4_134036373005928652.mp3
31.82M
🎧 تندخوانی (تحدیر)
جز سیزدهم قرآن کریم
🎤 استاد معتز آقائی
#جزء_سیزدهم
#ماه_مبارک_رمضان
#بهار_قرآن
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
🆔 @m_setarehha
#فرنگیس
🌸 قسمت یازدهم 🌸
وقتی او هم به من میگفت هاوپشت، باورم میشد که مثل برادرش هستم.
پدرم ریشِ سفید و بلندی داشت که صورتش را سفیدتر نشان میداد. هر وقت نگاهش میکردم، لذت میبردم. همیشه بلوز سفید میپوشید و انگار نور از صورتش میبارید. تیغ به صورتش نمیزد. میگفت حرام است. گاهی وقتها که ریشش را کوتاه میکرد، دست زیر چانهام میگذاشتم و روبهرویش مینشستم. آینۀ کوچکی توی دستش میگرفت و قیچی را آرامآرام دور ریشش میچرخاند و من با دهان باز به او نگاه میکردم. خوشم میآمد من و پدرم روبهروی هم باشیم و حواسش به من نباشد و بتوانم خوب نگاهش کنم. پدرم، در حالی که یک چشمش به آینه بود و با چشم دیگرش به من نگاه میکرد، میگفت: «براگمی...»
آنقدر این کلمه را دوست داشتم که دلم میخواست هزار بار آن را به من بگوید.
آن موقعها، هر کدام از بچهها که دعوا میکردند یا میخواستند زور بگویند، مرا همراه خودشان میبردند! رفتار وحرکاتم خشن و پسرانه بود. دل نترسی داشتم. راستش، وقتی میدیدم بچهها از چیزی میترسند، خندهام میگرفت.
کنار خانۀ ما قبرستان بود. گاهی کنار قبرستان بازی میکردیم. بچهها میترسیدند، اما من نمیترسیدم. آنها را به قبرستان میبردم و ساعتها همانجا مینشستیم. چیزهایی را که از بزرگترها شنیده بودم، برایشان تعریف میکردم. بچهها که میترسیدند، مسخرهشان میکردم.
یک روز که برای بازی به قبرستان رفته بودیم، از دور یک استخوان جمجمه دیدم که از خاک بیرون آمده بود. خوشم میآمد که پسرها را بترسانم. بچهها پشتشان به من بود. گفتم: «بچهها، برنگردید، یک مرده پشت سرتان ایستاده. هر کس برگردد، مرده او را میخورد!»
بچهها وحشتزده به من نگاه میکردند و داشتند از ترس میمردند. بعد انگار شک کردند. برگشتند و پشت سرشان را نگاه کردند. یک لحظه با دیدن جمجمه، سر جایشان میخکوب شدند و بنا کردند به داد و فریاد کشیدن. هر کدامشان سعی میکردند پشت آن یکی قایم شوند. یکی از پسرها، زبانش بند آمده بود و میلرزید. گفتم نکند بچه از حال برود! انگار او را بدجور ترسانده بودم. داد زدم: «چیزی نیست، بچهها. این فقط اسکلت سر یک مرده است.»
هر چه سعی کردم آرامشان کنم، فایده نداشت و آنها باز هم میترسیدند. زودی از آنجا رفتیم. بچهها وقتی قیافۀ خونسرد مرا دیدند، گفتند: «تو نمیترسی؟» گفتم: «نه، از چی بترسم؟ فکر میکنید این اسکلت بیچاره چه کار میتواند بکند؟»
یکی از بچهها گفت: «امشب به خوابت میآید و تو را با خودش میبرد.»
من هم گفتم: «فکر میکنی میترسم؟ من که کاری نکردم. حاضرم شب بیایم و همینجا بنشینم.»
بچهها که حرفهای مرا شنیدند، بیشتر ترسیدند.
آن شب با خیال راحت گرفتم خوابیدم. صبح که بیدار شدم و پیش بچهها رفتم، فهمیدم بعضیها جایشان را خیس کردهاند! حتی یکی از پسرها تا صبح رختخوابش را باد زده بود تا مادرش نفهمد چه کار کرده!
دوستانم اکثراً عروسک داشتند و ویلگانه بازی میکردند. هر بچهای یک عروسک دستساز با خودش آورده بود و مشغول بازی بود. اما من عروسک نداشتم. خیلی دلم میخواست یکی هم من داشته باشم. با حسرت به بچهها نگاه میکردم که یکیشان گفت: «بیا کمکت کنیم و برایت عروسک بسازیم.»
با خوشحالی گفتم: «من بلد نیستم. تو میتوانی؟»
خندید و گفت: «بله که بلدم! بیا عروسکت را شکل عروسک من درست کن.»
به عروسکش نگاه کردم. گفت: «بدو چند تا چوب و یک تکه پارچه بیاور.»
با عجله رفتم خانه. چند تکه پارچه که از لباس مادرم مانده بود، گرفتم. دو تکه چوب را به صورت عمودی روی هم گذاشتیم و با نخ بستیم. یکی از چوبها بلندتر و محکمتر بود که شد تنهاش و قسمت باریکتر و کوتاهتر، شد دو تا دستهایش. نخ را چند دور پیچیدم تا محکم شود. از تکهپارچههایی که داشتم، برایش لباس دوختم. سرش را هم با گلوله پارچه درست کردیم. با زغال، برایش چشم و ابرو کشیدم. چشم و ابرویش سیاه شد و برای اینکه خوشگلتر شود، برایش لپ هم کشیدم. آخر سر، یک سربند هم سرش گذاشتم. وقتی عروسکم درست شد، خیلی خوشحال شدم. من هم یک عروسک داشتم!
عروسکم را با شادی بغل کردم و با بچهها شروع کردیم به بازی. دوستم پرسید: «اسمش را چی میگذاری؟»
نگاهش کردم و با شادی گفتم: «اسمش دختر است!»
#ادامه_دارد
#ماه_مبارک_رمضان
#بهار_قرآن
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
🆔 @m_setarehha
🌸دعای روز چهاردهم ماه مبارک رمضان :🌸
«اللهمّ لاتؤاخِذْنی فیهِ بالعَثراتِ واقِلْنی فیهِ من الخَطایا والهَفَواتِ ولاتَجْعَلْنی فیه غَرَضاً للبلایا والآفاتِ بِعِزّتِکَ یا عزّ المسْلمین»
«خدایا مؤاخذه نکن مرا در این روز به لغزشها و درگذر از من در آن از خطاها و بیهودگیها و قرار مده مرا در آن نشانه تیر بلاها و آفات، ای عزت دهنده مسلمانان. »
#دعای_روز_چهاردهم
#ماه_مبارک_رمضان
#بهار_قرآن
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
🆔 @m_setarehha
هدایت شده از 🌷مهمان شهدا 🌷
دعاے مجیر(2).mp3
19.29M
جزء چهاردهم.mp3
3.89M
🎧 تندخوانی (تحدیر)
جز چهاردهم قرآن کریم
🎤 استاد معتز آقائی
#جزء_چهاردهم
#ماه_مبارک_رمضان
#بهار_قرآن
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
🆔 @m_setarehha
📚 تزریق آمپول و سرم هنگام روزه داری
💠 سوال: آیا #تزریق_آمپول و یا سرم در هنگام روزه مبطل روزه است؟ آیا بین انواع آمپول های تقویتی و غیر آنها و سرم های مختلف تفاوت است؟
✅ جواب: احتیاط واجب آن است که روزهدار از استعمال آمپولهای تقویتی و آمپولهایی که به رگ تزریق میشود و همچنین انواع سِرُمها خودداری کند ولی تزریق آمپول غیر تقویتی در عضله مانند آنتی بیوتیک یا مسکّن یا آمپول بی حسی و نیز گذاشتن دارو روی زخم یا جراحت، اشکال ندارد.
#احکام_روزه #تزریق_آمپول_هنگام_روزه
🆔@leader_ahkam