🍃🌹🕊
💞اولین باری که بعد از عقد بیرون رفتیم، سرمزار شهدا رفتیم، میگفتند ما هر چه داریم از این شهداست، حتی وقتی باردار میشدم، من را میبرد سر مزار شهدا و اگر شکلاتی روی مزار بود میگفت از اینها بردار که تبرک است، بخور که خداوند به ما اولاد #صالح بدهد.
💞هنگام زیارت شهدا همراه خود گندم میبردیم، میگفتند این شهدا آنقدر پر روزی هستند که پرندگان به واسطه آنها رزق و روزی میخورند و چون دوست داشتند بچهها هم با شهدا ارتباط برقرار کنند، کیسه گندم را به آنها میدادند و میگفتند روی مزار شهدای گمنام بگذارید.
#شهید_مهدی_قاضی_خانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
شادی روح شهدا #صلوات
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🍃🌹🍃🌹🍃
💠 #ڪوچهی_بـےانتها
🌹 #شهید_صیاد_شیرازی
🌸 از یڪ محلہ بہ یڪ مدرسہ مےرفتند اما با دو مسیرِ متفاوت .
هر چه دوستش اصرار مےڪرد ڪہ بیا از همین ڪوچہ بریم ، قبول نمےڪرد .
🔴👈 مےگفت : « این ڪوچہ پُر از دختره ، من نمیام .
معلوم نیست این ڪوچہ بہ ڪجا ختم مےشہ »
📗(ڪتــاب یادگاران11 ،ص8
✨امــام صـادق (علـــيه الســلام)
چشمچرانے يڪے از تيرهاى شيطان است و آن مسموم است ،
و هر ڪس براى خداوند عزّوجلّ آن را ترڪ ڪند نہ براى غير خدا ،
خداوند ايمانے ڪہ مزه آن را شخص درڪ ڪند جايگزين آن خواهد نمود .
📚(وسـائل الشـیعہ ، ج20 ، ص192)
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_495
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
📥ورُودبِه معبر شُّہَدٰاء👇
@mabareshohada
❄️🍃🌹🍃❄️
495_Page.MP3
877K
#فایل_صوتی_بسیار_زیبا
#صفحه_495_قرآن_کریم
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇 📥
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
شهیدی که پس از ۱۷ سال زنده شد!!
✖️این ماجرا مربوط میشود به یکی از اعضای کمیته تفحص شهدا که در زندگی شخصی خود دچار مشکل مالی میشود و در جریان جستجوی پیکر شهدا به شهیدی برمیخورد که #زنده میشود و قرض هایش را ادا میکند!!
نقل از برادر شهید👇
▪️می گفت: اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..
علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم..
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم..
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان، با عطر شهدا عطرآگین.. تا اینکه..
🔺تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.. آشوبی در دلم پیدا شد.. حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم...
🔺با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم..
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد...
🌷شهیدسیدمرتضیدادگر🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من..!
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم...
قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند...
با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم...
"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم..." گفتم و گریه کردم...
دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.. هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:
بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد...
جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود... بخدا خودش بود... کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود... به خدا خودش بود... گیج گیج بودم... مات مات...
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم... می پرسیدم: آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز..؟
نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم... مثل دیوانه هاشده بودم... به کارت شناسایی نگاه می کردم...
💎شهید سید مرتضی دادگر...
فرزند سید حسین...
اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
💠ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
@mabareshohada
🍃🌹🕊
🌹نماز اول وقت شهید آوینی🌹
✍ برادر قَدَمی، از همرزمان و همکاران شهید سید مرتضی آوینی می گوید: «در ایامی که شبانه روز برای تدوین و مونتاژ در صدا و سیما بودیم، به محض اینکه وقت #نماز می رسید، همین که قرآن شروع می شد، سید، قلم را زمین می گذاشت، لباس را می پوشید و بچه ها را صدا می کرد: حرکت کنید که وقت نماز است. سپس به طرف مسجد بلال حرکت می کرد. سید همیشه از اولین کسانی بود که وارد مسجد می شد».
👈 پیام رفتاری شهید 👉
《لبیک گفتن به ندای خداوند و ترجیح دادن نماز بر دیگر امور روزانه》
#نماز_اول_وقت
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
•|🌿|•
هم قد گلوله توپ بود ...
✨ چه جوری اومدی اینجا ؟
گفت : با التماس !❤️🌿
🕊
✨گفتن : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟
گفت : با التماس !❤️🌿
🕊
✨به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
لبخندی زد و گفت : با التماس !❤️🌿
🕊
✨ وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ،
فهمیدم چقدر التماس کرده !!!❤️🌿
✨🌿 @mabareshohada ❤️
🔅چه لزومی داره چادر بپوشیم،مگه حجاب فقط چادره؟!🤔
1️⃣ وقتی تو یه مسابقه شرکت میکنی،دلتمیخواد نفر اول بشی یا سوم؟
همیشه به نفر اول میگن قهرمان🥇🎖
نفر دوم نائب قهرمان🥈
نفر سوم🥉کلا چیزی بهش نمیگن،چرا؟!نفر دوم و سوم هم از خیلیا جلوترن،اما،برتر نیستن،نفر اول برتر شده.
چادر هم حجاب برتره،مدالش طلاست.🏆🏅
دلت نمیخواد مدال طلا بگیری؟نقره ارزش بیشتری داره یا طلا؟😊😇
2️⃣ حجاب یه حدودی داره که باید رعایت بشه،لباس حجاب هم باید طوری باشه که خودش باعث جلب توجه نشه،حالا به نظرت مانتوهای توی بازار این شرایط رو داره؟!☹️
‼️اما یه نکته:حجاب علاوه بر اینکه یه پوشش ظاهری هست،یه عفت و حیای قلبی هم هست😇
چادر باید بهما وقار و متانت بده،کسی که چادر میپوشه ولی در حرف زدن با نامحرم وقار خودش روحفظ نمیکنه،معلومه که نمیدونه علت چادر پوشیدنش چیه!
دعا کنیم همه چادری واقعی بشیم🙂🌹
✍️ سرکار خانم امجدیان
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
فروشگاه فرهنگی حجاب فاطمی کوثر👇
🌺🍃 @foroshgah_koosar
💕🕊💕
💌#وقت_سلام ✋
نگاهم کن دلم یک خلوت جانانه میخواهد
کبوتر وار آمد روی گنبد،دانه میخواهد
عطش دارم،تو درجریانی و دیریست میدانی
دلم یک جرعه از دریای سقاخانه میخواهد
💐السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام💐
☀️💫☀️💫☀️💫☀️💫☀️
🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةًمُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ماصَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ🌸
#التمــاس_دعـا
❤️زندگیتون امام رضایی❤️
#لطفا_نشر_حداکثری
👈 #فوروارد_یادتون_نره 🌹
📥ورُودبِه معبر شُّہَدٰاء👇
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
حالمشبیه رزمنده ی
جامانده ازیڪگردانِ #شهیداسٺ
دقیقاهمانقدردلشڪسته
دقیقاهمانقدرتنها !
@mabareshohada
496_Page.MP3
919.2K
#فایل_صوتی_بسیار_زیبا
#صفحه_496_قرآن_کریم
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇 📥
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃