eitaa logo
💛 مدرسه حال خوب 🌿
121هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
221 فایل
❤️به کانال #مدرسه_حال خوب خوش آمدی❤️ اینجا قراره مهارت‌هایی رو یاد بگیری که 😍 حال خوب، موفقیت و رشدتو میسازن 🤩 💌پاسخگو @admin_madaraneeh
مشاهده در ایتا
دانلود
💛 مدرسه حال خوب 🌿
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃 🌸 #تنبیه قسمت 34 #استادسلطانی ✔️ در تنبیه با بچه ها حساب نسیه نداشته باشیم. تنبیه مال
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃 🌸 قسمت 35 ✔️ تنبیه برای تخلیه ی عصبانیت های والدین نیست. ما اگراز دست روزگار و همسر دلخور هستیم، سر فرزندمان تلافی درنیاوریم. ✔️ تنبیه برای بازدارندگی است نه برای ایجاد انگیزه. می خواهیم فرزندمان لباس بپوشد، "پاشو لباستو بپوش" باید به او انگیزه بدهیم که پاشه و لباسشو بپوشه. برای این که کودک حرکت کنه و کاری را انجام بده، تشویق لازمه. با تنبیه نمی توانیم انگیزه ایجاد کنیم بلکه تنبیه اجبار ایجاد می کند، "بلند می شی یا بلندت کنم!"،"میام خدمتت می رسم ها" تنبیه چه صحیح و چه غیر صحیح برای ایجاد حرکت نیست؛ برای بازدارندگی است. ❤️ @maadar_khoob
نوجوانی بود که نشان از بزرگی داشت. در شانزده سالگی و در ایام دفاع مقدس، سیدی را پیوسته خواب می‌دید که به ایشان نوید شهادت می‌داد. او که با تعریف خواب‌هایش نتوانسته بود، رضایت استادش را برای رفتن به جبهه جلب کند، نامه‌ای برای امام خمینی‌ قدس سره می‌نویسد که در آن ضمن بیان خواب خود، ایشان را به امام زمان‌ عجل الله تعالی فرجه الشریف قسم می‌دهد تا اجازه رفتن به جبهه را برایش صادر نماید که البته دفتر امام‌ قدس سره صدور اجازه را به استادش موکول نمود...👇👇👇👇👇👇
💛 مدرسه حال خوب 🌿
نوجوانی بود که نشان از بزرگی داشت. در شانزده سالگی و در ایام دفاع مقدس، سیدی را پیوسته خواب می‌دید ک
تولد و ورود به حوزه این شرح حال روحانی شهید سیدمحسن نوربخشی است که به سال 1346ش در روستای «رکابدار کلا»ی قائم‌شهر به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در دبستان مهدیه تمام کرد پس از طلوع فجر انقلاب، به‌صورت شبانه آن را خواند. حدود سال 1360ش جهت تقویت بنیه فکری و اعتقادی‌اش، وارد حوزه علمیه امام جعفر صادق کوتنا (یکی از روستاهای قائم‌شهر) شد. با انگیزه و اهتمام بالا در خدمت اساتید حاضر می‌شد و توشه‌ها می‌اندوخت و خود را برای مقامی بلند مهیا می‌کرد. نوجوان انقلابی انقلابی‌گری را از امام و مقتدای خود آموخت و با وجود سن‌ کم، کارهای مؤثری انجام می‌داد. اوائل انقلاب که قائم‌شهر هم‌چو بسیاری از شهرها محل تاخت و تاز منافقین بود، سیدمحسن در یک درگیری خیابانی، به اسارت منافقین در می‌آید. آن‌ها پس از شکنجه، قصد انداختن او به چاه را داشتند که به اذن الله توسط یکی از بانوان انقلابی نجات یافت. شهید بزرگوار از همان اوائل تشکیل بسیج در سال 1358، عضو فعال آن شد. در سال 59 که ستاد بسیج قائم‌شهر مورد حمله منافقین قرار گرفت، ایشان از جمله مجروحان آن حادثه بود که از ناحیه پای راست و کتف مورد اصابت گلوله قرار گرفت و ترکش‌های نارنجک هم به چند جای بدنش اصابت کرد. در پی این حادثه، او حدود هیجده ماه در بیمارستان‌های قائم‌شهر و تهران بستری بود. پس از بهبودی نسبی، یک سال در بخش تعاون سپاه پاسداران مشغول خدمت به رزمندگان اسلام شد و آن ایام که در حوزه درس می‌خواند جهت جلوگیری از حمله منافقین، شب‌ها به نوبت در شهر نگهبانی می‌دادند. اخلاق اسلامی از همان کودکی در پی یادگیری قرآن‌خواندن بود. در حوزه که بود، روزها را روزه می‌گرفت و در خواندن ادعیه و شرکت در مراسمات دینی و انقلابی اهتمام داشت. گفتاری از مادر مادر بزرگوار شهید می‌گوید: آرزوی پسرم فقط شهادت بود، می‌گفت: من خواب دیده‌ام که به جبهه بروم و اگر نروم این‌جا تلف می‌شوم. یک روز جلوی من و پدرش شروع کرد به گریه کردن و می‌گفت: الآن بیست روز است که شانزده ساله شده‌ام و باید به جبهه بروم. اگر نروم نمی‌توانم بخوابم. از بس خواب شهادت دیده‌ام، دیگر طاقت ندارم. همین‌طور که حرف می‌زد اشک می‌ریخت. عاقبت عشاق در نهایت با موافقت اساتید حوزه و پس از طی آموزش‌ مهارت‌های نظامی، عازم جبهه غرب کشور شد و سرانجام در اسفند 62 در عملیات والفجر6 و در منطقه چیلات دهلران، رؤیای صادق او تعبیر و به فیض شهادت نائل می‌شود. جسم بی‌کفن آن سید شهید پس از 13 سال به زادگاهش منتقل و به خاک سپرده شد. آرزوی شهید ای کاش من صد جان داشتم و هر صد جان را در راه خدا اهداء می‌کردم. تهیه وتنظیم: علی‌اکبر بخشی ❤️ @maadar_khoob
225.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای اولین بار بچه رو با مامانش تنها نذارید😄
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ تنبیهات خلاقانه✨ پدرم هرگز ما را نزد و همواره تنبيهات خلاقانه اي در کف داشت. مثلاً اگر فحش بد مي‌داديم، باید می‌رفتیم و دهان‌مان را سه بار زير شير آشپزخانه مي‌شستيم و اگر فحش خوب می‌دادیم، یک بار. من روزهای پرفحش کودکی‌ام را یادم است که هر چند دقیقه یک بار بالای روشویی مستراح ایستاده‌ام و دارم آب می‌گردانم توی دهانم. هم‌زمان، نبردهای مرگباری را هم یادم است که بین خواهران و برادرانم به راه می‌افتاد و میادینی که کم از رینگ خونین نداشت. تنبیه پدرم در این مورد، بستن طرفین دعوا به همدیگر بود. البته سفت نمي‌بست اما شل هم نمی‌بست. طنابِ زردي داشت كه از بالاي كمد مي‌آورد و دو طرف متنفر از هم را به هم مي‌بست. زجر این تنبیه به این صورت است که شما حالاتي از آزار رواني تدریجی و مدام را تجربه می‌کنید چون طناب‌پیچ شده‌اید دقيقا به كسي كه چند ثانيه پيش با او كتك‌كاري كرده‌ايد. یک بار هم که در خانه فوتبال بازی می‌کردم و پنجره را با ضربه‌ای كات‌دار، خاکشیر کردم، پدرم چیزی نگفت. نگاهش کردم که آرام و با طمأنینه قندشکن را از داخل کابینت آشپزخانه برمی‌دارد و می‌رود به اتاق. داخل پذیرایی ایستادم و چند دقیقه بعد صدای ضربه‌هایی را شنیدم که از اتاق می‌آمد. آهسته سمت اتاق رفتم و پدرم را دیدم که مشغول شکستن قلّک‌م است. اسکناس‌های قلّکی را که یک سال برای جمع آوری پول‌هایش دندان روی جگر گذاشته بودم، می‌شمرد. وقتی آن‌ها را گرفته بود و دسته می‌کرد، پوزخند به لب داشت. فردا هم شیشه‌بُر آورد و همان پول‌ها را هزینه‌ي ساخت و ساز شیشه‌ي پنجره کرد. تنبیه والدینِ دیگر در چنین مواردی، سیلی و چَک‌های افسری بود اما پدرم در مقابل این سنّت ایستاد و دست به ابداعات بدیع زد. خاطرم هست در ایام سیزده یا چهارده سالگی یک باری که کیف پولش را گذاشته بود روی طاقچه، دستم لغزید و دویست تومانی کش رفتم. اما فردای آن روز در کمال ناباوری دیدم که برخی وسائل کیف مدرسه‌ام نیست. پدرم در اقدامی مشابه، از غفلتم استفاده کرده بود و دقیقا مثل خودم به اموالم دست‌بُرد زده بود. البته تمام اين‌ها به خاطر هيبتي بود كه در آن سال‌ها از «بزرگ تر» در ذهن مان می‌ساختند و به خاطر احترامي كه ناخواسته در چشم‌مان داشتند. در عوض، ديروز وقتي به بچه‌ام گوشزد كردم نبايد دوستان مدرسه‌اش را به القاب «عوضی " و "خل و چل " بخواند، چیزی نگفت. سرش توی تَبلِت بود و مشغول بازی‌های خونبار. با لحن محکم‌تری گفتم: «هیچ خوشم نمیاد پسرم از این حرف ها بزنه!» اما دیدم همان القاب را دارد حواله می‌دهد به یکی از شخصیت‌های بازی. باخته بود و از دست آدمکش‌های رایانه دمغ بود. رفتم بالای سرش ایستادم و گفتم: «اگه یه بار دیگه حرف زشت بزنی، باید بری دهنت رو آب بکشی!» سرش را از روی تبلت بلند کرد و با تعجب گفت: «هان؟!» نگاهم می‌کرد. حرفم را دوباره تکرار کردم و دیدمش که تبلت را رها کرده روی مبل. روی پا می‌زد و بلند بلند قهقهه می‌زد. در نفس نفس زدن‌های بین خنده‌هایش گفت: «یعنی این حرفت صد تا لایک داشت بابا!» . چاپ شده در روزنامه هفت صبح ❤️ @maadar_khoob
آزادی را نباید یک توقع زیاده ‌خواهانه از سوی کودکان دانست. آزادی، نیاز بچه‌هاست و تا هفت سال اول، باید به این نیاز، پاسخ مثبت داد. ❤️ @maadar_khoob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابتکار معلم مکزیکی برای جلوگیری از تقلب توسط دانش‌آموزان 🔸 والدین مدرسه واقع در شهر تلاسکالا از مدیر خواستند تا معلم را به دلیل اعمال خشونت علیه فرزندان عزل کنند. 🔸 اما مدیر عنوان کرد این یک تمرین پویا برای کمک به مهارت‌های روانی-حرکتی دانش‌آموزان است. ❤️ @maadar_khoob
💛 مدرسه حال خوب 🌿
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃 🌸 #تنبیه قسمت 35 #استادسلطانی ✔️ تنبیه برای تخلیه ی عصبانیت های والدین نیست. ما اگر
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃 🌸 قسمت 36 ✔️ تنبیه باید متناسب با عمل باشد. یک دلیل این که جرم در جامعه زیاد است اینه که مجرمین خودشان را بستان کار می دانند. ⬅️ تنبیه های خشونت آمیز و کیفرهای بی دلیل، بچه ها را طلب کار بار می آورد. یک مجرم میگه که من یک خلافی کردم، فوقش 6 ماه زندانی بشم پس چرا 2 سال برام نوشتند حالا من یک سال و نیم از جامعه طلب دارم 🔷 تنبیه های خشونت بار بچه ها را می برد به سمت خلاف بیشتر چون آن ها را به سمت درک مظلوم سوق می دهد ( یعنی خودش رامظلوم وبقیه را ظالم میداند) . به یاد دارید که گفتم درک مظلوم بسیار خطرناک است. وقتی این درک از یک حدی بالاتر می رود، این شخص خودش را از خانواده و بعد از جامعه طلبکار می داند در نتیجه بدتر می کند. ⛔️ یادتان باشد که تنبیه و تشویق در حوزه ی رشد نیستند. یک نقش بسیار کوچکی دارند و خود تربیت هم نقش بسیار کوچکی دارد و نقش تنبیه و تشویق کوچک تر از تربیت هستند. پس این قدر مسئله ی تنبیه و تشویق را در زندگی بچه ها بزرگ نکنید.زندگی عرصه ی زندگی کردن است. عرصه ی تعامل، ارتباط، با هم بودن، لذت بردن و رشد کردن و دوستی و محبت و خلاقیت است.تنبیه و تشویق هم جای خودش را دارد. نه باعث رشد می شوند و نه باعث شکوفایی خلاقیت. زندگیتان را به عرصه ی تنبیه وتشویق تبدیل نکنید. ❤️ @maadar_khoob
3.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تشویق و تنبیه کودک 😣 ❤️ @maadar_khoob