🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست
پارت هشتاد و سه
محرم گذشت و رسیدیم به صفر
صفر هم با نذری هاش گذشت
مامان و بابا هم هنوز نیومده بودند
و اما چند روز قبل از اربعین ....
- هانیه :
چند شب پیش با محمد کوله های مخصوصمون درست کردیم و الان دو روزه توی راه هستیم
صبح ها ساعت هشت تااذان ظهر راه میرویم
عمود به عمود
بعد برای نماز صبح وارد خانه های مختلف میشیدم و بعد از اجازه گرفتن
نماز میخواندیم
توی راه انقدر موکب های مختلف بود
یک موکب مخصوص غذا
یک موکب مخصوص درمان و دارو
یک موکب مخصوص استراحت
یک موکب مخصوص چایی
توی راه بچه های کوچک با چادر سیاه
به من و محمد دستمال میدادن یا آب پخش میکردن
جالب بود آب معدنی های عراق معکب بودن
اندازه یک فنجان آب داخلش جا میشد . . .
با محمد قدم برمیداشتیم و مراقب بودیم که همدیگر و گم نکنیم
هانیه ای که متر متر خیابان ولی عصر که طولانی ترین خیابان خاورمیانه است راه دفته بود این پیاده روی برایش سخت نبود
اما گرما عصبیش میکرد
بعضی وقت ها دلش میخواست داد بزنه که مردم از گرما
وقتی میشست دیگه بلند نمیشد
چندباری با باباعلی و مامان حورا تماس گرفتیم
مامان حورا کلی گریه کرد و از من خواست برایش دعا بکنم
به مامان و خواهر سید هم زنگ زدیم آنها هم درخواست دعا و زیارت نیابتی داشتن
گاهی واقعا کم میوردم
اولین موکب که میدیم میشستم
یک جایی من میشستم یک جایی کلا محمد از پا میفتاد
غذاها و چایی های تلخشون توی موکب ها
نیم ساعتی موندگارمون میکرد
فکر نمیکردم محمد انقدر گرسنگی سختشه
گرما هم سخت تحمل میکرد برای همین آب میریخت یکم روی سرش
از خستگی انقدر میخوابیدم تا حرص همه از دست من در میومد
قشنگ ترین چیزی که توی راه میدیدم این بود که
همه باهم برای امام حسین بودن!
یعنی چندتا خانوم عرب از من به خوبی پذیرایی کردن
چندتا خانوم پاکستانی با من قدم زدن
چند تا خانوم و آقا از آذربایجان اومده بودن
همه باهم متحد و خوش رفتار بودن
همه به عشق و نیت امام حسین
راه میرفتن
غذا میخوردن
گریه میکردن
همه باهم برای امام حسین !
این خیلی قشنگ بود 🌱
بدون ترس با امنیت و آرامش کنار هم بودیم
این جمله هلبیکم (خوش آمدید) توی ذهنم موندگار شد
باند های بزرگ کنار جاده گذاشته بودن و نوحه های عربی با صدای
یَحسین ( یاحسین) گذاشته بودند
به عمود سیصد و سیزده که رسیدیم محمد خیلی گریه میکرد زیر لب میگفت :
یا صاحب این زمان
ای کاش الان داشتیم با شما میرفتیم کربلا
دعای عهد میخوند و گریه میکرد خیلی بی تاب شده بود
از عمود سیصد و سیزده کفش هایمان را گذاشتیم داخل کوله و با پاهای برهنه راه میرفتیم و هر قدم صدای روضه و گریه می آمد
صدای نوحه ایرانی بلند شد ..:
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین
دست و پا می زد حسین
ناله ها میزد حسین واغربتا میزد حسین
از دل نوا میزد حسن زینب صدا میزد حسین
از عطش در زیر خنجر دست و پا میزد حسین
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین
یا اخا روحی فداک یا اخا من لی سواک
یا اخا قلبی لداک
همچو بسمل زیر تیغ شمر میزد دست وپا
نیمه چشمس به قاتل نیمه ای در خیمه ها
دل پر از خون از نوای کودکان بی نوا
تکیه گه بر خاک گرم کربلا میزد حسیـن
ناله ها میزد حسین واغربتا میزد حسین
از عطش در زیر خنجر دست و پا میزد حسین
یا اخا روحی فداک یا اخا من لی سواک
یا اخا قلبۍ لداک....
زیر خنجر گاه از سوز عطش رفتی ز هوش
گاه بر آه زنان در خیمه گه میداد گوش
گاه از بی یاری زینب زدی از دل خروش
صیحه از بیماری زین العبا میزد حسین
ناله ها میزد حسین واغربـتا میزد حسیـن (:!
-محمد رضا طاهری-
دلم ریش شده بود واقعا مداحی سوز داری بود
مخصوصا وقتی میگفت از عطش در زیر خنجر دست و پا میزد حسین
اشک هایم میریخت و به خاطر سوز گرما صورتم سوخته بود
محمد میگفت این گرما جز از کل
گرمایی که توی کربلا بود واقعا جون آدم میگرفت
محمد میگفت :
هروقت خسته میشی بشین اما توی کربلا
حتی جایی برای نشستن نبود
-غم سنگین و کمر شکنی بود تاحالا اینجوری به کربلا و ماجرایش نگاه نکرده بودم
توی راه همکار های محمد زنگ میزدن و هی در مورد کار سوال میکردن آخر سر محمد عصبانی و کلافه شد به دوستش گفت دیگه جواب نمیده و
گوشیش خاموش کرد
نویسنده ✍| #الفنـور_هانیهبانــو
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_تلالو_ابراهیم #کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست پارت هشتاد و سه محرم گذش
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست
پارت هشتاد و چهار
- هانیه :
به عنوان یک دختری که تازه امام حسیـن شناخته بود اگه بخواهم توصیفی بکنم میگم:
اتفاقا حسین زنـده کرده مارو
اتفاقا این غم باعث نشاطه
اتفاقا این شال پرچم حیاته
اتفاقا حسین کشتی نجاته
اتفاقا این شور عین شعوره
-بخشی از مداحی مهدی رسولی-
رسیدیم به عمودی که حرم معلوم بود
همه جمعیت کنار همین عمود ایستادند
باند ها چند دقیقه ساکت شدند
و بعد شروع به پخش زیارت عاشورا کردند
خیلی ها شمع روشن کرده بودند
خیلی ها ناله میزدند
محمد زیارت عاشورا میخوند و بدون ترس بلند گریه میکرد
خودشو آزاد کرده بود هرچقدر توی راه خودش نگه داشته بود
و مراعات کرده بود
اینجا جلوی حرم خودشو داشت خالی میکرد
نگاهم ثابت شد روی گنبدی که پرچم سیاهش میرقصید (:
اشک هایم میریخت و توی گوشم ناله های یا حسین زنگ میخورد🖤
چقدر صحنه قشنگی بود که غرب و شرق همه باهم در یک مکان با یک رنگ لباس میگفتند حسیــن!
یک بار دیگه دوباره توی دلم توبه کردم
شروع کردم با امام حسین دلم نجوا کردن :
سلام آقا ...
میدونم که خیلی بدم اما خداروشکر الان روبه روی شماهستم..
یعنی درستش اینکه بگم
سلام آقا که الان رو به روتونم
آقا چهل روزه خواهرتون بی یار شده
چهل روزه که مادرتون داغدار شده
آقا محمد میگه دخترتون
چهل روزه یتیم شده (: 💔
آقا صدای من و میشنوید؟
دلم خیلی تنگ شده بود برای شما ..
یک خانومی کنار گوشم گفت :
الشمر و جالس نفس مادرش گرفت
بنده خدا داشت با امام حسین خودش حرف میزد اماجمله ای که گفت واقعا سنگین بود
دستمو گرفتم به خانومی که کنار دستم ایستاده بود ...
الشمر و جالس
شمر نشست
و نفس مادرش
گرفت (:!
زیر لب تکرار میکردم
خیلی نامردی
چجوری دلت اومد
چجوری!؟
خیلی اون لحظه از دست شمر پـر بودم ...
از محمد جدا شدم و به هر سختی شد رفتیم داخل خیابانی که
توی جهان فقط یکی ازش هست
خیابانی که بین دو تا حرم بود
رفتیم داخل حرم
خیلی شلوغ بود ، همه کسایی که شبانه روز راه رفته بودند و سختی کشیده بودند
به مقصد رسیده بودند و حالا انگار آرام گرفته بودند
اولین بار که نگاهم به ضریح حضرت عباس افتاد
دیدم تار شد 🚶♀
صحنه هایی که شنیده بودم جلوی چشمم میومد
یعنی کی توانسته به این آقا با این همه کرامت و عظمت جسارت بکنه؟
با حضرت عباس حرف زدم و نجوا کردم
خیلی شلوغ بود جای توقف بیشتری نبود
از حرم خارج شدیم و رفتیم سمت
حرم امام حسین
خیلی حسرت میخورم چون تمام لحظات دید من تار بود و نتوانستم انقدری که باید به ضریحش نگاه بکنم
ای کاش میشد یکم از حال و هوای اربعین داخل شیشه کرد و هروقت دلت گرفت حسش کرد
این جمله :
علی اکبر گل لیلا پاشیده رو خاک صحرا
هرجاشو بلند میکردن باز یه جا میموند رو خاک ها
توی ذهنم مرور میشد
و از سنگینی این داغ قلب میسوخت...
با امام حسین حرف زدم
گفتم من خیلی گناهکار بودم
حالا که برگشتم میخوام جبران بکنم
کمکم کن خدمت بکنم تا جبران بشه!
به جای ابراهیم هادی هم زیارت کردم
ابراهیم هادی..
صاحب کتاب سلام بر ابراهیم
این اصلا غیر طبیعی نیست
آدم ها آسمانی شدن تا کار های شگفت انگیز بکنند
و برای هرکس هم یک جور است
نمیشود که همه شهدا به خواب آدم ها بیایند
هرکسی را به نحوی مهمان نوازی میکنند
به قول محمد
امام خامنه ای درست گفته این کتاب واقعا جاذبه داره !
بعد از زیارت به آقایون پیوستیم
همه خسته بودن
آرام راه میرفتن
صاحب کاروان شروع کرد به خواندن :
هنوزم روی نیزه هایی حسیـن
یا روی خاک این کربلایی حسیـن
رسیـدم برادر! کجایی حسیـن؟
چهل روز حالت ، منه بی حسین
عزا و غمت بودنِ بی حسین
چهل مرتبه مردن بی حسین
چهل روز از این شهر به اون شهر در به در
چهل روز هستی از من بی خبر
کجایی حسین ..؟!
کجایی ببینی چقدر پیر شدم
ببینی که از زندگی سیر شدم
زمین خورده بودم زمین گیر شده بودم
کجایی حسین ...
-حاجمحمودکریمی
نویسنده ✍| #الفنـور_هانیهبانــو
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_تلالو_ابراهیم #کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست پارت هشتاد و چهار - هانیه
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست
پارت هشتاد و پنج
- هانیه :
شب آخر گفتم :
ممنون که منو آوردی با خودت این بهترین روزایی بود که داشتم
ای کاش هیچ وقت برنمیگشتیم
محمد گفت :
من هم بار اول بود که اربعین میومدم کربلا
چند روزی کربلا مونده بودیمو حالا داشتیم برمیگشتیم
خیلی دلم گرفته بود . . .
من تازه داشتم به آب و خاک اینجا عادت میکردم
خیلی سخت بود دل کندن !
انگار همه این حس را داشتن همه بی تاب و بیقرار بودن
با خودشون میگفتن حالا چطوری زندگی بکنیم؟
حالا چجوری توی ایران راه بریم با خاطرات کربلا ؟
آقایون کاروان زمزمه وار میخواندن:
حسین من بیا و این دل شکسته را بخر
حسین من مسافر جامانده را با خود ببر
حسین من
حسین من
حسین من
در کنار قبر تو ،میشود پر پر تو
کشته آخر تو که منم خواهر تو
بی تو من میمیرم
حسین من(:
بیا که از جور زمانه خسته ام
-حاج محمود کریمی
محمد سینه میزد و مثل بار اولی که حرمو دید بلند گریه میکرد اصلا بعد از اون لحظه فرق کرده بود
خیلی بی تاب بود !
اسم دوستش زیر لب میگفت
توی راه برایم تعریف میکرد
دوستی داشته توی محله اشون شهید شده
ازش پرسیدم شغل دوستت مثل خودت بوده؟
بهم گفت :
نه دوستش ساندویچی داشته
با تعجب ازش پرسیدم :
آخه محمد چجوری شده؟
جواب داد
مهم اینکه خدا بخوادت به شغل نیست
اگه جنگ هم نباشه خدا بخواد توی همین
کوچه های تهران هم میشه شهید شد
روزی حلال داشته باشی شغلش مهم نیست
میگفت دوستش همیشه میگفته :
(شهید شدن آسونه
شهید شدن آسونه
تو مگو مارا بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست!
با خدا شهید شدن سخت نیست..
آخر هم شهید شد
به خدا خیلی اعتماد داشت 🖤)
به این فکر میکردم خدایی که ملاکش شغل نیست پس ما چرا ملاکمون شغله⁉️
---
چند روز بعد رسیدیم ایران و یک راست رفتیم خونه مشترک خودمون
اولین باری بود که میرفتیم داخل خونه
انقدر که خسته بودیم اصلا متوجه وسیله های داخل خانه نشده بودیم
ساک هارا باز کردیم ...
قرار بود شب مامان حورا و بابا علی و عمو سیاوش و مامان و خواهر سید بیان خونه ما ...
محمد هنوز لباس سیاهشو در نیاورده بود
هنوز بیقرار بود
میگفت :
حسرت میخورم که چرا یک دقیقه بیشتر کربلا نموندم..💔
انقدر خسته بودیم که نماز مغرب خواندیم
من اومدم خوابیدم
ولی محمد همچنان توی سجده داشت با خدا حرف میزد . . .
نمیدانم دقیقا چند ساعت خوابم برده بود که با صدای همهمه بیدار شدم
با عجله نگاه به ساعت کردم حدودا سه ساعتی خواب بودم و مهمان ها فکر کنم اومده بودن
من و را بیدار نکرده بود!
لباس پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون
عمو سیاوش و زن عمو و نیلی
بابا علی و مامان حورا
ریحانه و مامان سید
و در آخر هم خود محمد نشسته بودن
با جیغ و خوشحالی رفتم توی بغل مامانم
دلم خیلی تنگ شده بود
بعد یکی یکی بقیه هم بغل کردم و و در جواب زیارت قبول ها میگفتم ممنونم
تشکر
خواهش میکنم
خلاصه هرچی بلد بودم و میگفتم 🌱
نیلی با خوشحالی گفت :
تا من خواب بودم،
آمار کنکور و دیدن رشته ادبیات فارسی قبول شده بودم
چیزی نگفتم و بحث تغییر دادم و گفتم :
ای کاش شماهم میومدید
خیلی خوش گذشت
عمو گفت :
کجا خوش گذشت ، رفتیـد زیارت مرده ها خوش گذشته :/؟
اومدم دفاع بکنم عمو اجازه نداد و گفت :
میدونم الان میخوای بگی زنده هستن
ولی از نظر من مردن
این جماعت دارن زیادی بزرگ نمایی میکنن
مگه نه محمد!؟
اینجور موقع ها محمد سکوت میکرد
میگفت :
میتونم جواب بدم اما میترسم
اول حرمت شکسته بشه
دوم عصبانی بشوم
عمو با خنده دوباره شروع کرد حرف زدن:
هانیه اینبار رفتیم همون هتلی که کنار بندر بود. . .
دلم میخواست توهم میومدی ولی انگار آقاتون نزاشته بود
مامان حورا دخالت کرد و گفت :
آقا سیاوش دیگه نشد بچه ها دوست داشتن کربلا برن
بعد هم با خنده و شوخی گفت : مامان دهنمون خشک شد
چای نمیاری!؟
مثل همیشه بحث و عوض کردند
من رفتم آشپزخانه خودم برای اولین بار از اولین مهمان ها پزیرایی بکنم
نیلی هم اومد کنار دستم و گفت :
هانیه خیلی خوب بود نه!؟
من دلم میخواست بیام ببینم چیه که انقدر مردم دوست دارن کربلا برن
گفتم :
ان شاءالله به زودی تو هم میری میبینی
دیگه کم کم باید شوهرت بدیم
با چایی و میوه رفتیم توی سالن پذیرایی
از مهمان ها با نیلی پذیرایی کردیم
زن عمو دائم تشکر میکـرد و میگفت :
ببخشید شما خسته راه هستید باید یک شب دیگه میومدیم
هربار هم به زن عمو جواب میدادم:
این حرف ها چیه
اتفاقا خوب شد اومدید دور هم حوصله امون نمیره
بابا علی گفت :
چجوری بود اونجا!؟
نویسنده✍| #الفنـور_هانیهبانــو
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
من و امام زمان😊
#یادمون_باشه
#خودسازی
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
سلام وشب بخیر خدمت اعضای محترم گروه فرهنگی شهید هادی ودیگر همشهریان وهموطنان گزارشی به خواست خیّرین واعضاء از هزینه های صرف شده در امور خیریه که از محل جمع آوری طرح هشتم های ده هزارتومانی انجام شده خدمت همه شما خوبان ارائه میکنیم👇👇
نوع تراکنش:
انتقال وجه کارتی
از:
6273 8111 3925 3295
به:
6037 9919 ######24
به نام:
#########
مبلغ:
6,000,000 ریال
کد پیگیری:
########
تاریخ:
1400/9/17
ساعت:
۲۲:۵۰:۰۶
👆👆
کمک هزینه درمان خانمی که باید دیالیز میشد واین کمک هزینه صرف خرید دستگاهی بنام(دبل دومن)شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ڪلآمابراهیٓم 🌱
اگر مۍخواهیم کنار هم راحت باشیم
باید تجمل گرایۍ را کنار بگذاریم ...
.
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
ای کاش باور کنیم که بخشنده بودن قلبی بزرگ می خواهد و سخاوت داشتن تنها در مرفه بودن معنی نمی شود.
شب یلدا در راه است و دیگر چیزی برای رسیدن به آغاز زمستان نمانده، زمستانی که اگر چه سرد است اما دل هایی گرم را می طلبد که در کنار یکدیگر رسم انسانیت را معنا کنند.
شب یلدا نزدیک است اما به راستی چه فرقی دارد که اول زمستان یلدا بگیریم یا هر شب را یلدا بسازیم وقتی که هنوز راه و رسم دوست داشتن را یاد نگرفته ایم؟
در شب یلدا که کودکان ما برای رسیدن آن لحظه شماری می کنند فراوانند مادرانی که دلواپس برگزار نمودن مراسم این شب در خانه و کاشانه بدون پدر هستند.
هستند کودکانی که در آرزوی هدیه ای از یک پدر مهربان شب را به صبح می رسانند و برخلاف فرزندان ما که با آجیل و شیرینی خواب هفت پادشاه را تعبیر کرده اند ، بغض مانده در گلو را قورت می دهند.
به راستی ایتام وفقراچگونه شب چله را جشن می گیرند؟ شاید اگر دقیقه ای تنها دقیقه ای به عمق این غصه در قلب یک کودک تنها فکر کنیم هیچ شب چله ای دیگر طعم انار ساوه و آجیل را ندهد...
شاید اگر دقیقه ای ، تنها دقیقه ای به روی شرمسار پدری که نتوانسته کاسه ای آجیل برای کودکانش تهیه کند بیندیشیم دیگر نتوانیم پسته شکستن فرزندانمان را ببینیم...
ای کاش باور کنیم که بخشنده بودن قلبی بزرگ می خواهد و سخاوت داشتن تنها در مرفه بودن معنی نمی شود.
چقدر خوب است حالا که در آستانه آغاز فصل زمستان ایستاده ایم و سلامی به گرمای خورشید مرداد به قلب دی و بهمن و اسفند می بخشیم قدری به آنانی که هنوز از تب و لرز آبان جدا نشده اند مهربانی کنیم.
شب یلدا را جشن بگیریم انگونه که گل لبخند را بر لبان کودک چشم به راهی بنشانیم و قلب پدر و مادر دلشکسته ای را شاد کنیم.
شب یلدا را جشن بگیریم آنگونه که تلنگری باشد برای روزهای مانده از عمر نامعلوممان که اگر چه زود یا دیر باید رخت ببندیم و عزم سفر کنیم.
یلدا، را یلدای مهربانی بنامیم و دست های کوچک دخترکی را که هنوز لبخند پدر را ندیده به گرمی بفشاریم و با بوسه ای اشک یتیمی را بخریم و دلی را شاد کنیم.
📢 مشارکت از طریق 👇تا فردا ساعت ۳عصر
1️⃣ازطریق درگاه امن شاپرک:
🌐 idpay.ir/kanalekomeil
2️⃣شماره کارت 6273817010129041
بنام گروه فرهنگی شهیدابراهیم هادی
شماره تماس جهت ارسال رسید واریزوهماهنگی 📞۰۹۳۶۵۲۴۹۸۶۲
یلدایتان مبارک...
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
🍃بسمِ الله الرَحمنِ الرَحیم🍃
🌿اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌿
🍃بسمِ الله الرَحمنِ الرَحیم🍃
🌿اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌿
#رفیقشھیدم 🌱
چهسرۍست در من نمییدانم!
سر رسیدن به ڪانالڪمیل، دیگر جانی براۍقدمهای استوارم نمیماند؛
ڪجا پا گذارموقتی تو آنجایے؟!
#قسمتهمهراهیـٰاننور
🌸سلام صبحتون شهدایی🌸
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
1_916746311.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
سرعت مناسب برای قرائت روزانه
دستش خالی بود پرسیدم: ساعتت کو؟
خیلی بی تفاوت گفت: یکی از بچه ها ازش خوشش اومد گرفت نگاهش کنه گفتم مال خودت....
حرصم گرفت...
گفتم: علی اون کادوی سرعقدمون بود تبرک مکه بود بنده خدا بابا با چه ذوق و شوقی برای دامادش گرفته بود. رادوی اصل بود.
سری تکان داد و گفت: اینقد از این ساعت ها باشه و ما نباشیم.
تا توانی دلی به دست آور...
📚گلستان یازدهم
#شهید_علی_چیت_سازیانسلام بر ابراهیم:
🌸🍃🌸🍃🌸
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
🌻|درایـتا
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
🌻|در واتساپ
[1]
https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df
[2]
https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM
[3]
https://chat.whatsapp.com/LAjPbrfSmOsFZUbLgZwGaE
╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝