👇👇👇
❁ بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم ❁
🗓امروز 18 تیر 1401
▪️#22_روز تا #محرم💔
ما در مسیر سبز ولایت مسافریم
با خون سرخ راه سفر را به سر بریم
مقصد محرم است و هوای حرم به سر
بیست و دو منزل دیگر کبوتریم
#یاسیدالشهدا❤️
#خدا_را_شڪر_گریان_حسینم🌷۱
#السلام_علی_سفیر_الحسین✋
کوفیــان در دلشــــان کـیـنــه زهراست، نیا
مسلمـــت را بنگـــر بی کس و تنهاست، نیا
کار این بی صفتـان سَب عمـویم علی ست
بِین شان بُغض علی واضح و پیداست، نیا
#شهادت_حضرت_مسلم(ع)🥀
#تسلیٺ_باد🥀
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
مثل#ابراهیم_هادی
#همه_خادم_الرضاییم 🕌
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━
👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
📲 #استوری |
🏴 #شهادت_حضرت_مسلم(ع) تسلیت باد 🏴
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ کربلاییم، چه عرفه باشد، چه اربعین...
👤 #کلیپ زیبای « عرفه نرسیدم کربلا » با صدای کربلایی حسن #کاتب_کربلایی
◾ ویژهٔ #عرفه
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
مثل#ابراهیم_هادی
#همه_خادم_الرضاییم 🕌
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━
👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 #شهادت_حضرت_مسلم(ع)
👌 #نماهنگ بسیار شنیدنی
🎙مقام معظم رهبری
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
مثل#ابراهیم_هادی
#همه_خادم_الرضاییم 🕌
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━
👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
💠اعمال شب و روز #عرفه
🌙شب #عرفه:
1_دعای(اَللّهُمَّ یا شاهِدَ کُلِّ نَجْوی وَ مَوْضِعَ کُلِّ شَکْوی...)
2_تسبیحات عشر(تسبیحات حضرت رسول علیه السلام )
3_دعای (اَللّهُمَّ مَنْ تَعَبَّاَ وتَهَیَّاَ...)
4_زیارت امام حسین علیه السلام
🌟روز #عرفه:
1_غسل قبل از زمان زوال و غروب آفتاب
2_زیارت امام حسین علیه السلام
3_دو رکعت نماز و اقرار به گناهان و توبه
4_روزه (برای کسی که زمان دعا ضعف پیدا نکند)
5_تسبیحات عشر
6_سوره توحید و آیت الکرسی و صلوات هرکدام 100 مرتبه
7_دعای ام داوود
8_دعای امام حسین علیه السلام در روز عرفه
9_دعای (یا ربَّ اِنَّ ذُنُوبی لا تَضُرُّک..)
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
مثل#ابراهیم_هادی
#همه_خادم_الرضاییم 🕌
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━
👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
17.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟 #فرازهایی دلنشین از دعای #عرفه
🍃تویی که اسرار مرا پوشاندی
🍃تویی که آمرزیدی
🎤 #محیالدین_تقیپور
🌐 Navaa.iranseda.ir
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
مثل#ابراهیم_هادی
#همه_خادم_الرضاییم 🕌
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━
👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
🕊#هٰادےدِل...
«إِلَهِی هَبْ لِی قَلْبا يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ»
خدایا قلبی به من عنایت کن که
اشتیاقش او را به تو نزدیک کند!
و عطر هدایتت قلبم را
بہ باغ گل شھادت هدایت ڪند.🌸🌿
#برادرآسمانـٖےام☁️🌱
.
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
مثل#ابراهیم_هادی
#همه_خادم_الرضاییم 🕌
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━
👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
#دعاےعرفھ...🕊
۩هَدانى لِلاْ یمانِ مِنْ قَبْلِ اَنْ اَعْرِفَ شُکْرَ۩
مـرا بـه ایـمـان هـدایـت کـرد پـیـش از آنـکـه
بشناسم طریقه سپاسگزارے نعمتش را.
مداحی آنلاین - دعای عرفه - رسولی.mp3
44.48M
#قرارِعاشقـٖے🌿'
قـرائـت دعـاے #عـرفــہ🌾
با نـواے حـٰاج #مھــدےرســولۍ.
.
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
مثل#ابراهیم_هادی
#همه_خادم_الرضاییم 🕌
🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے
#پایان_مأموریت_هیئتے_شہـادت_است
━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━
ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے]
https://eitaa.com/m_kanalekomeil
━━━━๑🌱🇮🇷🌱๑━━━━
👆 دوستان رابه کانال کمیل دعوت کنید
*#جان_شیعه_اهل_سنت*
*#قسمت_هفتادوششم*
#فصل_دوم
«صبر کردن برای ترشی که آسونه!» سپس خندید و با شیطنتی شیرین ادامه داد:
«من یه جاهایی صبر کردم که بیا و ببین!» شیشه ترشی را روی میز گذاشتم
و با کنجکاوی پرسیدم: «مثلا کجا؟» و او مثل اینکه خاطرات روز های سختی به
یادش آمده باشد، سری تکان داد و گفت: «یه ماه ونیم صبر کردم! به حرف یه ماه
و نیم آسونه، ولی من داشتم دیوونه میشدم! فقط دعا میکردم تو این مدت اتفاقی
نیفته!» با جملات پیچیده اش، کنجکاوی زنانهام را حسابی برانگیخته بود که
در برابر نگاه مشتاقم خندید و گفت: «اون شب که اومدم خونه تون آچار بگیرم
و مامان برای شام دعوتم کرد، یادته؟» و چون تأیید مرا دید، با لحنی لبریز خاطره ادامه داد «
ِ سفره وقتی شنیدم عصر برات خواستگار اومده، اصلا نفهمیدم شام
چی خوردم! فقط میخواستم زودتر برم! دلم میخواست همونجا سر سفره ازت
خواستگاری کنم، برای همین تا سفره جمع شد، فوری از خونه تون زدم بیرون!
میترسیدم اگه بازم بمونم یه چیزی بگم و کارو خراب کنم!» از دریای اضطرابی
که آن شب بخاطر من در دلش موج زده و من شبنمی از آن را همان شب از تلاطم
نگاهش احساس کرده بودم، ذوقی کودکانه در دلم دوید و بی اختیار لبخند زدم.
از لبخند من او هم خندید و گفت: »ولی خدا رو شکر ظاهرا اون خواستگار رد
َ کردی!» سپس با چشمانی که از شیطنت میدرخشید، نگاهم کرد و زیرکانه
پرسید « حتما
ً بخاطر من قبولش نکردی؟ نه!؟»
ُ و خودش از حرفی که زده بود با
صدای بلند خندید که من ابرو بالا انداختم و با لحنی پر ناز پاسخ دادم
«ً نخیرم!من اصلا بهت فکر نمیکردم!» چشمان مشکی و کشیدهاش در احساس موج زد و
با لحنی عاشقانه جواب حرف سیاستمدارانهام را داد: «ولی من بهت فکر میکردم!
خیلی هم فکر میکردم!» از آهنگ صدایش، دلم لرزید. خاطرات دیدارهای کوتاه و عمیقمان در راه پله و حیاط
ِ وخانه، پیش چشمانم جان گرفت.
در
لحظاتی که آن روزها از فهمش عاجز میماندم و حالا خود او برایم میگفت در آن
لحظات چه بر دلش میگذشته: «الهه! تو بدجوری فکرم رو مشغول کرده بودی!
هر دفعه که میدیدمت یه حال خیلی خوبی پیدا میکردم» و شاید نمیتوانست
به قَلَــــم فاطمه ولی نژاد
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت_هفتادوهفتم
#فصل_دوم
همه احساساتش را به زبان آورد که پشت پردهای از لبخند، در سکوتی عاشقانه
فرو رفت. دلم میخواست خودش از احساسش برایم بگوید نه اینکه من بخواهم،
پس پیگیر قصه دلش نشدم و در عوض پرسیدم: «حالاچرا باید یه ماه و نیم صبر
میکردی؟» سرش را پایین انداخت و با نغمه ای نجیبانه پاسخ داد: «آخه اون شب
که برای تو خواستگار اومده بود، اواسط محرم بود و من نمیتونستم قبل از تموم
شدن ماه صفر کاری بکنم.» تازه متوجه شدم علت صبر کردنش، حرمتی بوده
که شیعیان برای عزای دو ماه محرم و صفر رعایت میکنند که لحظاتی مکث کردم و باز پرسیدم : «
خُب مگه گناه داره تو ماه محرم و صفر خواستگاری بری؟»
لبخندی بر چهرهاش نقش بست و جواب داد: «نه! گناه که نداره... من خودم
دوست نداشتم همچین کاری بکنم!» برای لحظاتی احساس کردم نگاهش از
حضورم محو شد و به جایی دیگر رفت که صدایش در اعماق گلویش گم شد و
زیر لب زمزمه کرد: » «بخاطر امام حسین صبر کردم و با خودشم معامله کردم که
تو رو برام نگه داره!» از شنیدن کلام آخرش، دلگیر شدم. خاندان پیامبر برای من
هم عزیز و محترم بودند، اما اینچنین ارتباط عمیقی که فقط شایسته انسانهای
زنده و البته خداست، درمورد کسی که قرنها پیش از این دنیا رفته، به نظرم بیش
از اندازه مبالغه آمیز میآمد و شاید حس غریبگی با احساسش را در چشمانم دید،
که خندید و ناشیانه بحث را عوض کرد: «الهه جان! دستپختت حرف نداره!
عالیه!» ولی من نمیتوانستم به این سادگی ناراحتیام را پنهان کنم که در جوابش
به لبخندی بیرنگ اکتفا کردم و در سکوتی سنگین مشغول غذا خوردن شدم.
* * *
عقربه ثانیه شمار ساعت دیواری، مقابل چشمانم بیرحمانه رژه میرفت و گذر
لحظات تنهایی را برایم سختتر میکرد. یک ماهی از ازدواجمان میگذشت و
اولین شبی بود که مجید به خاطر کار در شیفت شب به خانه نمیآمد. مادر خیلی
اصرار کرد که امشب را نزد آنها بگذرانم، ولی نپذیرفتم، نه اینکه نخواهم که وقتی
مجید در خانه نبود، نمیتوانستم جای دیگری آرام و قرار بگیرم. بیحوصله دور
به قَلَــــم فاطمه ولی نژاد
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت_هفتادوهشتم
#فصل_دوم
اتاق میچرخیدم و سرم را به گردگیری وسایل خانه گرم میکردم. گاهی به بالکن
میرفتم و به سایه تاریک و با ابهت دریا که در آن انتها پیدا بود، نگاه میکردم.
اما این تنهایی و دلتنگی آنقدر آزردهام کرده بود که حتی به سایه خلیج فارس،
این آشنای قدیمی هم احساس خوبی نداشتم. باز به اتاق برمیگشتم و به بهانه
گذراندن وقت هم که شده تلویزیون را روشن میکرد