eitaa logo
عجم علوی | مهدی مولایی
1.7هزار دنبال‌کننده
69 عکس
4 ویدیو
0 فایل
نوشته‌های مهدی مولایی برای حذف‌نام از پای نوشته‌ها، رضایت ندارم! کانال تلگرام: https://t.me/m_molaie110 امر مهمی اگر بود: @mahdimola110
مشاهده در ایتا
دانلود
پیاده را از طریق‌العلما می‌رویم؛ از کوفه و سهله و از میان نخل‌های سبز و انبوه ایستاده در کناره‌های طریق و از کرانه رود فرات. در امتداد غروب؛ شانه به شانه مومنان و شیعیان نورانی حضرت؛ محمد در طریق قرآن حفظ می‌کند و طه ذکر گرفته؛ اینجا گویی از طوفان‌سهم‌گین دنیای مدرن مصون مانده؛ خلوت‌تر، کم‌موکب‌تر، کم‌جمعیت‌تر و خالی از هیاهوی بلندگوهای گوش‌خراش و پهبادهای حامل دوربین. اینجا در دویست سال‌قبل خود باقی‌مانده؛ و ما مسافران زمانیم در دل تاریخ، از عصر تاریک مدرنیته در طریق سبز و روشن منتهی به سوی نور. کاش که این مسیر طویل‌تر باشد و قدم‌های ما آهسته‌تر و اقامت‌مان در اینجا بیشتر.
فرات در یمین طریق می‌خروشد؛ نخل‌سارها در یسار طریق به ثمر نشسته؛ روستاییان صبح‌گاه دام‌ها را دوشیده و شیر تازه را توزیع کرده‌اند؛ پیاده‌ها دعای عهد زمزمه می‌کنند؛ روی کوله‌هاشان نوشته‌اند که اگر دیدیم و نشناختیم‌ات، سلام علیکم؛ طریق‌العلما میعاد تشرف مکرر عالمان شیعه بوده با جنابتان؛ ما هم به‌شوق رایحه‌ای از وجود نازنین‌ات اینجاییم؛ فتصدق علینا ایهاالکریم.
کوردلان، از اربعین «خوردن‌ها» را می‌بینند و روشن‌دلان، «خورانیدن‌ها» را. ما ترک خانه نکرده‌ایم که با چهار روز پیاده‌روی لنگ‌لنگان از دل جاده و بیابان زیر آفتاب داغ عراق، به پای پرآبله و لباس شوره‌بسته و تن رنجور نیم‌لیوان شربت و کمی غذای عربی خلاف‌طبع ایرانی‌مان بخوریم و برگردیم! عشق‌نچشیده‌های طفلکی که بالاترین سقف لذت چشیده‌شان بشقاب غذایی بوده، هرگز نمی‌فهمند که ما نه در پی طعام که در پی مطعِم آمده‌ایم و رزق ما از همین نیم‌پرس‌های در دست اطفال عراقی آغاز می‌شود تا انوار و الطاف و معارفی که چشمان تاریک شما یارای دیدنش را ندارد و توشه سالانه ماست تا اربعین بعد؛ که اگر در پی خوردنی و نوشیدنی بودیم، همراه شما با چندهزار تومان چیپس و ماست‌موسیر و نوشیدنی‌های حقیرانه راهی باغ‌های اطراف‌شهر می‌شدیم. نان‌تان را سق‌ بزنید و خیل عاشقان شوریده را تماشا کنید و موتوا بغیظکم.
من هنوز توی راهم و به کربلا نرسیدم؛ دیشب پای نخل بلندی توی طریق، روایت سفر اربعین رو نوشتم و فرستادم برای تهران؛ حالا اینجا توی صفحه اول روزنامه امروز، میتونید بخونیدش. توی طریق، با نسیم بین نخل‌ها و زیرصدای آب فرات، مدام کلمه‌های خوبی به قلم میاد. بخونید و باهاش بیفتید توی طریق. https://www.javanonline.ir/fa/news/1246602
این روزها درباره سنت‌های پیاده‌روی مذهبی در سراسر جهان می‌خوانم. از تبت و هندوستان تا سوئد و اسپانیا و ایرلند. از مراسم «کومبه‌میلا» در هند تا پیاده روی «کامینو د سانتیاگو» در اسپانیا. آمارها؛ مناسک؛ رفتارها؛ سفرنامه‌های غربی را که می‌بینی چشم‌آبی‌ها چه ذوق وافری کرده‌اند و چقدر متحیر شده‌اند از اینکه در فلان مسیر، یک مسیحی یا بودایی لیوان شربت را به رایگان بهشان داده و در ازایش دلار نخواسته؛ در سایت‌ها و تحلیل‌هایشان چه افتخاری کرده‌اند که مثلا در فلان سال موفق شده‌اند که رکورد خودشان را بزنند و به کمک کلیسا و ان‌جی‌او ها ۱۴٠ ایستگاه خدمت‌رسانی_تو بگو موکب_ با فاصله‌های چندین کیلومتری در مسیر به راه بیندازند برای آب و استراحت که خودت باید تمیزش کنی و شب را بمانی و صبح بروی؛ بدون حضور هیچ میزبانی. و در نهایت هم «گواهی زائر» دریافت کنی شاید بعدها یک‌جایی در زندگی به دردت خورد یا کنار عکس بقیه خوش‌گذرانی‌هایت در آنتالیا و پاریس و قبرس، به یادگار نگه‌داشتی. بی‌اختیار به معجزه اربعین فکر می‌کنم؛ که در عصر تعجب و تحسین جهانیان از یک لیوان شربت رایگان و چهارتا آلونک بی‌روح شب‌مانی، در عصر سرمایه‌محوری و تلاش انسان مدرن برای ازدیاد ثروت شخصی، انسان اربعینی بر تمام بساط سرمایه‌داری پشت‌پا زده و در هزاران موکب عمومی و مبیت و منزل شخصی، دینار و درهم و فرزند و عیال را خرج اعتقاد خود می‌کند و باز خود را شرمنده می‌داند؛ اربعین معجزه شیعه در عصر مدرنیته معاصر است که در هیچ قلم و تصویر و روایتی نمی‌گنجد تا خود بیایی و این غوغا را ببینی!
شیخ‌الهواشم.mp3
8.81M
امروز اربعینِ عباس(ع) هم هست دیگه؛ خواهری چند دقیقه‌ای از عباس گفته و چند کلمه‌ هم از من قاطی این خیر کرده. پادکست‌هایی که از کلمه‌هام ساخته میشه رو کمتر اینجا میذارم. ولی خب... عباس فرق میکنه. بشنویم.
درباره موضع‌گیری‌های قرص و محکم مراجع تقلید در برابر قانون تعطیلی شنبه‌ها، و چالش مجلس در تعامل با مرجعیت شیعه نوشتیم؛ با اشاره‌های کوتاه به تاریخچه تعامل و تقابل تاریخی مرجعیت با حکومت‌ها. https://www.javanonline.ir/fa/news/1247715
«شکاف شناختی» و «تعارض دیدگاه»  بین رهبر انقلاب و بخشی از بدنه انقلابی و حزب‌اللّهی جامعه در مسائل ماه‌های اخیر جامعه و به‌خصوص مسئله انتخاب وزرا واقعا جای نگرانی داره. درحالی که بخشی از انقلابی‌ها رای اعتماد مجلس به کابینه رو نشانه ضعف و استحاله مجلس میدونستن و آیه استرجاع می‌خوندن و تمام مجلس رو_ از صدر تا ذیل_ زیر سوال می‌بردن، ناگهان امروز رهبر انقلاب این انتخاب رو«نعمت خیلی بزرگ» و ناشی از «همت رئیس‌جمهور» و «کمک ارزنده مجلس» توصیف کردن و بارها خداروشکر کردن و فرمودن تمام افرادی که نقشی در طی‌شدن این فرایند داشتن «همه‌شان پیش خدای متعال مأجورند.» فارغ از دعواهای سیاسی گاها کودکانه‌ای که هنوز بعضی‌ها از زمان انتخابات رهاش نکردن و همچنان مشغول هواخواهی از نامزد محبوب خودشون و تخریب نامزد مقابل هستن، خوبه که همه ما چند لحظه دعواها رو متوقف کنیم و یه بازنگری جدی در دستگاه محاسباتی خودمون انجام بدیم و ببینیم چطور امواج رسانه‌ای و گرد و غبارهای مجازی باعث شد تحلیل ما اینقدر متفاوت از تحلیل رهبر انقلاب بشه. بعد دوباره کلی فرصت داریم برای ادامه دعواهامون.
عجم علوی | مهدی مولایی
درباره موضع‌گیری‌های قرص و محکم مراجع تقلید در برابر قانون تعطیلی شنبه‌ها، و چالش مجلس در تعامل با م
تو بخشی از یادداشت امروزم در روزنامه، از «خواجه نظام‌الملک» در کنار اسامی بعضی دیگر از علما، به عنوان یکی از فقها اسم بردم که با حضور در دربار، به مشاوره و راهنمایی پادشاه مشغول شدن. امروز یکی از علمای بزرگوار با روزنامه تماس گرفتن و فرمودن که «خواجه نظام‌الملک دیدگاه‌های ضدشیعی داشته و بهتره که ازش تمجید نشه.» درباره دیدگاه‌ها و عقاید خواجه نظام‌الملک و نوع رفتارش با شیعیان و اسماعیلیه نقل‌های مختلف و متعارضی در تاریخ موجود هست و ادله‌ای بر رد ایشون اقامه شده؛ ذکر اسم ایشون فقط از باب مثال بود و محل مناقشه نباشه چون تاکید ما بر اصل مطلب هست و اسم ایشون موضوعیتی نداشته. به‌جای اسم ایشون میشه به علامه‌حلی و خواجه‌ نصیرالدین توسی اشاره‌کرد. کلام و نظرات علمی و تذکر پدرانهٔ و مشفقانه علما روی سر ما جا داره و وظیفه خودم دونستم که اولا خاضعانه و فروتنانه از جایگاه یک شاگرد کوچک از ایشون تشکر کنم و دوما موضوع رو به اطلاع مخاطب برسونم. ارادت. مولایی.
نتایج کنکورتون مبارک؛ نگاه نکنید به گفته‌های بعضی سیاستمدارهای کم‌اطلاع و اکلیلی که «دانشجو اصلا نمیتونه آدم بدی باشه». وارد دانشگاه که بشید احتمالا خودتون رو محصور بین تعداد زیادی دانشجوی بد، زرد، مبتذل، بددهن، معتاد، ولنگار و بی‌چارچوب می‌بینید و می‌فهمید که نه‌تنها در ساحت واقعیت مفهومی به‌نام «دانشجوی بد» وجود خارجی داره، بلکه با موجودی به‌نام «استاد شارلاتان» هم آشنا می‌شید که دزد عقیده دانشجو و مغالطه‌کننده‌ و مخلوط‌کننده حق و باطله که از قضا میتونه عضو هیئت علمی هم باشه و صدر تا ذیل عقاید دینی،اخلاقی و انقلابی شما رو بشوره. اگر دانشجو کمرش رو قرص و محکم نبنده و همچنان در فضای‌فکری استریلیزه کنکوری باقی بمونه، ظرف یکی دو ترم چنان تحول و انقلابی در ذهن و عقایدش ایجاد میکنن که دلش برای «خودِ» قبل از دانشگاهش تنگ بشه؛ یا شبیه ما میشی یا کف‌دانشگاه با فحش‌های کاف‌دار و انگشت‌های بلند شده و سنگ‌و‌کلوخ و چادر از سر کشیدن، با تو وارد تقابل خواهیم شد؛ پس کتاب‌های تست رو جمع کنید و کتاب‌های بنیادساز فکری رو روی میزهاتون بذارید و به مرحله جدید زندگی سلام کنید.
شصت‌وسه سالگی مرد، حالا مهربانی‌هایش را کرده؛ تمام مردان مدنی و بدوی را دست‌کم یک‌بار سفت بغل کرده و بوی عطر مسحورکننده‌ از یقه پیرهنش زیر دماغ همه خزیده؛ همه پسربچه‌ها و دخترکان مسیر خانه تا مسجد را چندباری روی‌ شانه‌های گرمش نشانده ؛ با باقلوا و شیر تازه به‌ عیادت اویی که تف به صورتش انداخته بود رفته، با اعوان و انصارش در مجلس ختم کودکانه‌ی گنجشک مرده آن دختربچه که در نخلستان برگزار شد حاضر شده و به دخترک تسلیت گفته؛ همه حصیرهای پیرزن مشرک بادیه‌نشین را یک‌جا خریده که زیر آفتاب داغ مکه اذیت‌ می‌شوی مادر. دختران قنداق‌پیچ عربی را از گور برداشته که حیف‌ است،ببین چه ریحانه خندانی است من ضمانتش میکنم. شصت‌وسه سالگی مرد، حالا سرد و گرم‌هایش را چشیده، زباله و خونابه‌ها از چهره‌ زدوده، از بیست‌نفره سق‌زدن یک خرما توسط یاران غریبش در شعب به‌تمامه شرمندگی شده؛ مرد شمشیرهایش را زده، فتح‌هایش را کرده، یک دندان شکسته و چند زخم و جراحت مردانه بر نازکای تن ظریفش به یادگار برداشته. شصت‌وسه سالگی مرد، ریز بافتن موهای لطیف دخترکش را خوب یادگرفته، به سپیدجامه‌ به خانه بختش فرستاده، داماددار شده، نوه‌های قد و نیم‌قد دارد، مغزبادام؛ مرد حسابی ریشه‌دوانده. حالا جانشین حکمرانی و هدایت و پیش‌برد امور مملکت وسیعش را هم به‌ مردمش معرفی‌کرده. غسل کرده، کفنش را آماده روی رف گذاشته، دخترش را بوسیده و زرد و بی‌حال رو به‌قبله دراز کشیده. شصت‌وسه سالگی مرد، کارِ ناکرده ندارد. یک ورق وصیت‌نامه هم که بنویسد، خیالش از گمراه نشدن امتش تخت می‌شود و بازدم آخر را هم بیرون می‌دهد و جاری می‌شود. گستاخ‌مرد سیاه‌رویی میگوید رهایش کنید هذیان می‌گوید پیرمرد. چه وصیتی چه کشکی، کسی کاغذ و قلم نیاورد. لازم نکرده. خستگی شصت‌وسه سال توی تن پیرمرد می‌ماند؛ مرد حالا شصت‌وسه سال خستگی است، شصت‌وسه سال بی‌حوصلگی، شصت‌وسه سال بغض؛ میگوید علی جان خسته‌ام، همه‌ این مردم را بیرون کن؛ با خودت دوکلام حرف مردانه دارم... «مهدی مولایی»
دوشنبه ۲۸ صفر _ احتمالا حوالی ۸ صبح او فرایند انتقال قدرت را دقیق و موشکافانه و همه‌جانبه طراحی کرده؛ از شنبه سپاه بزرگی به فرماندهی اُسامه تجهیز کرده و دستور داده که بزرگان و اصحاب همه همراه اسامه شوند و سپاه در خارج شهر خیمه و خرگاه برپا کند تا دستور حرکت بسوی شام و روم، به آنها برسد؛ با این شیوه، همه آنها که احتمال طمع‌شان به خرقه خلافت می‌رفت، از پایتخت خارج می‌شوند و شهر خالی از حلقه اول مردان سیاست می‌شود. چند زن و کودک و پیرمرد باقی‌مانده‌اند و او و علی؛ گفته علی بماند، کار داریم. باید به احوال من رسیدگی کند. صبح دوشنبه که علائم کوچ‌ابدی بر جسم لطیفش نمایان می‌شود، تا قوّت سخنش هست، سریع به اسامه دستور می‌دهد که «به اردوی خارج شهر برو و سپاه را زود حرکت بده؛ هیچکس نباید در شهر بماند؛ لعنت خدا بر هرکسی که همراه اسامه از شهر دور نشود» او در آخرین نفس‌های نامنظم شصت‌و‌سه سالگی، تا آخرین رمق جاری در رگ‌های سبز بیرون‌زده از فرط ضعف، درحال مدیریت جریان انتقال قدرت است تا خنّاسان تکیه بر کرسی خلافت نزنند. او در این‌سو در تب و تاب خلافت است؛ خناسان لوچ‌چشم گشاده‌دهن هم در آن‌سو؛ علی اما فارغ از این تب‌وتاب، زانوی غم در بغل می‌فشارد، بغض قورت می‌دهد، اشک به سر آستین پاک می‌کند و معشوق رنگ‌پریده خود را نگاه می‌کند. آه...