eitaa logo
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
10.4هزار ویدیو
142 فایل
مشکل کارمااینه که برای رضای همه کارمیکنیم به جزرضای خدا⚘ حذف آی دی از روی عکس ها وطرح ها مورد رضایت نیست❌ کپی و انتشار مطالب با صلوات جهت تعجیل در فرج امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف بلا مانع هست✅ خادم کانال👇 @sh_hajahmadkazemi
مشاهده در ایتا
دانلود
از شهدا یاد بگیریم... دستگیری از بینوایان رحمت دلی پر از عاطفه داشت... دریای مهربانی‌ها ... در هر منطقه‌ای اردو میزدیم، رحمت سر فرصت مناسب دنبال بادیه نشینان و فقرای آن منطقه میرفت ... با شور و شوق وصف نشدنی هم از نظر مادی و هم معنوی در خدمت فقرا بود ... پنجشنبه‌ها سعی میکرد به نزدیک ترین شهر، خود را برساند و خرید برای عزیزانی که شناسائی کرده بود بکند و عصر با چهره‌ای گشاده و مطلوب، میهمان محفل آنان میشد و هدایا را تحویل میداد... بعد از این سردار مهربانیها، چندین خانواده بی بضاعت در پادگان شهید باکری پیش ما آمدند و ابراز میکردند با شهادت رحمت بچه‌های ما یتیم شدند ... بیایید مثل شهدا عمل کنیم... برای شادی روح شهدا معصیت نکنیم...🌷 ❣❣❣❣❣ 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑
🌺🍃پیامبر اکرم ص ؛ *هر کس بعد از هر نماز سوره توحید را بخواند در قبرش عذاب نمی شود و از فشار قبر در امان است* ✍ مستدرک الوسائل ۲۸۰/۴ 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
چشم پدر دلگرم به لبخند مادر و چشم مادر خیره به اشک شوق پدر شد و بار دیگر جوانمردی پا به عرصه هستی گذاشت. پسرشاگرد خوبی بود وپدرهم معلم خوبی که راه ورسم مردانگی رابه اوآموخت. محمدرضا شیفته ی مردانگی سیدالشهدا و غیرت ابوالفضل شد. رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از جوانان را شیفته مرام و خوشرویی خود کند، ردپایی که عطر ایمان در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام هارا نوازش می کند. در گفت و گوهایش با مادر گفته بود. «قول میدهم مادر که شهید شوم آخر» سر را فدای حرم عمه سادات کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد. غیرتش باعث شد جانش را فدا کند تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد. چه عاشقانه پر کشید و جام شهادت را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که عشق به وصال‌ِ معشوق دارند و آرزوی نوشیدن جام شهادت در دل.... ✍️نویسنده: بنت الهدی 🌸 شهیدمحمدرضا دهقان امیری 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مۍشودروشنۍ‌چ‌ِـشم‌ِمن‌از‌راه‌برسد...؟ انتظآر‌من‌ازامروز،بہ‌آخ‌َـربرسد...؟ درڪویر؎ڪه‌پر‌از‌سوز‌وپر‌ازتشنگۍست؛ مۍشودشبنمۍاَزآیہ‌ڪوثر‌برسدシ..!؟🤍 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد♥️ شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
بچه ها..! یه جوری تویِ جامعه راه برید..؛ که همه بگن این بویِ امام زمان میده..! اگه بگی چی شد که شهیدا شهید شدن؟ میگم یه روده راست تو شِکَمِشون بود راست میگفتن امام زمان دوسِت داریم. بیاید راست بگیم که امام زمان(عج) رو دوست داریم. 🌱 🌸 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅══✼ *✨﷽✨*✼══┅┄ دست ادب بر روی سینه می گذاریم السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَديلَ الْخَيْرِ... سلام بر تو ای همسنگ همه‌ی خوبی ها..... ❤️ آفتاب؛ شعاع مهربانی شما بر کوچک و بزرگ این شهر است و نسیم؛ لطافت دستان تان است، آن هنگام که برای مان، دست به دعا می بردارید!... 🌺 مهربان تر از پدر و دل سوزتر از مادر؛ امام زمان!... امروز را هم بعد از بردن نام خدا، با یاد شما شروع می کنم!... امروز، بی نظیرترین روز زندگی ام خواهد بود!... سلام بر تو ای سرچشمه ی زندگانی!.....😍❤️ 💚 گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡️ هیچ وقت نگو: محیط خرابه منم خراب شدم! همانگونه که هرچه هوا سردتر باشد لباست را بیشتر میکنی! پس هر چه جامعه فاسدتر شد تو لباسِ تقوایت را بیشتر کن. شهید ابراهیم هادی یادش‌باذکرصلوات علمدار کمیل گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━
| 📍خرید نان تازه برای سپاه ممنوع... 🌟 زمانی‌که مسئول مالیِ سپاه مراغه بود، چشمش خورد به اتاقی که خُرده نان و نان ‌های خشک رو می‌ریختند اونجا. دستور داد دیگه برای سپاه نان تازه نگیرند. همینطور هم شد. همه‌ی بچه‌ها، و حتی خودِ آقا مسعود از همون خُـرده نان‌ها استفاده کردند. مسعود معتقد بود که بیت‌المال نباید هدر برود.. ❣❣❣❣❣ گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━
شهید علی الهادی نوجوان ۱۷ ساله مدافع حرم از حزب الله لبنان رویای صادقه دوستم شهید علی الهادی علاقه ی زیادی به شهید احمد مشلب داشت.این شهید اهل شهر نبطیه بود. علی دو ماه قبل از شهادتش برایم از خوابش گفت و اینطور تعریف کرد: "یک شب در خواب دوست شهیدم را دیدم، از او پرسیدم شما شهید احمد مشلب هستی؟ گفت:بله،گفتم از شما یک درخواست دارم: و آن اینکه اسم من را نیز جزء شهداء در لیستی که حضرت زهراء سلام الله علیها می نویسد و شما را گلچین میکند بنویس. شهید احمد مشلب به من گفت: اسمت چیست؟! گفتم:علی الهادی! شهید احمد مشلب دوباره گفت: این اسم برای من آشناست، من اسم تو را در لیستی که نزد حضرت زهراء سلام الله علیها بود دیده ام و به زودی به ما ملحق خواهی شد... اینطور شد که دوستم علی الهادی دو ماه بعد شهید شد. راوی: دوست صمیمی شهیدعلی الهادی گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━
📌 قسمتی از وصیت نامه زیبای شهید عسگری!✉️ برادران و خواهران عزیز سعی کنید برای آخرت خود توشه ای ذخیره کنید و از تجملات مادی در زندگی خود پرهیز کنید و همیشه ساده باشید . این جنگ جنگ سرنو شت ساز است و برادرانی که در پشت جبهه مسئولیت سنگین ندارند و کمک با ارزش به این انقلاب نمی کنند  سعی کنند خود را تماده رفتن به جبهه کنند . و خواهرانی که در پشت جبهه هستند در فکر کمک به انقلاب و جنگ زدگان باشند . و تو ای خواهرم آنچه که بیش از سرخی خون من استعمار را می ترساند سیاهی چادر توست .  پس در حفظ حجابت زینب گونه باش .! گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━
خاطره ای از زبان دوست شهید!.‌‌‌... 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
جهان به کام غلام امام عسکری است که شاه میشود آنکه غلام عسکری است برای بار دهم مرتضی نما آمد نمای عرش مزین بنام عسکری است زمین اگر پس ازاین رنگ و روی دیگر یافت ز روشنایی ماه تمام عسکری است شراب ناب چکید از لب گدا اینجا اگر فرشته هوایی جام عسکری است رسیده کعبه برای طواف قبله نما که قبله حاجی بیت الحرام عسکری است (ع)❣️ ✨❣️ 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه مذهبی بودن به نماز خوندن نیست؟! 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 ! پارت شصت و دو - هانیه : سوار ماشین شدیم ، مامان حورا من و سید و خانواده اش را برای شام دعوت کرده بود قرار بود دیگه به عمو و مامان جون هم قضیه را رسمی اعلام بکنند🚶‍♀ سکوت داخل ماشین بود محمد سکوت شکست و گفت : میدونستی ما همیشه دهه کرامت میریم مشهد؟ چون مشهد دنیا اومدم مامانم نذر کرده دهه کرامت بریم مشهد اونجا شیرینی پخش بکنیم امسال توهم باهامون میای 🌿 هانیه : دهه کرامت چیست ؟ محمد بدون تمسخر جواب داد(اصلا چه معنی میده زن و شوهر همدیگه مسخره بکنن !) : از تولد حضرت معصومه خواهر امام رضا تا تولد امام رضا ده روز فاصله است به این ده روز میگن دهه کرامت💐 هانیه : چقدر جالب .. من تاحالا مشهد نرفتم 🚶‍♀ سید : خیلی ها تاحالا مشهد نرفتن ولی خب امام رضا مهمان نوازه اگه کسی نتونه بره پیش امام رضا وخیلی دلش بخواد امام رضا میاد پیشش🌻 هانیه با تعجب پرسیدم: از کجا میدونی امام رضا میاد پیشش سید گفت : چون این آقا خیلی مهربونه نمیزاره توی دل کسی آب تکون بخوره♥️🌱 ویا چون دل به دل راه داره ! راستی هانیه پارسا و باباش بازجویی شدن و پرونده براشون تشکیل دادیم چند وقت دیگه دادگاه تشکیل میشه و خسارت پرداخت میکنن هانیه ‌: جــدی؟ خداروشکر که حل شد 🚶‍♀ تا وقتی برسیم خونه داشتیم از زمان دادگاه پارسا و باباش و جاهایی که قراره سفر بکنیم حرف میزدیم خیلی راحت شده بودم خوبه که الان به هم محرم هستیم وقتی رسیدیم خونه مامان حورا و مامان سید وخواهرشوهرگرامی داشتند باهم حرف میزدن ولی باباعلی داخل خانه نبود سید رفت نشست من هم رفتم داخل اتاق که تعویض لباس بکنم در زدن و مامان با نگرانی اومد داخل… ---- - چیشده مامان؟ + هانیه بابات زنگ زد به عمو سیاوشت گفت هانیه دادیم شوهر و اینا بیایید امشب شام خونه ما عموت گوشی قطع کرد علی هم رفت خونشون که از دلشون دربیاره و راهیشون کنه اینجا - خدا کنه چیزی نشه، بیا مامان بریم بیرون زشته مهمون ها تنها بمونن باباهم یکم دیگه میاد ! --- - پدر هانیه ( علی) : زنگ زدم به برادرم و گفتم هانیه را شوهر دادیم امشب بیایید خانواده داماد هم تشرف میارند اولش فکـر کرد شوخی میکنم اما بعدش خیلی ناراحت شد که چرا دیر بهش اطلاع دادیم برای همین قطع کرد برای اینکه از دلش دربیارم با ماشین سمت خانه داداشم رفتم در خانه اشون صبر کردم یکی دو بار زنگ زدم در را باز نکردند … یک بار دیگه زنگ زدم در با یک تیک کوتاهی باز شد توی آسانسور به این فکر میکردم که چجوری باید شروع بکنم؟ و چجوری راضیـش بکنم؟ آسانسور طبقه مورد نظر ایستاد و من خارج شدم دو تا تقه ریز به در ورودی زدم 🚶‍♂ نیلی دختر داداشم در و برایم باز کرد 🌱 رفتم داخل نشستم همه ساکت بودند زن داداش برایمان چایی آورد ، سیاوش هم اصلا حرف نمیزد پیش قدم شدم و گفتم : چند وقت پیش که هانیه اومده بود خونه شما که به نیلی سر بزنه در خونه امونو زدن دیدیم که یک خانوم چادری اومد داخل گفتم شاید از معلم های هانیه است نشستن یکم حال و احوال پرسی کردن و چایو میوه براشون آوردیم… خانومه یکم سکوت کرد و بعد گفت که برای امر خیر مزاحم شده گفت که یه پسری دارم به اسم محمد 👀 کارمند دولته و وضع مالیش خوبه فرزند خلفیـه و از این چیزا وقتی عکسش و نشونم داد بگو کی بود همون پسره که اومد داخل اتاق صاحب پرونده و بهش گفت حواسش باشه مامان اون بود دیگه چند جلسه اومدن و رفتن پسره سیده و خیلی مذهبی وقتی دیدم هانیه هم تغییر کرده قبول کردم سرمو انداختم پایین و گفتم پسر شهیده! وفتی فهمیدم مخالفت کردم با این وصلت ولی به قول همین محمد من قراره هانیه را بدم به اون نه به خانواده و باباش🚶‍♂ دلم نیومد مانع ازدواج بشم میخواستم ادامه بدم که سیاوس وسط حرفم پرید و گفت : میفهمی چی داری میگی علی؟؟؟ بچه اتو میخوای بدی دست این جماعت امل افراطی !؟ دیگه چی؟ همین هم مونده که هم سیده و هم پسر شهید گور بابای سید و شهید بدبختتون میکنن بیا از فردا دستور میده پارتی نگیرید اونجا نرید اینو نخورید چرا محدود میکنی دخترت!؟ هانیه فردا دیوونه میشه با این مرده ها حرف بزنه پسر شهید پسر شهید شهید کیلو چند؟؟ شهید خوشی دخترت تضمین میکنه ؟ آره علی؟ ادامه حتما خوانده شود❗️ نویسنده✍: 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_تلالو_ابراهیم #کپی‌فقط‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌مجاز‌است! پارت شصت و دو - هانیه :
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت شصت و سه - پدر هانیه (علی) : سیاوش آروم تر الان صدات میره بیرون! من دارم میگم هانیه و میخوام بدم به این پسره نه به باباش باباش شهید شده خب به ما چه اصلا اینجور پسر پیدا میشه؟ بیا مگه پارسا نمیگفتی خوبه؟؟ پرونده اشو دیدی؟ پهنای پرونده وخلاف هاشو دیدی؟ من بهش گفتم نباید محدودیت درست بکنه من باهاش طی کردم باباش هم مرده که مرده اصلا انگار یتیمـه 💔 چه فرقی داره حالا اگه بابا داشت خوشی دختر من تضمین میشد؟ اصل خودشه سیاوش اینبار یکم آرام تر ولی عصبی تر سیاوش گفت: خب باشه تو راست میگی گور بابای پدرش از فردا دست دخترت میگیره میبره از شما جداش میکنه ... چرا؟ چون مثل ما نیست اصلا میتونه ببینه ما چجوری مهمونی میگیریم؟ این ها انقدر گدا هستن که چشم دیدن ندارن تازه از فردا درباره شراب و سیگار میخواد منبر بره خودت کم از دست حورا کشیدی دخترت هم میخوای بدی به لنگ همین حورا و خانواده اش؟؟؟ با عصبانیت گفتم : خودتم میدونی خانواده حورا هرچقدر هم مذهبی بودن تاحالا توی زندگی من دخالت نداشتن مهم این بود که من حورا دوست داشتم سیاوش اومد نشست کنارم آرام گفت : هانیه چند وقتی هست چادری شده نماز میخونه باور کن تحت تاثیـر قرار گرفته فردا پس فردا از سرش میفته الان هوایی شده به قول تو این پسره سیده و مذهبی هوایی شده خودت و دخترت و بدبخت نکن ! ----- - علی : وقتی برادرم گفت هانیه تحت تاثـیر قرار گرفته رفتم توی فکـر راست میگفت هانیه یهو چادری شد یهو قید دوستاش و مهمونی هارا زد... همه چیز یهویی شده بود اگه فردا به قول داداشم این چیز ها از سرش میفتاد بعد دیگه این محمد نمیتوانست تحمل بکنه بعد باید میفتادیم دنبال کار های طلاقش🚶‍♂ اول جوانی پیـر میشد! یکی دو دقیقه به سکوت گذشت به داداشم گفتم : نکنه واقعا تحت تاثیـر قرار گرفته باشه؟! چیکار بکنم برادرم با تاکیدگفت : خب معلومه تحت تاثیر قرار گرفته کی یک شبه تغییر کرده؟ اصلا چجوری راه صد ساله و یک شبه طی کرده ؟! پاشو داداش بریم با هانیه حرف بزن به این یارو هم بگو دیگه دور و بر هانیه پیداش نشه ! --- انقدر رفته بودم داخل فکـر و توپم پر بود که هر آن امکان داشت بتـرکم سوار ماشین شدم قرار شد با سیاوش بریم دنبال مامان جان تا ایشان هم بیاد بلکه کاری بکند این وصلت سر نگیره✋🏾 توی راه سیاوش همه چیز را به مامان گفت قرار بود سه نفری این قضیه را برای همیشه تموم بکنیم …… جلوی در خانه خودمان رسیدیم ماشین محمد توی خیابان بود پس هانیه و محمد هم داخل خانه بودند با برادرم رفتیم داخل " اول یکـم سکوت کردیم تا وقت بگذره✋🏻 داداشم شروع کرد : ببینید اقا این برادرزاده من تازه یک شبه تغییر کرده یهو شروع کرد نماز خواندن یهو چادری شده ولی قبلش اینجور که میبینی نبوده خیلی کاملتر و آزادتر بوده نمیدونم الان کی سرکارش گذاشته که تحت تاثیر قرار گرفته .. من وقتی داداشم بهم گفت شما سیدی و فرزند شهید با قاطعیت گفتم هانیه نمیتونه طاقت بیاره دو روز دیگه که از سرش این چیزا بیفته دیگه شما و زندگی با امثال شماهارو نمیتونه تحمل بکنه ✋🏻 قید برادرزاده من و بزنید خیرش ببینید🚶‍♂ سید با تامل گفت : حرف شما درست اما چرا فکر میکنید نمیشه یک شبه تغییر کرد؟؟ چرا فکر میکنید هانیه تحت تاثیـر قرار گرفته؟! گذشته هانیه به من ربطی نداره ولی الان که زن بنده شدن از اینجا به بعدش به من مربوط میشه ! اتفاقا من وقتی با هانیه حرف زدم فهمیدم که یک شبه تغییر نکردن بلکه فکر کردن راهشونو پیدا کردن ! من با افتخار میگم سیدم و فرزند شهید اما این موارد اصلا باعث نمیشه توی زندگی من مشکلی پیش بیاد سیاوش :با عصبانیت داد زدم: یعنی چی!؟ زن من زن من الان هانیه هیچ کسی از شما محسوب نمیشه چرا اتفاقا اینکه فرزند یه ادم مرده ای خیلی مهمه ما نمیتونیم شاهد باشیم که هانیه دیوونه بشه با مرده ها حرف بزنه✋🏻 شما وصله تن ما نیستی! ما به این عقاید قدیمی که شماها دارید اعتقاد نداریم نمیتونیم باهاتون زندگی بکنیم نمیتونیم ..ما آبرو داریم علی : اقا محمد اگه حق انتخابی هست هنوز من پشیمون شدم نمیخوام هانیه با شما ازدواج بکنه… سید : در جواب عموی هانیه گفتم: من و همین برادر زاده شما امروز صیغه کردیم به خواست همین هانیه خانوم ! وقتی ایشون امروز بله را گفت ، پس من و با تمام شرایطم قبول کرده… همچنین توی همون قرآنی که وقت گرفتاری ها میریم سر وقتش آیه ۱۵۴ بقره میگه شهید زنده است** ! من درک نمیکنم حرف های شمارو غیر منطقی حاشیه نرید لطفا حرفتونو بزنید ✋🏻 مشکل دقیقتون را با بنده بگید (*متن کامل آیه: از روی بی‌اطلاعی یا بی‌ادبی، به آنان که در راه خدا شهید می‌شوند، مرده نگویید؛ بلکه به‌طور ویژه زنده‌اند؛ ولی شما درک نمی‌کنید) نویسنده ✍|
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_تلالو_ابراهیم #کپی‌فقط‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌مجاز‌است پارت شصت و سه - پدر هانیه
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت شصت و چهار فلش بک - هانیه : بابا و عمو همراه مامان جون وارد خانه شدن خیلی خوشحال شدم با خودم گفتم چه خوب شد مامان جون هم امد یک بزرگتر هم از ما اومد یکم نشستیم یهو عمو شروع کرد تند تند و عصبی با محمد حرف زدن کم کم بحث بالا گرفت... حرف هایی که میزدند را هیچ کدامش را قبول نداشتم بغض کرده بودم آبروی من جلوی مامان و خواهر محمد هم رفت چشم هایم پر از اشک بود به مامان میگفتم تروخدا برو یک کاری بکن الان کار به جاهای باریک میرسد میگفت اگه من برم! اون وقت کار به جاهای باریک میکشه و بزار حرمت ها حفظ بشه 🚶‍♀ مامان و خواهر محمد سکوت کرده بودن ای کاش آنهاهم داد میزدند ولی سکوت نمیکردند از خجالت داشتم آب میشدم به مامان جون گفتم : تروخدا مامانی یک کاری بکن من برای همه کار هایی که کردم دلیل دار یک کاری بکن مامانی آخر محمد فهمید من قبلا چجوری بودم آخرمحمد فهمید چه گناهایی میکردم مامان جون اومد بغلم کرد و گفت : درسته دیگه مثل ما نیستی ولی هرچی باشه خون ما توی رگ های توهم هست آبروی تو بره آبروی ماهم میره🚶‍♀ نگران نباش دخترم الان درستش میکنم وقتی مامان جون رفت سمت عمو و بابا و محمد توی دلم داشتم با ابراهیم درد و دل میکردم که صدا ها آرام شد فقط صدای مامان جون شنیده میشد : کافیه دیگه سیاوش کافیه ! دیگه علی ادامه نده ... هرچی هم باشه هر اختلافی هم باشه این دوتا جوان همدیگه را دوست دارن بزارید خود هانیه تصمیم بگیره خودش میدونه چه مشکلات و خوشی هایی پیش رو داره این دختر دیگه بزرگ شده بزارید خودش تصمیم بگیره دیگه دختر بچه شش ساله که نیست بابا میخواست مخالفت بکنه که این بار مامان جون بلندتر با غیظ گفت : میگم کافیه دیگه حرفی نزنید حرف مامان جون سند بود برای همه ! تقریبا به گفته عمو سیاوش بزرگ خاندان ما حساب میشد کسی حق نداشت حرف روی حرفش بزند به محمد گفت : شماهم بیایید داخل خودتونو درگیر نکنید🌿 ... - هانیه : مامان جون به بحث بین بابا و عمو و محمد پایان داد . خواهر محمد اومد کنارم نشست و گفت : ابجی هانیه ناراحت نباش دیگه از این بحث ها زیاد پیش میاد با شیطنت گفت حالاهم که دیدی تموم شد بیا بریم اتاقت و نشونم بده ببینمش - بهش لبخند زدمو گفتم بله بله بفرما در اتاق را که باز کردم ریحانه با ذوق رفت سمت گلدون هایی که کنار اتاق گذاشته بودم با لبخند گفت من عاشق گلم به خونه و روح ادم حال و هوای تازه ای میده ..... بعد با لحن مسخره ای گفت :میتونم کتاباتو ببینم خانووووم ؟؟؟ انقدر با ذوق پرسید که دلم نیومد بگم نه .... یکی یکی کتاب ها را میدید روانشناسی . تاریخی . درسی و......! همینجوری داشت کتاب هارا میدید که یهو با هیجان گفت : وااای😍....... با ترس برگشتم گفتم : سکته کردم چی شده گفت : این کتابه 😃 داداش محمدم عاشقشه "سلام بر ابراهیم🌿" خیلی قشنگه من چند بار مطالعه اش کردم کلمات کتاب با آدم حرف میزنن . . . اصلا من همیشه به رفقا میگم که کتاب های شهدا را زیاد بخوانند… چون آدم ها خیلی شبیه کتاب هایی میشن که مطالعه میکنن کتابی که زندگی شهید را توضیح بده خواه یا ناخواه آدم مثل کتاب یا در واقع مثل شهید میشود --این معجزه خط های کتاب هایی است که از آنها غفلت کردیم-- نویسنده✍ | 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
مداحی_آنلاین_از_ازل_آب_و_گلم_گفت.mp3
2.08M
🌸 (ع) 💐از ازل آب و گلم گفت که من کوثری ام 💐فاطمیین و حسینی و حسنی و حیدریم 🎤 👏 👌بسیار دلنشین 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
بسم الله الرحمن الرحیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهارت های شهید!  خلبان هواپیمای فوق سبک، شنا، غواصی، چتر بازی، سقوط آزاد، کوه نوردی، صخره نوردی، پینتبال، تیراندازی، راپل، انواع ورزش‌های رزمی، راننده حرفه‌ای موتور و ماشین، حرکات آکروباتیک با دوچرخه، هاپکیدو ،کیک بوکسینگ  در بیشتر رشته ها در حد استادی بود و هر ورزشی را انجام می داد با رویکرد نظامی بود. او یک چیریک به تمام معنا بود!