eitaa logo
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
10.7هزار ویدیو
142 فایل
مشکل کارمااینه که برای رضای همه کارمیکنیم به جزرضای خدا⚘ حذف آی دی از روی عکس ها وطرح ها مورد رضایت نیست❌ کپی و انتشار مطالب با صلوات جهت تعجیل در فرج امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف بلا مانع هست✅ خادم کانال👇 @sh_hajahmadkazemi
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت سلام صبحگاهی میرسد روزی که بی چون و چرا می بینمت میرسد روزی که ای شاه وفا می بینمت عامل وصل من و تو ذوق بارانی بود میرسد روزی که با حال بکا می بینمت میرسد روزی که تکیه میدهی بر کعبه و در کنار خانه ی امن خدا می بینمت السلام علیک یا اباصالح المهدی
دلتنگِ توأم چلّه نشینِ غمت هستم... آواره ی یلدا شده ام یار کجایی...؟ یامهدی
سلام گفتم اینجا تا مشهد چقدر راه است؟ گفت: آنقدر که بگویی: “السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع) “ ✰~✰~✰~✰~✰ های امام رضایی
🌱 چه‌سرۍست در من نمییدانم! سر رسیدن به ڪانال‌ڪمیل، دیگر جانی براۍقدم‌های استوارم نمی‌ماند؛ ڪجا پا گذارم‌وقتی تو آنجایے؟! 🌸سلام صبحتون شهدایی🌸 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فضیلت قرائت دعای عهد امام صادق (ع) در روایتی می فرماید: هر کس چهل صباح دعای ((عهد)) را بخواند از یاوران حضرت مهدی محسوب می شود و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد او را از گور بیرون آورند و در خدمت آن حضرت باشد و حق تعالی به هرکلمه از حسنه او را کرامت فرماید و هزار گناه از او محو کند.
1_916746311.mp3
21.59M
صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ظهور سرعت مناسب برای قرائت روزانه
دستش خالی بود پرسیدم: ساعتت کو؟ خیلی بی تفاوت گفت: یکی از بچه ها ازش خوشش اومد گرفت نگاهش کنه گفتم مال خودت.... حرصم گرفت... گفتم: علی اون کادوی سرعقدمون بود تبرک مکه بود بنده خدا بابا با چه ذوق و شوقی برای دامادش گرفته بود. رادوی اصل بود. سری تکان داد و گفت: اینقد از این ساعت ها باشه و ما نباشیم. تا توانی دلی به دست آور... 📚گلستان یازدهم بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🔫 گفته بود هرکس سلاحشو تحویل بده و دنبال شرارت نره، در امانه. اومده بودن و اسحله تحویل داده بودن و حاجی به قولش وفا کرد؛ به تک تکشون امان نامه داد. فکر بعد از این روهم کرده بود. آدمی که بیکار باشه و در آمد نداشته باشه چه تضمینی داره دوباره پاش نلغزه. چقدر به این در و اون در زد تا تونست چهارصدتا تلمبه آب جور کنه. همه را تقسیم کرد بینشون. سر همشون رو به زمین و کشاورزی گرم کرد؛ و هم لقمه حلال گذاشت سر سفره هاشون. 👤 مهدی ایرانمش ◼️◾️▫️◾️◼️ سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
👱‍♂ در جوانی به آرزویم رسیدم. 🕋 منم یکی از کسانی بودم که توفیق زیارت خونه خدا نصیبم شده بود. بعثه رهبری بودیم، توی آسانسور حاجی رو دیدم. بعد از سلام و احوالپرسی، از حس و حالم پرسید، گفتم: خیلی خوشحالم که لباس احرام پوشیدم و میخوام برم طواف. با نگاهش مهربانی به صورتم پاشید و گفت: نه! چه حالی داری؟ دوباره گفتم: خداروشکر. مُحرم شدن کنار خونه خدا حس خیلی خوبیه. انگار که قانع نشده باشه، دوباره از حالم پرسید. جواب من همونی بود که گفته بودم. پرده اشک جلوی چشماش رو گرفت و گفت: من که این لباس رو پوشیدم، احساس می‌کنم الان توی شلمچه هستم، شب عملیات کربلای ۵، بچه‌ها هم دورم هستند. روزی نبود؛ جایی نبود؛ لحظه‌ای نبود که یاد یاران شهیدش براش کمرنگ بشه. تا بود، برای وصال اشک میریخت و تمنای شهادت داشت. 👤 حاج حسین کاجی ◼️◾️▫️◾️◼️ سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
دی آمد... ماه تو💔 ماه پرواز... ۱۹دی ماه 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت هشتاد و شش - هانیه : وقتی بابا علی از من پرسید که چجوری بود با ذوق گفتم : وای بابا انقدر خوب بود اولا که همه باهم دوست بودن هرچی میخواستی بهشون میگفتی حتما سریع جورش میکردند من و محمد خیلی خسته شده بودیم به یک خانومی میگفتم باورت میشه؟ در خانه اش باز گذاشت گفت هر جا دلتون میخواد برید استراحت کنید باباحتی من با یک خانوم پاکستانی و آذربایجانی هم حرف زدم انقدر خوراکی های خوشمزه کنار جاده بود اصلا امکان نداشت فضا تکراری بشه . . . وای بابا آب معدنی های اونجا مکعب بودن اندازه فنجان داخلشون آب بود چایی هاشون بابا انقدر میچسبید انگار رسمشون بود که داخل چایی ها شکر یا نبات بزارن اینطوری تلخ هم نبودن خیلی خوب بود یک جایی هست اسمش عمود ۱۴۰۷ اولین بار چشمت به یک گنبد طلایی با پرچم مشکی میخوره بابا همه آدم ها این قسمت صبر میکردند انقدر قشنگ بود سال دیگه شماهم بیایید باباعلی گفت : خب خوبه خوش گذشته بهت ولی اینجور جاها وصله ما نیست عمو سیاوش دوباره با کنایه پرسید : محمد چرا فقط تو سیدی؟ تو این جامعه فقط به سید و شهید نگاه میکنند دقیقا داشت هم به سید بودنش و هم به پدر شهیدش اشاره میکرد محمد اینبار گفت : - بعضی آدم ها جدشون برمیگرده به اهل بیت مثلا الان جد من حسینی است یعنی جد من امام حسین حساب میشه بعضی آدم های دیگه جدشون موسوی یعنی امام موسی کاظم هست آدم هایی که جدشون اهل بیت هست سید حساب میشوند خیلی ها هم جدشون اهل بیت نیست ،سید نیستن درمورد شهید ، اینطور نیست شهید هم آدم های معمولی هستند با این تفاوت که یکی از عزیزانشون از دست دادن وگرنه اون ها خیلی بیشتر از مردم عادی سختی میکشن مامان سید گفت : بفرمایید چای هاتون یخ کرد محمد شکلاتی قندی چیزی بیار که چای تلخ نخورند... همه میخواستند حرمت ها حفظ شود خصوصا حرمت اهل بیت و عمو سیاوش که عمو بزرگ من بود یکم نشستند و درمورد ترکیه و کربلا حرف زدیم موقع رفتن عمو سیاوش به من طوری که محمد بشنوه گفت ‌: عمو جان مراقب باش بیشتر قاطی جماعت سیدها نشوی این ها هیچ چیزیشون مثل آدم نیست! محمد شنید اما طوری برخورد کرد که انگار چیزی نشنیده با همه خداحافظی کردیم با ریحانه هم خداحافظی کردیم و بهش گفتم فردا میام کارت دارم ---- نشستم روی مبل و به محمد گفتم : ببخشید امشب خیلی بهت توهین شد محمد گفت : شما شرمنده نباش !من خودم هم ناراحت نشدم... به محمد گفتم : احترامت خیلی واجبه آخه هربار عمو..... محمد دستشو گذاشت روی بینی‌اش و گفت: غیبت ممنوع سکوت کردم و بعد یک شعر کوتاه خواندم! هرڪه در این بزم مقرب تر باشد جام بلابیشترش میدهند🌱 وقتی دیدم محمد داره با تعجب نگاهم میکنه با خنده گفتم : اونجوری نگاه نکن جزء تست های کنکور بود دیگه حفظ شدم راستی فردا میخوایم با ریحانه بریم بیرون میخوام در مورد دانشگاه باهاش حرف بزنم قبول کرد خودش هم گفت قراره بعد از کارش با یکی از دوست هایش که توی حجره حاج مرتضی سر قبر دوست شهیدشون بروند. . محمد اگه میخوابید دیگه با ساز و جیغ باید بیدارش میکردن اگه محمد بخوابه که بعدش بیدار نمیشود که نمیشود ---- تقریبا دو ساعتی بود خوابیده بودم که گوشی محمد زنگ خورد ... نویسنده✍| 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝