eitaa logo
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
10.3هزار ویدیو
142 فایل
مشکل کارمااینه که برای رضای همه کارمیکنیم به جزرضای خدا⚘ حذف آی دی از روی عکس ها وطرح ها مورد رضایت نیست❌ کپی و انتشار مطالب با صلوات جهت تعجیل در فرج امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف بلا مانع هست✅ خادم کانال👇 @sh_hajahmadkazemi
مشاهده در ایتا
دانلود
ا ✨#پروفایل 🍊#سردار_دلها❄ 🌹💧 دم گوش #حاج_قاسم گفتم : من تقریباً 25 ساله که تو ایران و لبنان پیگیر قضیهٔ حاج احمد متوسلیان هستم؛ به این رسیدم که همون روز اول همه شون #شهید شدن 🌼🌧 با لحنی ملایم 🌊 گفت: درسته. همون شب اول همشون شهید شدند🕊✨ 🌀 آقای حمید داود آبادی سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 #پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🌙 🕊🌸 شهید حجت اصغری شربیانی حجت قبل از رفتن، تو فرودگاه 🛬 گفته بود : ❤️ دوست دارم اگه رفتیم سوریه و خواستم بشم، مثل اربابم حضرت عباس (ع) ☀️ به برسم 🕊☔️ 🌀 به روایت : همرزم شهید سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
|🇮🇷🖋| بسیج یعنے افٺخاࢪ👏🏻🌸 بسیج یڪ افٺخاࢪ -ویڪ ارزش اسٺ✨ سعے کنید این روحیہ بسیجے را براے کشور و انقلاب واسلام حفظ کنید .🌱 ↯♥ سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🌙 🦋 امید اکبری✨ ترک موتورش بودم. رسیدیم به یه چهار راه خلوت. پشت چراغ قرمز🚦ایستاد بهش گفتم : امید چرا نمیری⁉️😳 ماشین که اطرافت نیست؟ گفت: رد کردن چراغ قرمز خلاف قانونه و امام گفته رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی خلاف شرعه پس اگر رد بشم گناهه داداش. بعدش شب تو هیأت اشک چشمم کم میشه..🍃 💐 سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعایِ تعـجیلِ فرج دوایِ دردهایِ ماست.. اگر برای فرج دعا می‌کنید، علامتِ آن است که هنوز ایمانتان پابرجاست💚🍃 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ویژه 📌دعایم کن آقای من... ▪️ 📽 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃 💌✨ نام و نام خانوادگی: شهیدمحمدرضا طوسی🌷 دایی 🌷 محل تولد :دامغان شهادت:۱۳۶۶/۹/۲🕊 نحوه شهادت:اصابت ترکش به سر در سن ۱۶ سالگی💔 عملیات نصر ۸،ماووت عراق 🇮🇶 محل دفن :گلزار شهدای دامغان زمان شهادت تنها شش ماه از سن تکلیفش گذشته بود، هر بار از راه مدرسه فرار میکرد به جبهه و چندماه بعد با جراحت برش می‌گرداندند....🌿 تنها یک جمله وصیت کرد:💌👇🏻 مردانگی نیست که در زیر سایه ایثار دیگران خوش بگذرانیم....🍃 ✨ سهم شما ۵صلوات هدیه به شهید 💌🙃 ❣❣❣❣❣ سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🔰 نذر کردیم گناه نشه؛ فردای عقدمان سر مزار شهید کاظمی رفتیم. قبل از جشن عقدمان نگران بودیم حرامی داخل جشن عقد نشود. نذر کردیم سه روز روزه بگیریم و برای تمام شهدایی که می‌شناختیم نامه نوشتیم که در مراسممان گناه نباشد. خدا رو شکر مجلس بدون گناه برگزار شد شهید کمیل قربانی🌷 ♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌ لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ ❣❣❣❣❣ سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🕊 آنان‌ڪه‌یڪ‌عمرمُرده‌اند، در‌یڪ‌لحظہ‌شهیدنخواهندشد! شهادٺ‌یڪ‌عمرِزندگےست نه‌یڪ‌لحظہ‌اٺفاق..:)🌿 سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🦋🌸 محمد حسین اشرف 💐 محمد حسین گاهی در ایام غیر ماه رمضان هم روزه می گرفت. ❄️ بهش گفتم: داداش جان مگه تو چقدر روزهٔ قضا داری؟🤔 ایشون در جوابم گفت: این روزه ها جریمه است، نه قضا 🙄؛ 🌹🌱 من وقتی نتونم واسه نماز جماعت برم مسجد، فرداش خودمو با روزه گرفتن جریمه می کنم... سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
☔️ 🌸 ابراهیم هادی 👥 با ابراهیم از ورزش صحبت می کردیم. می گفت: 💡وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی می رفتم، همیشه با وضو بودم 👏🏻 و قبل از مسابقات کشتی دو رکعت می خواندم.☀️ پرسیدم: چه نمازی؟ 🤔 گفت: دو رکعت نماز مستحبی! از خدا می خواستم یک وقت تو مسابقه، حال کسی را نگیرم!😬 ابراهیم به هیچ وجه گِرد گناه نمی چرخید.👌🏻 برای همین الگوئی برای تمام دوستان بود.😊 حتی جایی که حرف از گناه زده می شد، سریع موضوع را عوض می کرد.🌱 هیچ گاه از کسی بد نمی گفت مگر به قصد اصلاح کردن. خودش را به کارهای سخت مشغول می کرد. می گفت: برای نفس آدم، لازم است.🌼 📚 سلام بر ابراهیم / ج اول / ص 178 سلام بر ابراهیم: 🌸🍃🌸🍃🌸 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] 🌻|درایـتا https://eitaa.com/m_kanalekomeil 🌻|در واتساپ [‌1] https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df ‌[2] https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM [3] https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
صبح به صبح دستم به روی سینه ام.. می شکافد بر لبم یک غنچه سبز سلام السلام علیک یا صاحب الزمان🌹 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
📌امام على عليه السلام: غفلت، زيانبارترين دشمن است ( الغَفلَةُ أضَرُّ الأعداءِ ) 📚غررالحكم حدیث472
چه تنگ است معبرها، برای کسی که شما راهنمایش نباشید. در میدان مین نَفس گم شده‌ایم , دستمان را بگیرید رهایمان نکنید. 🌷 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقان وقت نماز است 📢 اذان میگویند 🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╯
🔰 | 🔅 تاریخ تولد: ۱ فروردین ۱۳۴۰ 📆 تاریخ شهادت: ۷ آذر ۱۳۹۹ 📌مزار شهید: امام زاده صالح 🕊محل شهادت : آبسرد دماوند 🌟 خبر شهادتت، عقده شد بر دل ، بغض شد بر گلو و چشم هایمان به حرمت سال ها خدمتت به این مرز و بوم ، اشک ِقدر دانی بارید. 🚩 داغ شهیدان شهریاری و احمدی روشن تازه شد و دلمان باز هم پرکشید به کهنه جمعه ای که ترور حاج قاسم تنمان را لرزاند. دست قلم شده و انگشتر سردار روضه‌انگشت و انگشتر را برایمان زنده کرد. 🔅 کاش پای میز مذاکره شکسته بود.کاش، اصلا مذاکره ای نبود که قاتلانِ شیک پوشِ پشت میز،امضا بزنند پای مجوز ترور سربازان این خاک. 💠 لعنت به مذاکره و مذاکره طلبانی که بخواهند خون شما را پایمال کنند. 📍 درود بر دانشمندان‌ هسته ای که وجودشان ، نفس های دشمن را به شماره می اندازد . ✍نویسنده: 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 من خیلۍ وقت ها کہ‌ ڪم مۍآورم مۍنشینم و فقط نگاهت مۍڪنم ... ♥️ 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت هفتاد و سه - هانیه : خواستم بگم بله یهو محمد زد زیر سرفه اول ترسیدم گفتم الان میخواد بگه من نمیخواهم بیچاره از دست این نیلی انقدر خنده اش را نگه داشته بود که دیگه سرفه اش گرفته بود نفس عمیقی کشیدم و گفتم اعذو بالله من الشیطان رجیم بسم الله الرحمن الرحیم با اجازه بزرگ تر ها بله🌱✨ از محمد یاد گرفته بودم که اول اعذوبالله بگم تا از شر این شیطان رانده شده خلاص بشم تا یک بار دیگه افسار زندگیم دست شیطان نیفتد! عاقد از محمد هم پرسید و محمد گفت : با توکل به خداو امام زمان بله🚶‍♂ مامان محمد روی سرمون کلی گل پر پر ریخت میگفت که رسمشون هست یکی یکی فامیل ها جلو اومدن تبریک گفتن حلقه هامونو پوشیدم قرار شد فامیل ها برن تالار بعد من و محمد هم بریم فامیل ها رفتن و من و محمد شروع کردیم به امضا زدن های مربوطه... انقدر امضا ازمون گرفتم که به شوخی گفتم محمد... شاید وقتی ازدواج کردیم ادم معروفی شدیم انقدر ازمون امضا میگیرن -- از محضر خارج شدیم و رفتیم داخل ماشین دوباره چادرمو عوض کردم ... رفتیم محمد جلوی گل فروشی پارک کرد دوازده تاگل رز قرمز خرید و گفت این هم مهریه اتون... به محمد اصرار کردم که بریم جایی که همیشه تعریفشو میکرد میگفت یک جایی هست خوده بهشته پر از فانوس قشنگه و بوی گلاب ! توی راه با محمد درمورد زندگی آینده امون حرف زدیم وقتی رسیدیم محمد گفت : اینجا قطعه ۴۰ بهشت زهراست بهش میگن قطعه سرداران بی پلاک🎈 کلی شهید گمنام با قبر های طوسی پررنگ نوشته شده ( - شهید گمنام - فرزند روح الله♥️🌱 ) دوازده تا گل رز یکی یکی چندتا شهید انتخاب کردمو گل ها را روی قبرشون گذاشتم محمد گفت : من وقتی دلم میگرفت میومدم اینجا اینجا همه گمنام هستن و کسی کسی را نمیشناسه خوبی این گمنامی این بود که حداقل خجالت نمیکشیدی🚶‍♂ گفتم : من اولین بارمه میام اینجا خیلی قشنگه ولی حیف ای کاش حداقل چیزی درموردشون بود اینجوری آدم معذب میشه محمد گفت : این آدما رفتن جنگیدن که بدون نام باشن معذب شدن نداره حرف دلت و بزنی میشنون میدونی چندتا مادر پیر هست که میان اینجا دنبال پسرشون؟؟ چندباری که با دوستام اومده بودیم اینجا چندتا خانوم مسن را دیدم سردرگم باهام حرف میزدن و بین قبر ها راه میرفتن اول فکر کردیم شاید دنبال شهید خاصی هستن و راه را گم کردن رفتیم بهشون سلام دادیم و گفتیم اگه دنبال شهید خاصی هستن بگن که ما کمکشون بکنیم یکی از خانوم ها گفت چهل ساله پسرم برنگشته خونه ، شما ندیدیش!؟ اونجا بود که فهمیدم خانواده شهید هستن گفتم : بیچاره ها دلم ریش شد یکم دیگه درمورد بچه های خودمون و عید غدیر حرف زدیم و رفتیم توی ماشین که برگردیم سمت تالار. . . توی راه محمد یک ملودی گذاشت خیلی خنده دار بود🚶‍♀ (دعای ما امشب یه جور دیگه است دست بگیرید امشب بالا بالا بالا خدا کنه واشه به حق مولا بخت مجرد ها حالا حالا حالا ای خدا کاری بکن نزار که از زندگی ناامید بشم زیر بار مهریه شکسته و خسته و ریش سفید بشم اگه زن بشون نمیدی لااقل بفرستشون شهید بشن ای خدا کاری بکن پیش تو رو سفید بشم کاش خدا فرج کنه راه غم رو کج کنه این مجردا رو هم دیگه مزدوج کنه ) رسیدیم تالار غذا خوردیم و دوباره تبریک گفتن و کادو دادن دوست های محمد هم برای عید غدیر هم کلی شیرینی بین مردم عادی پخش کردن و بالاخره گذشت قرار شد من خانه خودمان برم تا چمدون ببندم صبح اول وقت محمد بیاد دنبال من که بریم مشهد ! آخـر شب قبل از خواب قرآن را باز کردم سوره بقره آیه ۴۹ اومد🌼🍃 تمام این سختی ها و راحتی ها برایتان آزمایشی بزرگ از سوی خدا بود (:! وقتی توی آیه گفت سختی ها و راحتی ها یاد شب هایی افتادم که داشتم خودسازی میکردم یاد شب هایی افتادم که غرق گناه بودم یاد شب هایی افتادم که با ابراهیم حرف میزدم یاد محمد و خواستگاریش تا عقد افتادم واقعا همه چیز از طرف خدا آزمایش بود 🍃 نویسنده ✍| 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_تلالو_ابراهیم #کپی‌فقط‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌مجاز‌است پارت هفتاد و سه - هانیه :
سردارشهیدحاج احمد کاظمی: 🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت هفتاد و چهار یک روز بعد. . . - هانیه : دیشب وقتی رسیدیم مشهد از خستگی زیاد فقط خوابیدم امروز برای نماز صبح اومدیم حرم قرار شد خلوت بکنیم محمد رفت قسمت مردونه من هم قسمت زنونه ... --- - هانیه : نگاهی انداختم به ضریح و آرام گفتم نمیدونم شما کی هستی ولی میدونم اون گنده گنده هاش هم پیش شما کم میارن و باهات درد ودل میکنن راستش نمیخوام اینبار گریه بکنم و از غم هایی که دارم بگم میخوام خداروشکر بکنم اصلا چرا همیشه باید توی حرم گریه کرد بعضی وقت ها باید خندید و شاد بود ائمه شادی مارا میخواهند و من بابت همه چیز باید شکر میکردم شکر میکردم چون خدا برای من نقشه ها کشیده بود دقیقا وقتی دکتر ها تصمیم گرفتن دستگاه هارا از من قطع بکنن خدا من و دوباه بازگرداند درست وقتی داشتم میرفتم وسط معرکه گناه خدا من و دوباره بازگرداند و درست هروقت وقتش برسه برای همیشه به سوی خدا بازگشت پیدا میکنم تا وقتی که خدا مبدا و مقصد است چرا باید دنبال رو چیز های غیر خدا باشیم!؟ من خودم یک روز به خاطر غرورم به این حرف ها توجه نمیکردم اما خدا بهم نتیجه این کارم را توی قران سوره بقره آیه ۲۰۶ گفت : + وقتی به آنهابگویند : بترسید از خدا و دست بردارید از این کارها غرور بیجا باعث سهل انگاریشان میشود 💚🌱 ---- - محمد : از هانیه جدا شدم و رفتم قسمت مردونه چند قدمی ضریح دستمو روی سینه ام گذاشتمو خم شد و سلام دادم صلوات خاصه خواندم و زیارت کردم به نیابت از بابایم هم زیارت کردم بعد یک گوشه نزدیک ضریح نشستم 🌿' با امام رضا حرف زدم مامان منو نذر امام رضا کرده بود بعد از اینکه بابام شهید شد میدیدم که مامانم با چنگ و دندون من و ریحانه بزرگ میکنه خیلی خجالت کشیدم دهه کرامت اون سال مثل همیشه اومدیم مشهد موقع زیارت به امام رضا گفتم بابا من بابا ندارم وقتی میبینم مامانم چقدر داره خسته میشه شرمنده میشم کمکم کن یک کار خوب پیدا بکنم کمکم بکن بتوانم هم کار بکنم هم درس بخوانم بعد از دهه کرامت وقتی برگشتیم تهران توی نجاری حاج مرتضی شروع به کار کردم و بعدش وارد عرصه افسری شدم و حالا با گزشت چندین سال با همسرم اومدم زیارت آقـا اونجا دعا کردم تا نیت دل منو هم بده 🌱" --- - هانیه: محمد زنگ زد و گفت اگه زیارتم تموم شده برم صحن اسمال طلا کفش هایم از کفش داری گرفتم و دلمو تحویل امانات دادم(: رفتم صحن اسمال طلا محمد کنار یک ضریح دیگه ایستاده بود رفتم سمتش و گفتم قبول باشه این کجاست؟ محمد گفت ‌: به اینجا میگن پنجره فولاد هرکسی مریض باشه بدون رد خور اینجا شفا میگیره معمولا اینجا دخیل میبندن و امام رضا حتما مشکلشونو حل میکنه به محمد گفتم الان برمیگردم و رفتم جلوی پنجره فولاد و گفتم محمد میگه اینجا همه را شفا میده منم میخوام که همه کسایی که دلشون گرم گناهه و مریض شدن به شیرینی دنیا، شفا پیدا بکنن🙂💚 یکم با امام رضا درد و دل کردمو رفتم سمت محمد انگار قبل از من رفته بود پنجره فولاد با دوتا لیوان آب ایستاده بود گفت که این آب اسمال طلاست بدون حرف خوردمش از حرم خارج شدیم رفتیم بازار برای خانواده ها سوغاتی خریدیم برای خودمون هم دوتا جانماز مثل هم خریدیم دو تا تسبیح سفید هم خریدیم بعد از بازار رفتیم ناهار خوردیم و رفتیم هتل فردا دوباره رفتیم بازار برای ریحانه و نیلی روسری خریدیم چندتا کتاب و قاب عکس خطاطی خریدیم بعدش رفتیم حرم نماز ظهر جماعت خواندیم نشستیم رو به بروی گنبد طلا با محمد زیارت عاشورا خواندیم و بعد یک مداحی گذاشتیم و حسابی حال دلمون عوض کردیم جو حرم خیلی معنوی بود انگار همه کسایی که اونجا حضور دارن خالی از غم و گناه هستن سبک و آرام (: --- -محمد خوشبحال خادم های اینجا کارشون خدمت به همین امام و مردم هاست! + آدمای خاص اینجا خادم میشن واقعا خیلی حال میده صبح به صبح کارتو با سلام به امام شروع بکنی - محمد به نظرت امام رضا چجوری خوشحال میشه؟ + وقتی گناه نکنی خوشحال میشه وقتی تسلیم خدا بشی خوشحال میشه وقتی گره از کار کسی باز بکنی خوشحال میشه - پس ارزش داره 🌱! --- از حرم داشتیم میومدیم بیرون که بریم بهشت رضوان توی ماشین محمد حرفی نمیزد انگار اون هم دلش و جا گذاشته بود توی حرم نویسنده✍ |
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
سردارشهیدحاج احمد کاظمی: 🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_تلالو_ابراهیم #کپی‌فقط‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌مجاز‌است پ
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت هفتادو پنج - هانیه : گل و گلاب بین راه خریدیم تا ببریم بالای قبر پدر سید محمد" محمد میگم الان بابات منتظرماست بیاشیرینی بخریم حداقل حالا که داریم میریم خبر ازدواجـمونو بدیم شیرینیشم بدیم محمد گفت باشه میخریم بعد میریم شیرینی هم خریدیم و پخش کردیم رفتیم سر قبر پدر محمد یک سنگ سفید بزرگ رویش با خط نستعلیق نوشته بودند سید شهید به سیدالشهدا پیوست و تاریخ تولد و تاریخ شهادت همین ! جمله قشنگی بود بلند طوری که محمد بشنوه گفتم : سلام حاجی. . . بنده را دادن به این پسره که اینجاست خندیدم و ادامه دادم شما واسطه بشو به این آقاهه بگو دست از سرما برداره محمد چپ چپ نگاهم کرد و گفت بابا نگاه کن عروست به من میگه پسره .. باهم زیارت عاشورا خواندیم و هدیه کردیم به شهید محمد معذب بود انگار کاری داشت بیچاره بعد چند وقت اومده بود بهشت رضوان بهش گفتم من میرم میشینم روی اون صندلی ها توهم برایم آب بگیرو برگرد گرما و تشنگی را بهانه کردمو رفتم سمت مخالف محمد نشستم میخواستم راحت باشه راحت مردانه به پدرش صحبت بکنه🌱 یکم گذشت دیدم محمد نمیاد گفتم شاید حالش بد شده باشه انقدر دیر کرده پاشدم رفت دیدم محمد نشسته روبه روی قبر و داره با گوش حرف میزنه پشت سرش دست به سینه ایستادم یکی دودقیقه صحبت هایش طول کشید و بعد قطع کرد از جا بلند شد یکم لباس هایش با دست تمیز کرد و برگشت وقتی من و دید نزدیک بود سکته بکنه به شوخی و خنده گفتم : عجب خیلی زرنگ شدن بعضی ها من گفتم تو با پدرت حرف بزن نه با گوشی نشستی با کی حرف میزنی پسره؟ خندید و گفت : زنگ زده بودم به مامانم گفتم تا اینجا اومدیم بزار به مامان بگم سر مزار باباهستم شوخی تموم کردم بالاخره هرچیزی حدی داشت گفتم خوب کاری کردی بنده های خدا حتما خیلی دل تنگ هستن ---- بعد از بهشت رضا رفتیم هتل برای نماز صبح میخواستیم بریم حرم آخرین دیدار لباس هایی که پخش کرده بودم روی تخت یکی یکی جمع کردمو گذاشتم داخل چمدان سوغاتی هاهم گذاشتم داخل چمدان وضو گرفتیم و لباس پوشیدیم با محمد کلید اتاق تحویل دادیم و پای پیاده رفتیم سمت حرم .. محمد آروم میخوند: آمده ام آمده ام ای شاه پناهم بده خط امانی ز گناهم بده ای حرمت ملجا درماندگان دور مرا از در و راهم بده لایق وصل تو که من نیستم اذن، اذن یک لحظه نگاهم بده ... رضـا جان خیلی قشنگ بود وقتی گفت لایق وصل تو که من نیستم بغضم خیلی آرام ترکید خداحافظی خیلی سخت بود ای کاش میشد همیشه توی مشهد زندگی کرد و توی هوای امام رضا نفس کشید نماز صبح خواندیم زیارت کردیم صبح بود اما به مامانم زنگ زده ام گفتم میخوایم راه بیفتیم و الان برای بار آخر توی حرمیم مامانم گفت گوشی بگیرم سمت حرم کلی حرف زد با امام رضا بعد هم بابا علی با امام رضا حرف زد باورم نمیشد اما تا گفتم جلوی گنبد طلا هستم گریه اش گرفت گفته بودم که امام رضا دل سنگ هم آب میکنه! -همه بزرگان نزد او اظهار کوچکی میکنند- چند ساعت بعد تهران رسیدیم ---- محمد اومد خانه ما سوغاتی ها را دادیم صبحانه خوردیم بعدش هم محمد رفت سرکار و قرار شد شب بیاد دنبال من که بریم خانه مادرش 🌱 شب وقتی برگشت خیلی خسته بود بیچاره از صبح که رفتیم حرم تا الان داشت دوندگی میکرد سوغاتی هارا به مامان سید و ریحانه دادیم خیلی خوشحال شدن زیارت قبول بهمون گفتن شام خوردیم عکس هایی که گرفته بودیم دیدن جانماز هایی که خریده بودیم و دیدن قرار شد هفته دیگه هدیه و سوغاتی نیلی هم ببرم مامان سید میگفت همیشه اولین چیز هاتوی یاد آدم میمونه این اولین زیارت من بود نویسنده✍| 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید محسن فخری زاده: برادرا هیچ راه دیگری به جز شهادت نیست... ترور ناجوانمردانه دانشمند گمنام شهید محسن ✨ السلام علیکم ایها الشهدا ورحمة الله وبرکاته مْ