eitaa logo
مادرستان/ سرزمینِ مادرانه نوشت ها
1.4هزار دنبال‌کننده
226 عکس
53 ویدیو
1 فایل
مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها اینجا، دنیا مادرانه است... جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan متن‌های خود را برای ما بفرستید 👇 @maadarestann
مشاهده در ایتا
دانلود
بزرگترین وصیّت من به تو فرزند عزیز، سفارش بسیار وفادار تو است. حقوق بسیار مادرها را نمی توان شمرد و نمی توان به حق ادا کرد. یک شبِ مادر نسبت به فرزندش از سال ها عمر پدر متعهد ارزنده تر است. تجسّم عطوفت و رحمت در دیدگان نورانی مادر، بارقه رحمت و عطوفت ربّ العالمین است. imam-khomeini.ir مادر بودن و اولاد تربیت کردن بزرگترین خدمتی است که انسان به انسان می کند. این را کوچکش کردند. این را منحطش کردند. در صورتی که اشرف کارها در عالم مادر بودن است و تربیت اولاد. همه منافع کشور ما از دامن شما مادرها تأمین می شود. و اینها نمی خواستند بشود. صحیفه امام، ج 7، ص446 بالاترین چیزی است که در همه جوامع از همه شغلها بالاتر است. هیچ شغلی به شرافت مادری نیست. و اینها منحط کردند این را. مادرها را منصرف کردند از .... صحیفه امام، ج 7، ص447 @hejrat_kon در سالروز رحلت آن مرد بی‌نهایت، حمد خدایی را که فرمود: ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها
،_بچه‌ها_بیدار! ! - خب بخوابیم؟ + آره. - دیگه شب بخیر دخترم. + شب بخیر مامان. + مامان من الان پنج سالمه؟ - نه عزیزم‌، عید نوروز که درختا شکوفه بزنن، تولد پنج‌سالگیت می‌شه. + ولی من دوست دارم الان پنج سالم باشه. - حالا هم نزدیک پنج‌ سالته، فعلا بخواب. + باشه، شب بخیر. + مامان من خوابم نمی‌بره. - چشماتو ببند، به هیچی فکر نکن، خوابت می‌بره. + بستم. خوابم نبرد. - خب آخه باید یه کمی صبر کنی. + صبر کردم بازم خوابم نبرد. - نه باید بیشتر صبر کنی. + باشه، دیگه شب بخیر. + مامان من صبح صبحونه نخوردم. - باشه؛ فردا بخور‌. + نه؛ می‌شه الان برام تخم مرغ درست کنی؟ - الان؟ این وقت شب؟ + بله، آخه گرسنه‌مه. - ای خدا! آخه چقدر می‌گم سر سفره غذاتو بخور. +  از این به بعد غذامو می‌خورم. حالا می‌شه برام تخم مرغ درست کنی؟ - باشه، پاشو بریم تو آشپزخونه. + چراغ روشن کنم؟ - نههه! + چرا؟ - خوابت می‌پره. چراغ هود کافیه. + مامان می‌دی من تخم مرغو بشکونم؟ - آخه تاریکه. + مراقبم. - بفرما. + نمی‌تونم، خودت بشکون. -  شما نون در بیار. +نون نمی‌خوام. - که قشنگ سیر بشی دیگه... + سیرم. - مگه نگفتی گرسنه‌مه تخم مرغ می‌خوام‌؟ + نه سیر نیستم. فقط می‌تونم تخم مرغ بخورم. - باشه، بخور. مواظب باش نسوزی. +  مامان تخم‌مرغو کدوم حیوون به ما میده؟ - وقتی می‌گیم تخم مرغ، یعنی تخمِ...؟ + گوسفند؟ - نه! ببین میگیم تخمِ "مرغ". یعنی تخمِ....؟؟؟ + .... نمیدونم. - یعنی تخم مرغ. یعنی خانم مرغه به ما میده. + ااا آره! سیر شدم. - پاشو بریم مسواک بزنیم دیگه بخوابیم. - خب دیگه بسم الله بگو بخواب‌. +باشه؛ شب بخیر. - شب بخیر. + مامان می‌شه برام قصه بگی؟ - آخه دیگه خوابم میاد... + فقط یه قصه کوچولو. - یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. یه پیرزنی بود رفت مشهد، بقیه‌ش برا فردا شب... + هههه خیلی خنده‌دار بود. - خب دیگه بخواب. + نه یه بار دیگه، یه بار دیگه بگو. - یه پیرزنی بود رفت مشهد، بقیه‌ش برا فردا شب. + هههه خیلی خنده‌داره. بذار برم برای بابا بگم و بیام. - نههه. بابا خوابه‌. ما هم باید بخوابیم دیگه. شب بخیر. + شب بخیر. + مامان؟ - ...هوم؟ + تشنمه. - خب برو آب بخور بیا. + آخه تاریکه. - خب چراغ روشن کن. + آخه خوابم می‌پره! - ای بابا. باشه الان برات میارم. + آب یخچالی بیاری. آب لوله نیاری‌ها... _ آبم که خوردی. دیگه بخواب دیگه دخترم. + باشه. شب بخیر. - شب بخیر. + مامان؟ - بله.... + میشه گوشیتو بدی قصه گوش بدم؟ - نه دیگه؛ قصه که گفتم برات. الانم وقت گوشی نیست. + پس اون نور چیه از زیر پتوت میاد؟ - لا اله الا الله! هیچی. + اِ خاموش شد. - می‌خوابی دیگه؟ ساعت ۱۲ شب شد. + باشه؛ شب بخیر. + مامان؟ -..... + مامان؟ - ...هوم...؟ + برام لالایی ‌می‌خونی؟ - من خوابم. + پس چرا داری حرف می‌زنی؟ -  الان صدام کردی بیدار‌ شدم. + پس‌ یه لالایی هم برام بخون. قول می‌دم آخریشه. - ... باشه... مدینه بود و غوغا بود اسیر دیو سرما بود محمد(ص) سر زد از‌ مکه که او خورشید دلها بود خدیجه همسر‌ او بود زنی خندان و خوش‌رو بود برای شادی و غم‌ها خدیجه یار نیکو بود +مامان، خدیجه یعنی دخترِ خاله مرجان؟ - نه یعنی مامان حضرت زهرا. +باشه، بقیشو بخون. -خدا یک دختر زیبا به آن ها داد لالالا به اسم فاطمه زهرا امید مادر و بابا + فاطمه زهرا دوست مسجدم؟ -نه گوش کن بخواب دیگه... علی داماد پیغمبر برای فاطمه همسر برای دختر خورشید علی از هرکسی بهتر علی شیر خدا لالا علی مشکل گشا لالا شب تاریک نان می‌بُرد برای بچه ها لالا + مامان. - بلههه؟ + نون می‌خوام!!!!! -...... هدیه به روح مادر تازه از دست رفته اجماعاً صلوات! سختی‌هایی که وقتی تعریفش می‌کنیم، ما مادران سخت‌کوش و شب‌زنده‌دار می‌گرییم و دیگران می‌خندند! با ما در *جان و جهان* همراه باشید:🌱 https://ble.ir/janojahan http://eitaa.com/janojahanmadarane
کاری از هنرمندان اصفهان ❤️ همراه ما در مادرستان https://eitaa.com/maadarestaan
کلی مادر نویسنده😍 و کلی متن های زیبا و کاملا محسوس و تو گویی، تجربه‌ی زیسته‌ی همگانیِ مادرها! ان‌شاء‌الله متون دريافتی از شما خوبان به تدریج در کانال درج خواهد شد. دوستان را به مادرستان دعوت کنید 🧕 https://eitaa.com/maadarestaan
صبح دل انگیز اردیبهشت است و جان میدهد در این هوا نفس بکشی و رشد کنی، شکوفا شوی... این صبح ها آدم سرشار می شود از باید ها ، از انجام ها و... صبحانه ی دلچسب همسرپز را که خوردیم پیشنهاد دادم تا زیلوی آشپزخانه را که پسرم چندماه پیش، در طی جلسات آموزشی اجابت مزاج، مورد عنایت قرار داده بود، بشوییم. نجاست را با چسب مشخص کرده بودم، که پسرک چند روز پیش کنده کاری کرده و حافظه من یاری نمیکند کدام گل زیلو را به آب داده بود. ایضا مقداری زرچوبه اعلا با رنگی بی نظیر، چند روز پیش توسط همان جناب بر زیلو ریخت و نقش سرخ آبی گل ها را به زرد آجری بدل نمود. جناب همسر هم با توجه به مشغله کاری و وسعت صبر، شستشوی زیلوی زرین و رفع نجاست را به قراری دیگر موکول و با یک خداحافظی خوش، خود را از مهلکه نجات داد. اما امان از مزاج بهاری این روزها که ناگاه، دم شروع به غلیان میکند و ضربان قلب را به اوج تصمیم گیری میرساند. بله درست حدس زدید ، زیلو را به کمک پسرجان لوله کرده و پودر و چرتکه به دست راهی حیاط آرام و پاک خانه شدیم ... تمام خاطرات فرش شستن های بچگی ام یک دم از میدان دیدم گذشت، و با لبخند رضایت ، مصمم به ادامه کار شدم ... آب باز کردم و پودر ریزان، در حال برگزاری جلسه توجیهی جهت شستن زیلو و حد و حدود آب بازی به بچه ها بودم، که ناگاه بچه ها شیرجه زنان به سمت زیلو حمله ور شدند. سر میخوردند و چنان آب به اطراف میپاشیدند که انگار اولین بار است آب میبینند. زبانم قفل شد، رنگم پرید ، و هایپوکسی شدم. دیگر اکسیژن اردیبهشت هم پاسخگو نبود... تقریبا در حال تجربه نزدیک به مرگ بودم که دخترک بازیگوشم با هیکل خیس آبش به سمت خانه فرار کرد و سکته ناقص مرا کامل. حالا یک زیلو ، پادری ، و یک موکت و البته حیاطی که سرتاسرش رد پای کوچک او بود در مقابلم قرار گرفت بماند هر کداممان یک دست لباس را هم نفله کردیم ... به خودم آمدم و با دم بهاری تصمیم جدیدی گرفتم و با پرشی به اندازه ۲۵ سال تجربه و زندگی به سرعت دنبال آهوان گریز پایم دویدم و هر دو را قپونی زیر بغل زدم و به گرمابه پناه بردم. بعد شستن و لباس جدید پوشاندن ، هرچه خوردنی در یخچال باب میل جنابان بود جلویشان ریخته و تنها با فرصت محدود سرگرم ماندنشان ، همچون بالگرد امداد غرولند کنان به بالین زیلوی نیمه جان آمدم و هرچه قدرت داشتم در دستانم ریختم تا هنوز حوصله جگرگوشه هایم به سر نرسیده که برای خون جگر کردنم یا همان بازی خودشان بیایند ، کارم به سر برسد. بلبل های همسایه می خواندند و شرشر آب بر تار زیلو مینواخت و من چنگ میزدم ، عجب سمفونی شگفت انگیزی... طی ۲۰ دقیقه همه چیز مثل اولش پاک و تمییز شد. جسم خسته ام به کنج امن خانه برگشت. و روحم هنوز در هوای اردیبهشت سرگردان است . پ ن : اکنون هردو ماهی چموش برکه من چون ماه ، کنار مادر بی قند و فشارشان دراز کشیده اند و پس از دقایقی بلبل زبانی از شاهکار امروز، برای ادامه آب بازی در دریای خواب غوطه ور شدند. س ش ح ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan
نگرانش بودم... نگران اینکه دیگر دیر شده! تا کی قرار است قدمی بر ندارد؟! دخترم را می‌گویم! یکسالش را تازه رد کرده بود و هنوز هیچ رغبتی به راه رفتن نداشت! بارها من، پدر و خواهرانش، دستش را گرفتیم و تاتی تای گویان با او هم قدم شدیم، اما هر بار که می ایستاد و کمی تعادلش به هم میریخت، نا امید میشد و به همان چهار دست و پا رفتن اکتفا می کرد! این اواخر دائم تلاش می کردم از هر راهی وارد می‌شدم تا در او شوق راه رفتن ایجاد کنم! اما او بی انگیزه بود و حتی گاهی چهاردست و پا از من فرار می کرد تا دستش را نگیرم و تاتی تاتی نکند! خودم را جای او گذاشتم؛ شاید با خودش می گفت وقتی با چهاردست و پا میتوانم همه جای خانه سرک بکشم دیگر چه نیازی ست به این اداها و تاتی تاتی کردن ها! مگر دنیای من چه کم دارد که با راه رفتن بخواهم به خود سختی بدهم؛ چرا مادرم دست از سرم برنمی دارد؟! اما من می دانستم دنیای او همیشه محدود به همین خانه نیست! برای رفتن به دنیای بزرگتر، باید گام بر دارد و گام هایش استوار باشد! او می گریخت و من در پی او بودم!! روزها گذشت و دخترم کم کم روی پای خود ایستاد و با کمک در و دیوار چند قدم برداشت! حالا دنیایش بزرگتر شده بود و خودش برای کشف عجایب این دنیای بزرگتر، احساس نیاز به راه رفتن پیدا کرده بود! پس شروع کرد به گام برداشتن، یکی پس از دیگری! چقدر دنیای جدید، برایش شیرین تر است که این چنین مشتاقانه عروسک کوچکش را در آغوش می گیرد و خانه را با گام های کوچکش طی می کند! حالا دیگر نیمه شب ها هم که خانه را تاریک میکنم از جا برمیخیزد و راه می رود و باید التماسش کنم برای خوابیدن! ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 🔹خدایا می دانم بارها از من خواستی تا در طریق هدایت گام بگذارم و من سر باز زدم و از تو دوری جستم! تو خدای مهربان تر از مادر بودی و من همچون طفلی کوته بین و لجباز! غرق در دنیای کوچکم شدم و هیچ گامی برای زندگی ابدی برنداشتم! ... و تو اما با وجود بار گناهانم و سر باز زدن هایم،دست از هدایت من نکشیدی و هربار که گناه کردم، باز مرا خواندی! تو مرا رها نکردی! ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ خدایا، این بار من آمدم،نادم و خسته از دنیای کوچکم و محتاج به یاری تو! دست به سوی تو دراز کردم... دستم را بگیر! گام هایم را در راه حق استوار فرما! طعم شیرین بندگیت را به من بچشان تا به راحتی در راه رسیدن به تو قدم بردارم! خدایا مرا بپذیر... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدای اذان از شبکه پویا می آید یک نفر پای تلویزیون است، وقت خوبی است برای خواندن نماز حتی با زیرصدای کارتون. چادر خودم و زینب را همراه پنج تا مهر می آورم: یکی را زیر جانمازم قایم میکنم، دو تا به زینب می دهم و دو تا هم به خودم و در دلم می گویم: خدا کند تا آخر نماز بی مهر نمانم! قامت می بندم، زینب هم! چادرش میفتد؛ می فهماند که سرش کنم. سرش می کنم! به سجده رسیدم؛ روی کول من است!یک ذکر بیشتر می گویم تا پایین بیاید. رکعت بعد: حوصله اش سررفته! مهر را می خورد، حرص می خورم و ادامه میدهم! قنوت می گیرم، ادایم را در می آورد! به سجده می رسم،پس مهرها کو؟! مهر قایم شده را می آورم. زینب می فهمد، مهر را دستم می گیرم؛ رکعت سوم بودم نه؟! مهر را به زور از دستم می گیرد و می رود. خدا خدا می کنم مهر دیگری تا سجده برسد! بالای صندلی می رود! آخ، الان است که بیفتد و کله اش صدای هندوانه دهد! خب چه کنم؟ نماز را ادامه می دهم. فاطمه می آید وسط! حرکتی می زند و.... بالاخره صدای گریه! می‌خوام بگم: بچه نمی بینی آخه؟! ولی رکعت چهارم هستم! مکث اجباری،چه خوب شد.سجده ی آخر است؛ زینب روی کولم است. دوام ذکر فایده ندارد، بلند میشوم و در هوا زینب را می گیرم و بغل می کنم و سلام می دهم...حالا وقت دست دادن،بوس و بغل است... ذکر بعد نمازم این است: ربنا تقبل منا هذا القلیل! این چه نمازی است؟! من کجای آیه ی نور ایستاده ام؟!حتی عبادت کوتاه ام هم عبادت نیست! دوباره آیه را می خوانم، بالغدو والاصال!نشان از دوام است، دوام ذکر الله... بهانه بی بهانه اسماء! بچه ها را مانع نبین! ذکر الله مداوم است نه فقط پای سجاده... چه قدر در حال تسبیح و تقدیس هستی در روز؟! چه قدر به توحید فکر می کنی؟ چه قدر یاد خدا را چونان تجارت، امر حرفه ای مستمر می دانی؟! بهانه بی بهانه! اگر می خواهی بیت ات را به آیه ی نور وصل کنی پس همت کن، تمرکز بگذار، برنامه بریز، حواست را هر لحظه جمع کن، حرفه ای باش! @masirelaallah
گفت بُنَیَّ عالمی ریخت به هم........ ❤️ــــــسین به ما بپیوندید؛ ما در مادرستان https://eitaa.com/maadarestaan
مکالمه ی من و پسرجان موقع قلقلی کردن مواد شام وغلتوندن توی پودر سوخاری: _مامااااااان _جون مامان _شماخیلیییی خوشحالی که منو به دنیا آوردی که کمکت کارهاتو بکنم _بله خییییلی خوشحالم که به من کمک میکنی ☺️ _اگه‌من نبودم هیچکسی نبود کارهاتو بکنه ونمیتونسنی به کارات برسی _خدااااروشکر که من تورودارم که براااام این موادو تو بشقاااب بغلتونه وگرنه کی قرار بود اینارو تو بشقاب برای من تاااب بده😱😱 حتما از سنگینی و سختی کار موقع تاب دادن بشقاب تشنج میکردم مادر😐😐😐 (بچه کارتووو بکن چقدر منت میذاری ننه😬🤨) هرچچچند ریخت وپاشتو میکنی کاررو ناقص انجام میدی یکم زیادی طووولشم میدی امااا 😬😬 _مامان من خیلی آشپزخوبیم _بلللله اصلا چون شما داری کمک میکنی این غذا امشب خییییلی خوشمزه میشه😋😋😋 _آره مامان من خیلی خوب بلدم _باریکلا به پسرم _ماماااان من میخوام بزرگگگگ شدم مثل باباام یه آشپز مااااهر بشم 😕🙁☹️☹️☹️☹️☹️☹️ بلههه رسم دنیا همیییینه این دنیا وفا نداره اصلا🤣 با دمپختکای مادرت بزرگ بشی بعد مثل بابا آشپز ماهر بشی😐😐 حالا درسته چندبار به شما تخم مرغ درررحد پیتزا مخلوط داده 😋 یا سیب زمینی سرخ شده درحد رستوران ...😜 درسته مامانت سیب زمینی رو تو هوا رو ظرفشویی خرد میکنه 🤨 اما باباتون با تخته گوشت و کاردو آبکش مخصوص🤨 ولییی بازم شیرم حلالت مادر😄 تو آشششپزشو مثل بابا ماهر شو باز من راضیم خانومت اگر مثل بابا ماهر باشی ☺️ ✍ مامان بچه ها کانال بله https://ble.ir/madaroneh کانال ایتا https://eitaa.com/madaroneh به ما بپیوندید؛ ما در مادرستان https://eitaa.com/maadarestaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رابطه خواهر برادری اینجوریه که همون لحظه‌‌ که دارن بازی می‌کنن و با هم خوشن چنان دعوا و کتک کاری راه میفته که اون سرش ناپیدا.. در عین حال که بدونِ هم جون ندارن، در حد پدرکشتگی از هم متنفر میشن و باز ، دو دقیقه بعد انگار هیچ اتفاقی نیفتاده؛ دست همدیگه رو میگیرن و عمو زنجیر باف بازی میکنن. در حالی که از همدیگه عصبانی هستن و میخوان سر به تن اون‌یکی نباشه در مقابل دیگران از هم دفاع میکنن و برای هم دل میسوزونن. . . . بچه‌ها تو همین دعوا و قهر و آشتی‌ها زندگی رو یاد می‌گیرن. سهیم بودن در چیزها ، تصمیم‌گیری جمعی ، گرفتن حق ،گذشت ، انتقام ، کنترل خشم و.. رو تجربه می‌کنن. میفهمن میشه یکیو دوست داشت ولی باهاش دعوا کرد و اختلاف داشت. متوجه میشن همه مامان و بابا نیستن که مراعات حالشونو بکنن. خواهر و برادر کسی نیست که وقتی باهاش مشکل داشتی بتونی از زندگیت حذفش کنی. یاد میگیرن گاهی باید بخشید ، گاهی بی‌خیال بود ، گاهی کتک خورد ،گاهی ... ولی ادامه داد. اینا چیزی نیست که بشینن کتاب بخونن یا کلاس برن و یاد بگیرن باید این مهارتها رو زندگی کرده باشن و تو همین روابط و تعاملات خواهر و برادری تمرین کرده باشن؛ تا وقتی که وارد زندگی مشترک شدن تقی به توقی خورد از زندگی سیر و دلسرد نشن ، دنیا براشون به آخر نرسه . بلد باشن چطور با کسی که هم دوستش دارن هم اختلاف، زندگی کنن و.. @mamanjoona
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏡‍ در خانه: ✍منزل شما نیاز به قوانین و مقررات مشخصی دارد. چنانچه این قوانین وجود نداشته باشد شما نمی‌داند که وظیفه‌اش چیست. در ضمن، شما هم نمی‌توانید کودک را تنبیه کنید یا پاداش دهید. 🔸اگر در خانه ساعت رفتن به مشخص نباشد، شما نمی‌توانید به کودک خود بگویید "چرا دیر میخوابی؟". 🔸اگر برای استفاده از کامپیوتر و تلویزیون قانونی نداشته باشید، نمی‌توانید به کودک خود بگویید که چون "از کامپیوتر زیاد استفاده کرده"، پس به این علت او را از کامپیوتر محروم می‌کنید. 🔸مفهوم ""، "" و نظایر آن زمانی معنا پیدا می‌کند که شما از قبل آن‌ها را مشخص کرده باشید. پس اگر در منزل شما قوانین مشخصی وجود ندارد، باید در انتظار بی‌نظمی کودک نیز باشید. 🦋کانال سبک زندگی مدرن_کودک یار🌱 💕 💕💕 💕💕💕 💕💕💕💕 @sabkezendegi_modern
🔻نکته تربیتی آیه ۱۲ سوره یوسف: *توجه به بازی و تفریح کودک* 🔰۱.بازی و سرگرمی یادمون باشه حق طبیعی هر کودکی که، خدا در نهادش گذاشته بازی و سرگرمیه 🔰۲.حق غریزی فرزند والدین نباید به بهانه کثرت مشغله، ترس از اتفاقات حین بازی و...کودکشان رو از این حق غزیزی محروم کنند. 🔰۳.اهمیت بازی تنها دست آویزی که برادران یوسف برای بردن یوسف به صحرا پیدا کردن تا اجازه پدر را بگیرن ،بازی کردن یوسف بود. و این نشان از میزان اهمیت بازی کودک دارد. 🔰۴. بازی و تفریح در طبیعت بهتر است تفریح و ورزش ترجیحاً در فضای آزاد و سبز باشه، تا بر جنبه‌های روانی شادابی و سلامت جسمانی فرزندانمون تاثیرات مثبت داشته باشه. @keraamat_ir https://eitaa.com/joinchat/1670054016Ca1b358c444
مادری جُرم من نیست! هـجرٺــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ ----- پانزده سال پیش در ذهن من جریان کمی متفاوت بود. من، منِ پر شر و شورِ فعال و پرانرژی، جاهای دیگری سِیر میکردم. خب، اقتضای نوجوانی و میل به دیده شدن و اقتضای مدل شخصیت هم بود. توی ذهنم، الان، در این سن و سال، حسابی کسی بودم! از آن آدمها که تک اند، معروفند، به هرکس بگویی فلانی میگوید آها! فلانی! از آن پر هیاهو ها، پر طمطراق ها… اما امروز در آستانه سی‌وسه سالگی در این گوشه از دنیا در این خلوتِ ساکت آرام نشسته‌ام و ملکه سرزمین نامرئی خود هستم. بدون دیده شدن، مشغول حکومت‌داری و کشورگشایی ام. بدون شناخته شدن مشغول طراحی آینده‌ای کوچک اما بزرگم. بدون هیاهوی رسانه‌ای، سند چشم‌انداز می‌نویسم و بدون خدم و حشم، خودم اجرا میکنم؛ برای خودم -و گاه فرزندانم. اینجا، بدون تقلای دیده شدن، دارم مهم‌ترین و بی‌رقیب‌ترین پروژه‌های مدیریت، فناوری و توسعه قرن را جلو میبرم. اینجا، بدون تبلیغ و لوگو و دفتر و در و دیوار فانتزی، چهار استارتاپ بزرگ دور و بر خودم راه انداخته‌ام. اینجا در این خلوت آرامِ نادیدنی من مشغول انسان‌سازی ام مشغول مادری ام... گاه حس میکنم خدایا، تو اصلاً، اساساً، را مکنون آفریده‌ای و دلت می‌خواهد کارهایی در این دنیا بکند که اغلب نادیدنی باشد، هرکسی نبیند، نفهمد. درست مثل عارف ها که عاشقانه‌هایتان بین خودتان است پوشیده است جار و جنجال ندارد هیاهو ندارد. حس میکنم هرچه را عاشق تری، مستور تر آفریده‌ای، مکنون تر میپسندی؛ مثل همین مادری … اصلاً حس میکنم انقدر شأن و اجر برخی کارها بالاست که دنیای کوچک فانی ما گنجایشش را ندارد خودت اینجا میبینی و عشق میکنی، نشان و نمایشش نمیدهی، و بی‌صدا نگهش میداری برای ابدیتِ بی حد و مرزِ بی‌نهایت. یک دفعه، آن روز بزرگ، پرده می‌اندازی و تمام نادیده‌ها دیدنی‌ترین میشوند؛ همه آن‌ها که در خلوت‌ترین زمان‌های خلوت‌ترین مکان‌ها، کارهایی کرده بودند از نور، از عشق، از ساختن… از جنس لبخندهای نیمه شبانه به روی کودکی تب‌دار از جنس نوازش‌های بی دریغ بر گونه‌هایی خیس امروز در آستانه سی‌وسه سالگی بیشتر از هر زمانی حس میکنم که به قول آن بزرگ، باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم... آرام بگیریم در کنج‌های بزرگ زندگی‌مان آن‌کس که باید ببیند، می‌بیند…! پی‌نوشت: تمام اینها به معنای جواز نادیده گرفتن نقش و تلاشهای افراد ازسوی دیگران نیست. تئوریزه کردن بی انصافی و ظلم به زن نیست 😊 🖋هـجرتــــــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
🤣🤣🤣‌😂😂😂😂 تازه من دخترم هم به شدت به این کار علاقه داره😅😆 .
زن خوب، زن بی خیال است! در سال های اخیر یکی از مهم ترین تمرین های من در زندگی مشترک تمرین بی خیال بودن است. وقتی توی لیست خرید نوشته ام سیر و شوهرم به جای یک بوته سیر با یک کیلو سیر برمی گردد، زنِ غرغروی درونم میخواهد سر خودش را بکوبد به دیوار که آخه چرا بعد از چندسال زندگی مشترک هنوز نمی داند سیر را بوته ای می خرند نه کیلویی! ببین یکبار من اندازه ننوشتم؛نتیجه اش شد خرید این همه سیر. اما قبل از اینکه. زنِ غرغروی درونم، دهانش به غرغر باز شود زن بی خیال درونم لبخند می زند و می گوید: بی خیال! بیا فکر کنیم حالا این همه سیر رو چیکارش کنیم؟ و نتیجه اش می شود یک شیشه پودر سیر خانگی خوش عطر. غر نمی زنم، الکی اوقات تلخی نمیکنم ولی از دفعه بعد سعی میکنم یادم نرود که اندازه هرچیز را بنویسم حتی اگر خیلی واضح باشد. وقتی از مهمانی برگشته ایم و تا پایمان به کوچه میرسد زن غرغرویی که تمام مدت مهمانی خودش را به خاطر فلان رفتار یا حرف شوهرش خورده می آید دهان باز کند و شکایت کند و تذکر دهد؛ زن بی خیال درونم سریع دستش را میگیرد که ولش کن! حالا که گذشت! کی یادش می مونه؟ ماهو نگاه کن که چه قشنگه امشب... وقتی از حرف مادرشوهرم ناراحت شده ام و زن غرغروی درونم آماده است که به محض برگشتن شوهرش سرِ دردودل را باز کند، زن بی خیال درونم جلو می آید که بی خیال! چرا اوقات خودمونو تلخ کنیم؟ الکی شبت خراب میشه. کی این حرفا تاثیری داشته؟ حالا که گذشت. یه چایی خوشرنگ واسه شوهرت بریز بشینیم با هم یه فیلم ببینیم... وقتی غذای مهمانیَم خراب شده، کادوی دوستم را فراموش کردم، امتحانم را خراب کردم، یکی از ظرف های قشنگم را شکسته ام، دیروز دوساعت تمام آشپزخانه را شستم و حالا چاهش زده بالا؛ توی تمام این موقعیت ها تا زن غرغرو شروع می کند به آه و ناله، زن بی خیال سر و کله اش پیدا می شود. اول یک چشمک زیرکانه می زند و بعد توی گوشم زمزمه می کند زن خوب زن بی خیال است! الکی اوقات خودت و شوهرت رو تلخ نکن. هیچی ارزششو نداره. همه اینا میگذره.. خیلی فکر کردم که به جای این تیتر جمله دیگری بگذارم. خیلی با خودم کلنجار رفتم که اینقدر مطلق و بدون شرط حرف نزنم اما نشد. تیتر بالا جمله ای است که من در هفته بارها سر اتفاقات مختلف با خودم تکرار میکنم و آنقدر توی ذهنم جا افتاده که نتوانم با جمله معقول تری عوضش کنم. الان که چندین سال از زندگی مشترکم گذشته دیگر نه ذوق و شوق چشم بسته آن اوایل را دارم و نه گیجی و درماندگی سالهای بعدش را، انگار بعد همه آن فراز و نشیب ها به پختگی و سکونی رسیده ام که نگاهم را نسبت به خیلی چیزها عوض کرده، مثل تعریف زن خوب! حالا یکی از مهم ترین توصیه هایم به دوستان تازه متاهل و یکی از شاخصه های مهم زن محبوب در نگاهم همین بی خیال بودن است. همین بی خیال بودن عحیب و غریب و سوال برانگیز. بی خیال بودن یعنی زندگی را باید ساده گرفت. از سر تلخی ها و خوشی ها و آسان و سختش راحت گذشت. نباید هی گیر کرد و گیر داد. بزرگ کردن مسائل پیش پا افتاده - وقتی بیشتر مسائل پیرامون ما پیش پا افتاده اند- یکی از بزرگترین اشتباهاتی است که ضررش پیش تر و بیشتر از هرکسی به خودمان میرسد. آدم هایی که زندگی را ساده میگیرند هم خودشان روزهای شادتری را سپری می کنند هم اطرافیانشان از بودن با آنها حس خوشبختی بیشتری دارند. دیر یا زود به این نتیجه میرسیم که نمی شود همه چیز/همه کس ایده آل ما باشد. نمی شود اختلاف نظر نباشد، اشتباه نباشد، و آدم هایی که به این نتیجه می رسند آدم های خوشبخت تری هستند. آدم هایی که ساده می گیرند و ساده می گذرند. هیچ چیز را بزرگ نمی کنند. بلدند زود فراموش کنند و ذهنشان را از یک موضوع اعصاب خردکن خیلی سریع معطوف چیز دیگری می کنند. ✍ کشوری
همون روزی که جشن فارغ التحصیلی زهرایاس بود اتفاقا جشن فارغ التحصیلی دختر یکی از بلاگرهای معروف هم بود. یک عکسش رو بالا میبینید همه بچه ها هم بلوز رسمی سفید، دخترها دامن کوتاه سورمه ای پسرها هم شلوارک سورمه ای!!! خدایی بچه ها رو از این سن اینقدر لاکچری و نازپروده بار میاریگ تو نوجوانی چجوری میخوایم حریف خواسته هاشون بشیم؟! بچه هایی که از این سن جشنشون اینقدر خفنه و لوکسه چجوری توقع داریم اول جوونی و کم تجربگی صبح تا شب برن سرکار با حقوق کم؟؟ چجوری اهل کار و تلاش بشن؟ باور کنید یا نکنید تجربه من میگه جوونهای فعلی ایران خیلی پرتوقع تر و تنبل تر و راحت طلب تر از جوونهای آلمان هستن. رک بگم آماده خور هستن. در صورتیکه اینجا به صورت نرمال بچه از ۱۸ سالگی از خانواده ش جدا میشه و زندگی مستقل خودش رو شروع میکنه با حداقل ترین ها... با کرایه کردن یه اتاق تو یه خونه ۶۰ متری مثلا! با خرید دوتا قابلمه و تیر و تخته دست دوم. این آپشن تو ایران خیالش هم قفله. کشور ما کلی مشکل اقتصادی و مدیریتی داره ، قبول دارم نمیخوام اونا رو توجیه کنم ولی باور کنید خودمونم خیلی.... خلاصه از ماست که بر ماست نگین حالا یه جشن مهد کودک این همه اثر نداره خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج نظر شما چیه؟ @Dr_mutter کانال در ایتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef 💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
*«این چشمالوی خانهٔ ما»* (مامان ۳ساله و ۱.۵ساله) چشم جان می‌دهد به چهره... چشم سر به صورت جان می‌دهد و چشم دل به جان، روح می‌بخشد. آن‌چه چشم می‌نگرد سرازیر می‌شود به قلب و آنچه دل از آیینهٔ بصر ادراک کند روح بدان سیراب می‌شود. چهره با وجود چشم تمام‌رخ می‌شود. و جان با وجود روح، تمام عیار می‌گردد. از وقتی یک ساله بود چشمان عروسک بافتنی را جهت پاره‌ای از تحقیقات بالینی کنده بود و هر موقع بساط جراحی چشم را به راه می‌کردم، به عنوان همراه غیر منطقی مریض بر نمی‌تابید و اجازهٔ بخیه و ترمیم چشم و ورود سوزن و نخ به صورت عروسکش را نمی‌داد.🤪 و در نهایت اخم‌کنان و عروسک‌کشان می‌گریخت. از آنجا که رضایت بیمار یا همراه معتبرش واجب است، ما هم از قانون تخطی نکردیم و عروسک درمانده را وانهادیم.😉 اکنون دوسال از ماجرای چالش جراحی چشم می‌گذرد و من در سحرگاهی که پسرک در خوابی عمیق سر می‌کرد، میز جراحی را چیدم و سوزن و نشتر به دست، دو دکمهٔ قهوه‌ای ریز به جای چشمان عروسک دوختم.🪡 در واقع، زمان جراحی چشم فوق سنگین ما، طوری برنامه‌ریزی شد که همراه بیمار بیهوش باشد. فوق سنگین از این حیث که کار از پیوند قرنیه و رفع کدروت عدسی و ترمیم پارگی شبکیه و... گذشته بود! باید چشم می‌کاشتم و جان می‌گذاشتم در نگاهش. سرعت در این جراحی حرف اول را می‌زد تا پسرک خواب سبک نکرده بود باید از جراحی تا پانسمان و دورۀ بهبودی را طی می‌کرد. فی‌الجمله به اشارتی با هنر سر انگشتان اشاره و شست، نخ و سوزن چند مرتبه بالا و پایین رفت و چنان چشمی از دکمه‌ها ساخت که هیچ انگشت چشم‌افکنی، قدرت عرض اندام نکند.😅 عروسک بافتنی فوراً به بالین همراهش منتقل شد و بعد از دو سال چشم انتظاری با دید باز خوابید. بالاخره موعد بیداری فرا رسید و نگاه پسرک به چشمان عروسک دوخته شد. با تعجب آمیخته به ذوق گفت: «مامانی عروسک چشم درآورده، بیا ببین چقد چشمالو شده.» از لفظی که به‌کار برد غافلگیر شدم. خنده‌ای بر لبانم سرازیر شد و خود را آمادهٔ پاسخ‌گویی به سوالات فراوان او در مورد نحوهٔ چشم درآوردن و مراحل جراحی و توضیحاتی از این قبیل، نمودم. اکنون او مشغول معرفی چشمالو به خواهر کوچکش هست و خواهرش مشغول تلاش جهت چیدن چشمالو... سن کنجکاوی‌ست دیگر... بماند بقیه‌اش... 🍀🍀🍀 *کانال مادران شریف ایران زمین* @madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آگهی نظافت منزل برای شما دوست عزیز😍 با ۳۰ درصد تخفیف من که خیلی راضی بودم، می‌خوام همه عِیدا ایشونو دعوتش کنم خونه‌مون واسه نظافت و گردگیری.☺️😂 تو کانالش منتظرتونه: https://eitaa.com/bache_foozool
◽️برای ثبت نام فرزندم به مدرسه می روم، معاون مدرسه، فرمی را روی میز مقابلم می‌گذارد! شروع به پر کردن فرم می‌کنم؛به قسمت مشخصات مادر می رسم: نام: نام خانوادگی: کد ملی: شغل: در میان گزینه های این قسمت، گزینه ای به شغل مادری اختصاص داده نشده؛ فقط در گزینه‌ی آخر نوشته: خانه دار! به برگه خیره می‌شوم و ناگاه خودم را در خانه می‌بینم! صبح زود رسیده؛ جاذبه‌ی رختخواب در این ساعات روز به حداکثر میزان خود می رسد! پتو را روی سرم می‌کشم تا به مبارزه با نور خورشید که نیزه های بیداری را به سوی چشمم روانه کرده، بروم! اما با خیال خانواده ام که با صداهای ریز و درشت به وقت ظهر، سمفونی گرسنه ام به راه می‌اندازند، شیطان را لعنت کرده و از جا بر می‌خیزم!🥱 زیر لب، بسم الله می گویم و برای آغاز مجدد مادری و خانه داریم، وضویی به قصد قربت می گیرم و روانه‌ی آشپزخانه می‌شوم! 💪 کارها یکی پس از دیگری مقابلم قد می‌کشند: جمع کردن رختخواب ها ودم کردن چای، پختن ناهارو شستن ظرف های صبحانه، رسیدگی به گلدان ها و اتو کشی لباس ها، رسیدگی به فرزندان و خدا قوتی پیامکی به پدرِ فرزندان، دم کردن برنج و جمع کردن هال و پذیرایی، جمع کردن سفره ناهار و فیصله دادن به جر و بحث فرزندان، رسیدگی به اتاق ها و پهن کردن لباس ها، شستن ظرف های ناهار و آماده سازی ملزومات شام!... خوش و بش با خانواده و حل مشکلاتشان، شستن و آماده سازی میوه ها و پذیرایی از خانواده با کیک دستپخت مادر! شب می‌شود، نوبت قصه ی وقت خواب و لالایی آخر شب! روز پرکاری بود، تقریبا همه‌ی روزهای مادریم پرکار است، تمام تن وجسم و حتی فکر و اعصابم خسته است، اما... وقتی همه خوابند و چشم های نازشان را در خواب ناز می‌بینم، لبخندی می زنم و زیر لب می گویم: *خدایا امروز هم، مادریم را قبول کن!* ▫️از خیال بیرون می آیم، مجدد نگاهی به برگه ی روی میز می اندازم! در میان گزینه های شغل ،گزینه ی *مادری* را نمی بینم! شغلی که ۲۴ ساعته و بدون استراحت و مرخصی است؛ شغلی مادام العمر برای *تربیت تمامی شاغلان در هر شغل و لباس و جایگاهی!* پس خودکار را در دست می‌گیرم و بالای گزینه ها اضافه می کنم: شغل : *۱.مادری خانه دار، با افتخار* فرم را تحویل معاون مدرسه می دهم و زیر لب زمزمه می‌کنم: *شغل : مادری خانه دار؛ با افتخار!* ! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
جوجه رنگی فقط ازینا 😍😍 ✅ @qome_ziba