eitaa logo
محمد میرزایی بازرگانی
45 دنبال‌کننده
5 عکس
30 ویدیو
0 فایل
حیات‌خلوت محمد میرزایی بازرگانی شاعر مکاتبه با من: @MohammadMirzayiB
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 عیدتون مبارک... «امیرالمومنین» واژه‌ست؟ نه، پیراهنی زیباست ببین! بر قامتی جز قامتِ حیدر نمی‌آید... محمد میرزایی بازرگانی 🌐 اینستاگرام | تلگرام | ایتا
25.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدّ من کوتاه بود و نیزه‌ها خیلی بلند خواستم بر زخم‌هایت بوسه بگذارم، نشد... محمد میرزایی بازرگانی 🌐 اینستاگرام | تلگرام | ایتا
11.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیدم همین است روزِ قیامت بگویی سلامِ تو را می‌شناسم... محمد میرزایی بازرگانی 🌐 اینستاگرام | تلگرام | ایتا
مثلا فکر کن عمو برگشت.mp3
5.95M
📋 مثلاً فکر کن عمو برگشت... 🎤 حاج مهدی رسولی 📝 محمد میرزایی بازرگانی 🌐 اینستاگرام | تلگرام | ایتا
38.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مگذار بین خیمه عزایت به پا شود برخیز تا دل پدرت باز وا شود برخیز ای مؤذن بابا! اذان بگو چیزی نمانده روح من از تن جدا شود صورت به صورت تو نهادم، ولی نشد یک لحظه هم نشد پدر از غم رها شود ای راحت پدر! تو که راحت شدی، ولی بی تو پدر چگونه از این خاک، پا شود؟ دنیا سر تو را به روی خاک خواسته‌ست بعد از تو خاک بر سر دنیای ما شود باید تو را میان عبا سوی خیمه برد شایسته نیست راز تنت برملا شود 🎤 حاج مهدی سلحشور 📝 محمد میرزایی بازرگانی 🌐 اینستاگرام | تلگرام | ایتا
منظومه‌ای برای حضرت ساقی دید از پشت حرم زمزمه‌ای می‌آید ناله‌ای، گریه‌ای و همهمه‌ای می‌آید رفت و بی‌پرده بر آن صحنه نگاهی انداخت دیدنش در دل او شعله‌ی آهی انداخت کودکان حرم افتاده چو ماهی در خاک پیرهن‌ها زده بالا و شکم‌ها بر خاک در دل ساقی از این همهمه تشویش آمد ناگهان دختری از اهل حرم پیش آمد چشم او بر علم افتاد و دگر هیچ نگفت مشک را دست عمو داد و دگر هیچ نگفت یعنی ای جان حرم! ما ز عطش سرشاریم که تو سقایی و ما از تو توقع داریم داغ او تازه شد و جان به لب او که رسید رفت و از سید خود رخصت میدان طلبید گفت ای سید من! موقع جنگ آمده است گفت رخصت بده این سینه به تنگ آمده است بر لبش زمزمه‌ی نصر من الله افتاد مشک برداشت و سقای حرم راه افتاد رفت آنگونه که مشک و علمش می‌لرزید کربلا یکسره زیر قدمش می‌لرزید گرچه از ارض و سما تیر و سنان می‌بارید پسر حیدر کرار لب آب رسید پسر فاطمه در هجمه‌ی لشگر تشنه‌ ست گفت ای آب! تو اینجایی و اصغر تشنه ست؟ گفت جا دارد از این شرم تو خون‌رنگ شوی ای خجالت‌زده! جا دارد اگر سنگ شوی لب دریا به لب تشنه‌ی مهتاب نخورد دست بر آب زد اما نمی از آب نخورد اشک در آب می‌انداخت و چون دُر می‌شد اندک اندک همه‌ی مشک عمو پر می‌شد مشک او پر شد و با دیده‌ی گریان برخاست از لب رود روان با لب عطشان برخاست همه‌ی دشت از آن عطر معطر می‌گشت داشت ساقی حرم سوی حرم برمی‌گشت ناگهان غلغله شد، دور و برش غوغا شد پیش رو، راست و چپ، پشت سرش غوغا شد حلقه نزدیک شد و خود و سپر را انداخت یکی این دست، یکی دست دگر را انداخت ارزش مشک عمو بیشتر از جان عموست؟ دست افتاده ولی مشک به دندان عموست غصه‌ای نیست که افتاده علم، می‌تازد همچنان سوی حرم سوی حرم می‌تازد ناگهان خشک شد از بهت، تنش خیس شده مشک سوراخ شده‌ست و بدنش خیس شده آتشی بود که در جان و‌ جهانش افتاد خنکایی که از آن آب به جانش افتاد آب جاری شده، در علقمه سیل آمده است موقع رقص حکیم‌بن‌طفیل آمده است آسمان تیره شد و تیره‌ی دودی برخاست آه با قصد سرش خشم عمودی برخاست او پناه حرم است آه به خشمش نزنید لااقل تیر به زیبایی چشمش نزنید تیر در چشم، دو تا دست جدا، با آن قد با چه کیفیتی از اسب زمین می‌افتد؟ دشت آرام شده، کار تمام است تمام و کسی می‌رسد انگار امام است امام آمد و پیش همان پیکر بی‌دست نشست گفت برخیز برادر! کمرم بی تو شکست گفت برخیز که بعد از تو کسی با من نیست گفت برخیز که بی تو حرمم ایمن نیست گفت برخیز که زینب به اسارت نرود گفت برخیز که گهواره به غارت نرود گفت بعد از تو همه راه مرا می‌بندند گفت برخیز که دارند به من می‌خندند آن طرف اهل حرم منتظر و چشم به راه که بیاید خبر از آمدن حضرت ماه آه دیدند پدر سوی حرم می‌آید دارد از علقمه با قامت خم می‌آید بر لب اوست سکوتی ابدی، حرف نزد آمد آرام، ولی با احدی حرف نزد می‌دهد دست پدر بوی گل یاس انگار رفت آرام سوی خیمه‌ی عباس انگار حال، اهل حرم! آماده‌ی غارت بشوید خیمه افتاد، مهیای اسارت بشوید... 📝 محمد میرزایی بازرگانی 🔗 اینستاگرام | تلگرام | ایتا
44.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زنی از روی تل پیغمبرِ خود را صدا می‌زد... 📝 محمد میرزایی بازرگانی 🌐 اینستاگرام | تلگرام | ایتا
68.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مثلاً فکر کن عمو برگشت... محمد میرزایی بازرگانی 🌐 اینستاگرام | تلگرام | ایتا
چگونه گوشهٔ غمگینِ خانه بنشینم؟ مرا به یاد بیاور، مرا که غمگینم مرا که خیره‌ام اینجا به صفحهٔ گوشی مرا که عکس تو را در طریق می‌بینم مرا به یاد بیاور رفیقِ راهیِ من! مرا که ساکنم و هیچ نیست تسکینم دلم گرفته از این بختِ بی‌سعادتِ خویش ولی همیشه به لطفِ حسین خوش‌بینم رفیقِ راهیِ من! در حرم صدایم باش به او بگو که به جز او نبوده آیینم بگو چه شد که مرا جا گذاشت در این شهر؟ شکسته خسته چرا خواست سر به بالینم؟ بگو که خسته‌تر از آهِ اهل گودالم بگو شکسته‌تر از روضه‌های سنگینم گلایه نیست به لب‌های من، دلم تنگ است هرآنچه او بنویسد، من اهل تمکینم فقط دلم دلکم لک زده‌ست و پاره شده‌ست برای این که کمی در مسیر بنشینم برای این که بخوابم میان خاک و صدا همان عمیق‌ترین خواب، خوابِ شیرینم صدای چشم مرا در حرم بریز، مگر زبان اهل دلی وا شود به آمینم به او، اگرچه که ناگفته نیز می‌شنود بگو به جز تو محال است دوست بگزینم به او بگو که خودش خوب خوب می‌داند به جز محبت او هیچ نیست در دینم رفیقِ راهیِ من! نوش جانت این رفتن مرا به یاد بیاور، مرا که غمگینم محمد میرزایی بازرگانی ۲۷ مرداد ۴۰۳ 🌐 اینستاگرام | تلگرام | ایتا