آقا مرور میشد
به من گفت :
من حسین همه هستم یعنی امام حسینی که محمد میگفت منظورش بود
نگاه کردم به ساعت اول فکر کردم که همه چیز واقعیت بوده
بعد گفتم نکنه من مرده ام
گوشی برداشتم و زنگ زدم به محمد 🚶♂
دو سه تا بوق خورد صدای خسته محمد توی گوشی پیچید :
+جانم آقا سیاوش ؟
-محمد تو گفتی اسم جدت چی بود؟
+با تعجب شدید گفت :بلــه!؟
+ امام حسین ، چطور ؟
- یعنی تو پسر امام حسین حساب میشی؟
+ ما که در این حد نیستیم ولی چون سید هستیم میشه اینجوری هم گفت
با گریه به محمد گفتم
-رفتی شکایت من و کردی!؟
بیچاره میگفت الان نصف شبه من برای چی باید برم از شما شکایت بکنم
جرمم نکردید اخه چرا باید شکایت بکنم؟🌱
همه خوابی که دیده بودم تعریف کردم
محمد هم داشت گریه میکرد
خیلی حالم بد بود فقط گفتم :
- من حالم خوب نیست محمد یک سوال میکنم راستش بگو بعد هم قطع میکنم
من توی خواب یک مکعب شش گوشه دیدم اونجا کجاست؟
محمد گفت :
بهش میگن ضریح ، ضریح و یا مزاری که امتم حسین داره شش گوشه است
----
خیلی ناراحت بودم تا صبح نتوانستم بخوابم
با خودم میگفتم ای کاش به محمد این حرف هارا نمیزدم...
صبح اول وقت قبل از اینکه برم سرکار یک جعبه گل سفارش دادم تا در خانه هانیه و محمد بفرستند
بعد هم به محمد پیامک دادم که چجوری میتونم برم همون شش گوشه؟
چند ساعتی گذشت محمد جواب پیامک داد :
+ سلام آقا سیاوش
زحمت کشیدید ممنون بابت گل ، راضی به زحمت نبودیم
اگه بخواید برید کربلا باید یا زمینی یا هوایی برید
اول نجف خونه پدر امام حسین
بعد هم با کاروان میرید کربلا
اگه میخواید من یک کاروان هماهنگ بکنم شما برید؟
---
سیاوش:
ب؟ از سرکار خانه آمدم و با عجله چمدان بستم به همسرم و نیلی هم گفتم :
سریع لباس هایتان را جمع بکنید میخوایم بریم کربلا
خیلی متعجب بودند
محمد زنگ زد و گفت که دو روز دیگه صبح زود فرودگاه امام خمینی
کاروان منتظرتون هستند!
چون به تازگی رفته بودیم ترکیه
پاسپورت داشتیم
----
- هانیه:
شب تلفن محمد زنگ خورد
چون میدانستم بیدار نمیشه دیگه تلاش نکردم
همون اول جیغ زدم تا محمد از خواب پرید و تلفن برداشت..
محمد گفت که عمو میخواد با خانواده بره کربلا
خیلی خوشحال شدم و گفتم خداروشکر ...
صبح هم برای محمد گل فرستاده بود
خیلی عجیـب بود اما سوال نپرسیدم شاید چیزی شخصی بین عمو و محمد باشه!
بالاخره هرکس یک حریمی داره دیگه
محمد با تربت هایی که از کربلا آورده بود
سمت محل کارش رفت
ظهر با ریحانه رفتیم بیرون
درمورد رشته ادبیات فارسی یکم حرف زدیم
دانشگاهی که قبول شده بودم رفتیم دیدیم
ثبت نام و کار های اولیه لازم انجام دادیم....
محمد دوروز دیگه میگفت سالگرد دوست شهیدش هست و درگیره
من هم از روی دلتنگی اومده بودم خانه مامان و بابا
یک بار دیگه توی این یک هفته کتاب سلام بر ابراهیم خواندم
صفحه آخر یک برگه برداشتم و نوشتم :
هر اتفاق ناممکنی با توسل ممکن میشود
توسل و توکل
یعنی پارتی بازی ..(:
برنده کسی هست که فهمیده باید تسلیم خدا باشد
ابراهیم تو برنده شدی چون واقعا تسلیم خدا بودی!
و من همه این مدت داشتم با کسی که برنده شده است مسابقه میدادم(:
برگه را اخر جلد کتاب گذاشتم
یاد گذشته افتادم
اوایل با ابراهیم رقابت میکردم توی روز
اگه من کار خوب میکردم میگفتم تا اینجا بازی به نفع من
اگه کار نادرستی میکردم یک گل برای ابراهیم حساب میکرد
ابراهیم برده بود چون تسلیم خدا بود
و خدا را ترجیح داد به بقیه آدم ها!
این یک برد بود !
عمو سیاوش هم رفت کربلا
خب من که گفتم
←اتفاقا حسیــن ڪشتـی نجـاته→
نویسنده ✍ | #الفنـور_هانیهبانــو
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_تلالو_ابراهیم #کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست پارت هشتاد و هفت - عمو ه
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست
پارت هشتاد و هشت
-هانیه :
کتاب سلام بر ابراهیم بلند شدم گذاشتم سرجاش
تا وقتـی که محمد برگرده بیکار بودم
و چون بیکاری و دشمن خودم میدانستم گوشی روشن کردم تا ببینم چه خبره
توی کانال ها میگشتم تا اینکه مطلب قشنگ درباره تفسیر ایمان پیدا کردم
هنگـامےڪهازامـامعلـیدربـارهتفسیـرایمـان
سوالڪردندفرمود:
ایـمانمعرفتباقلب(عقل)واقرار
بهزبانوعملبه ارڪان دین است
نهجالبلاغه حکمت ۲۲۷
وقتی مطلب خواندم یاد روز خواستگاری افتادم
وقتی داشتم از ملاک های خودم برای محمد مگفتم ...
گفته بودم : ایمان و اخلاق
یادمه در توضیح ایمان گفته بودم :
ایمان نه به اینکه فقط نمازی بخوانید و روزه بگیرید علاوه بر نماز و روزه من دلم میخواد مثلا به آدم ها کمک بکنم
حالا که داشتم فکر میکردم میدیدم که حرفم اصلا کامل نبوده در واقع تفسیر دقیق ایمان را امام علی داشته ...
واقعا هم که معنی ایمان یعنی همین حرف علی علیه السلام..
نگاهی به دستم انداختم انگشتر دُر دستم بود
یکی از بهترین کار هایی که کرده بودم اینکه
به جیب محمد دقت کردم
چیزی خریدم که ارزش داره
درسته روز های اول زندگیمون طلا نخریدیم
اما دیر که نمیشه
یکم که بگذره باز هم میشه طلا خرید
بدم میاد آدمو توی فشار میزارن
بگذریم. . .
کی فکرش میکرد هانیه راضی به اجاره کردن خانه بشه
اوایل با محمد اختلاف شدید داشتیم
ولی بعد محمد گفت
چه فرقی داره خونه بخریم یا اجاره بکنیم
مهم اینکه یه سقف بالای سرمون هست
روزی آدم ها دست خداست
راست میگفت
موقع جهاز من خیلی چیزها دوست داشتم که محمد دوست نداشت
اما کنار اومد بالاخره نمیشه که همیشه یکی کوتاه بیاد والا به خدا
هرچی بود گذشت
حلقه ساده
عقد ساده
خانه اجاره شده
به کنار برکتی که بعد از ازدواج پرید وسط زندگیمون هم به کنار خخخ
بابا من با محمدی ازدواج کرده بودم که سر هم بیست و خورده ای سال داشت مگه این بشر جوان چقدر زندگی کرده بود که بخواهد کلی کار بکند و خونه و ماشین و پسانداز آنچنانی
داشت باشه
حداقل خودمون راحتیم چون شرایط سخت ، سختی میاره ببخیال
حالا خودمونیم خوب شد مامان و بابا کوتاه اومدن و مهریه من ۱۳۳ شد
اما درستش این بود که کمتر باشه.
مهریه زیاد برای آدم های جاهله
همین حضرت زهرا خودمون مهریه اش آب بوده
با همین مهریه های سنگین اول کار دعوا درست میشه بیخیال بابا
ما اومدیم دنیا که بریم اخرش خونه ابدی و واقعیمون . .
انقدر غرق افکارم بودم که نفهمیدم چقدر زود گذشت
از این شاخهوبه اون شاخه به خیلی چیز ها فکر کرده بودم
محمد انگار دیگه رسید !
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
نویسنده✍ : #الفنـور_هانیهبانــو
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎐 #مکتب_حاج_قاسم | #حاج_قاسم
🎞 انتقام....
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخنرانی_روز_نهم
از سلسله مباحث استاد رائفی پور
#مبحث_چگونه_گناه_نکنیم..
#قسمت_نهم
ان شاالله این بحث رو در 13 قسمت به گوش جان میسپاریم..
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رزق_شبانه
🌱 خدا اینجور آدمها رو تحویل میگیره!
#تصویری
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
این عکسا برای زمینه گوشیی چقد ماهن😍😍😍😍
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
@seedammar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که کبوترانش طاقت شهادت او را نداشتن.😭
شهید سید حسن ولی یکی از شهدای شهرستان آمل می باشد که در حین تحویل پیکرش به خانواده اتفاق بسیار عجیبی افتاد.
سید حسن بسیار به کبوتر و پرورش آنها علاقه داشت و به آنها عشق می ورزید.
خواهر این شهید بزرگوار میگوید:
وقتی حسن دو دستش را باز می کرد، کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند و وقتی شهید قرار بود به جبهه اعزام گردد این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن با آن روانه میشد رفته و برگشتند.
ظاهرا فهمیده بودند حسن قرار است شهید شود.
بعد از خبر شهادت سید حسن به خانواده اش، مادرش اصرار کرد دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببریم و می گفت پسرم خیلی این کبوترها را دوست داشت.
خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل پیکر شهید روانه بنیاد شهید می شدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند.
وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند و موقع تحویل جنازه رسید مادرش دو کبوتر را بر روی سینه شهید قرار داد و کبوتران به محض دیدن پیکر بی جان شهید در دم جان دادند و با شهید همراه گشتند ، *در فیلم این صحنه ها را ببینید شادی روحش صلوات👆🏻*
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
♨️ ما را به بقیه معرفی کنید
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایستاده رفتیم کانال کمیل چهار دستوپا از روی پیکر رفقامون برگشتیم ...
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
#یادی_از_شهدا
🔶هیئت فقط برای خوبها نیست.
🔺به سید مجتبی علمدار گفتم، اینا کیان که میآری هیئت و بهشون مسئولیت میدی؟
گفت: وقتی تحویلشون بگیری و بهشون بها بدی ، جذب همین راه میشن ...
#یــادشــانــ_بــاصــلــوات
سلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
#شهیدانھ 🌱
شھادت فقط تویِ حلب و دمشق و غزه نیست!
میشه لابهلایِ کتاب و دفتر و ماشینحساب
هم جهاد کرد و شهید شد!
در راستای هدفِ مقدس، تکلیف مدار بودن نتیجهاش میشود پرواز...🕊
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی دلم نمیخواهد
هیچکس را در این دنیا ببینم،
به سمت خانهیِ شما راه میافتم :)💚
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝