🌴🕊🌴
15 روز بود که بیهوش افتاده بود روی تخت.
گفتند به هوش اومده.
با پدرش رفتیم بیمارستان. انگار داشت اشاره می کرد. تشنه بود.
آب که به لبش رسید حالش عوض شد. شاید یاد تشنگی امام حسین علیه السلام افتاده بود.
شروع کرد به یا حسین (ع) گفتن.
بعد از 15 روز بیهوشی این اولین کلمه ای بود که به زبون آورد.
هنوز داشت یا حسین(ع) می گفت که شهید شد...
راوی: مادر #شهید_حسینعلی_پوراسحاق
🌺🍃 @mabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام شبکه های دنیا مجازیست
دلم را تنها به شبکه های حقيقىِ
ضریح تو گره زده ام.
اَللهّم الرزقنى شفاعۃ الحسينﷺ
فى الدنيا و الآخرة
🔷🔸ڪانال مَـــــعـــــبَـــــر شُـــــهَــــدا🔸🔷
╔═──═🏴✨🏴✨🏴═──═╗
@mabareshohada
╚═──═🏴✨🏴✨🏴═──═╝
#رزق
##شب_هفتم 🏴
#السلام_علیک_یا_بابالحوائج
#یا_علی_اصغر (علیه السلام )
دو حالت بود یا بچه را عمودی گرفت، یا روی دو دست ، داشت حرف می زد دید دستاش داغ شد، تا گفت هل من ناصرینصرنی زلزله افتاد تو خیمه، گهواره به تلا طم افتاد، آمد در خیمه ها ،نگفتم تا هستم گریه نکنید، گفت برادر این بچه ببین چه می کند، بچه را زیر عبا آورد ،گفتن حسین قرآن آورده قسم دهد ،علی را بیرون آورد، همه نگاه کردن، عمر سعد صدا زد حرمله کجاست ،کارش را یکسره کن، پدر یا پسر، سفیدی زیر گلو را می بینی، بچه رو دست حسینه ،حرمله اومد جلو، تیر سه شعبه زد ،گوش تا گوش علی پاره شد😭
...
وقتی برای مرحوم آیت الله العظمی میرزای قمی (ره) مشکل پیش می آمد، توسل به ذیل عنایات علی اصغر (علیه السّلام) پیدا می کردند و علت آن را می فرمودند: هر کدام از شهداء می جنگیدند و یا حداقل از خودشان دفاع می نمودند، ولی حضرت علی اصغر (علیه السّلام) قدرت دفاع از خود را نداشت.
باب الحوائج حضرت علی اصغر، ص 172
منبع:كتاب گلواژه های روضه
🔷🔸ڪانال مَـــــعـــــبَـــــر شُـــــهَــــدا🔸🔷👇
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
audio_2018-09-17_11-00-42.ogg
931.9K
🌹🕊🌹🕊🌹
#فایل_صوتی _بسیار_زیبا
#صفحه_86 قرآن کریم
✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e
#سروش
http://sapp.ir/mabareshohada
🌹🕊🌹🕊🌹
همه حرفش نماز اول وقت بود،
همه فعالیتش حول نماز اول وقت بود.
در هر شرایطی در بین دوستان و مهمونی و...
او امام جماعت میشد و پدر و اهالی خانه بهش اقتدا می کردند .
درس میداد می گفت : نماز اول وقت ...
توی اردوهای آموزشی میگفت : نماز اول وقت ...
توی میدان جنگ هم نماز اول وقت ...
یاد این حرف افتادم که :
« لبیک یا حسین(ع) یعنی نماز اول وقت ... »
شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی
🌺🍃 @mabareshohada
🍃🕊
🌹🍃ماجرای نامهی امام حسین(علیه السلام) به شهید
قبل از اذانِ صبح با حالتِ عجیبی از خواب پرید و گفت:
حاجی! خواب دیدم قاصدِ امام حسین(ع) اومد و بهم گفت:
آقا سلام رساندند و فرمودند:به زودی به دیدارت خواهم آمد...
📌خاطرهای از زندگی شهید محمد باقر مؤمنیراد
📚منبع: کتاب یک جرعه آفتاب ، صفحه 44
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رزق
#شب_هشتم_محرم🏴
#علےاکبر_علےو_اڪبر_شد
#یاعلےاڪبر_ارباب_ادرڪنے
#شب_هشتم_محرم🏴
مرحوم شیخ جعفر شوشتری می گوید: سه جا وقتی امام حسین (علیه السّلام)، علی اکبر (علیه السّلام) رو فرستادند، داشت جون می داد:
دفعه ی اول وقتی علی اذن میدان گرفت، خواست بره میدان، رنگ بر صورت حسین (علیه السّلام) نبود، چند قدم پشت سر علی راه می رود، دست به محاسن می کشه، می گوید: «لا حَول و لا قوه الّا بالله ... » پسرم ! کمی آهسته تر برو، کمی بیشتر نگاهت کنم.
بار دوم، وقتی که برگشت از میدان صدا زد: «یا ابتا العطش قد قتلنی » عطش منو داره می کشه، ابی عبدالله زبان در دهان علی گذاشت، وقتی علی اکبر دید زبان بابا از او خشک تره خجالت کشید، آنجا هم حسین (علیه السّلام) می خواست جان بدهد.
به امام صادق (علیه السّلام) عرض کردند، بهترین نعمات الهی برای یک پدر چیه؟ حضرت فرمودند: بهترین نعمت برای بابا اینه که جوانش بزرگ بشه، پیش او راه بره.
باز از حضرت سؤال کردند، سخت ترین لحظه چیه؟ فرمودند: آن لحظه ای که آن جوان به پیش پدر می خواهد جان بدهد.
بار سوم مرحوم شوشتری می گه آن لحظه ای بود که ابی عبدالله دم در خیمه قدم می زد، (خدایا چه بر سر پسرم می آید) یه دفعه دید صدای علی داره میاد، ناسخ التواریخ می گه، تا صدای علی را شنید سوار اسب شد، به بالای سر علی آمد. وقطّعوهُ سیوفهُ ارباً اربا.
هفت مرتبه صدا زد: ولدی ولدی ...
آنجا لشگر یه لحظه فکر کردند حسین جان می ده، گفتند: هم پسر را کشتیم و هم پدر رو، لذا لشگر کف زدند ... .
منبع:كتاب گلواژه های روضه
روضه و مداحی👇👇
🌐 @mabareshohada
◼️◻️◾️◽️▪️
محرم_حاج_محمود_کریمی_حاج_آقا_مومنی_حض (2).mp3
1.17M
حاج محمود کریمی
حاج آقا مومنی
روضه و مداحی
حضرت علی اکبر علیه السلام
🏴🏴🏴🏴
🌸
😭😭😭
💠💠💠💠
@mabareshohada
🕊🍃🌹🕊🍃🌹🕊🍃🌹🕊
✍ 🌿مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا🌿
audio_2018-09-18_10-01-51.ogg
923.8K
🌹🕊🌹🕊🌹
#فایل_صوتی _بسیار_زیبا
#صفحه_87 قرآن کریم
✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e
#سروش
http://sapp.ir/mabareshohada
🌹🕊🌹🕊🌹
🏴🏴🏴🏴
لحظاتی که در هیئت هستیم....
بسیار مقدسند
و شاید...
مقدسترین لحظات در زندگی ما آنجاست که #میتوانیم گناه کنیم...
اما...
#انجام_نمیدهیم….
اصلا بگذار راهی را نشانت بدهم که دیگر گناه نکنی
هر وقت فکر گناه به سرت افتاد دست بر سینه بگذار به سمت قبله بایست و سه بار بگو:
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله
🌴کانال مَـــــعـــــبَـــــر شُـــــهَــــدا 🌴👇👇
◾️◾️ @mabareshohada ◾️◾️
🕊🌷🕊
🌹بسم الله الرّحمن الرّحیم🌹
ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم. روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار شهید خرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی کربلا شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعرمیخواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه میکردند:
✨این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد
✨ای خدا ما را کربلایی کن بعد از آن با ما هرچه خواهی کن
هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد.
با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم.
آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام🌹 علیرضا کریمی🌹
اوعاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته:
میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم!!
در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا میشود پیکر مطهرش به میهن باز میگردد!!
این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودم. انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی خدا میخواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود.😭 همان جا نشستم .حسابی عقده دلم را خالی کردم.
با خودم میگفتم :این ها در چه عالمی بودند و ما کجائیم؟! این ها مهمان خاص امام حسین علیه السلام بودند. ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم.بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم:
گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و....
با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند. گفتم من شک ندارم که شما در کربلایی تورا بحق امام حسین ع ما را هم کربلایی کن با صدای اذان به سمت مسجد حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمیشد.
روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا!!
نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین!
#ادامه_در_پست_بعد
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
🕊🌷🕊
گفتم: باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم.
از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری.
هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و...
سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیبتر این که دست عنایت خدا و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم.
در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود.
پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم.
عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود:
به امید دیدار در کربلا-برادر شما #علیرضا_کریمی✋🌷
علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود.💞
📚مسافر کربلا
هدیه روح مطهرش صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رزق
#حضـرٺ_عبـاس_بݧ_علـےعلیه السلام
#سـاقـے_لب_تشـنگاݧ
#شب_نهم_محرم
امشب شب تاسوعا ست ، امشب شب آن آقایی است که غیر مسلمانها هم به او متوسل می شوند ، امشب دست به دامن آن آقایی بزن که دستگیر عالم است ، باب الحوائج است
گفت در عالم خواب خدمت امام زمان رسیدم ، دیدم نامه هایی جلوی آقاست ، آقا نامه ها را بعد از خواندن به کناری می گذارند . اما بعضی نامه ها را می خواندند و به چشم می گذاشتند از آقا پرسیدم ، آقا این نامه ها چیه ؟
فرمودند : این نامه ها حاجات محبّان ماست که به امام زاده ها متوسل شده اند . پرسیدم : آقا جان چرا بعضی از این نامه ها را به چشم می گذارید .
فرمودند :آخر این نامه ها ، حاجاتی است که مرا به عمویم عباس قسم داده اند .
چه گذشت بر امام حسین ، وقتی آمد کنار بدن غرق به خون برادر ، سر برادر را به دامن گرفت ، خونهای چشمانش را پاک کرد فرمود : اَلآن اِنکَسَرَ ظَهری ،وَ قَلّت حِیلتی وَ شَمَّت بی عَدوّی
🔷🔸ڪانال مَـــــعـــــبَـــــر شُـــــهَــــدا🔸🔷
╔═──═🏴✨🏴✨🏴═──═╗
@mabareshohada
╚═──═🏴✨🏴✨🏴═──═╝
.
Saffat19 00_20_44-00_46_41 00_10_00-00_25_57.mp3
3.83M
◾️◾️◾️◾️
🎤حاج #محمود_کریمی
🗓 #ویژه_شب _نهم
#حتما_گوش_کنید
بسیار بسیار عالی و تاثیر گذار
#فوروارد_یادتون_نره
🏴🏴🏴🏴
🌿مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا🌿👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
لحظاتی که در هیئت هستیم....
بسیار مقدسند
و شاید...
مقدسترین لحظات در زندگی ما آنجاست که #میتوانیم گناه کنیم...
اما...
#انجام_نمیدهیم….
اصلا بگذار راهی را نشانت بدهم که دیگر گناه نکنی
هر وقت فکر گناه به سرت افتاد دست بر سینه بگذار به سمت قبله بایست و سه بار بگو:
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله
🔷🔸ڪانال مَـــــعـــــبَـــــر شُـــــهَــــدا 🔸🔷
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺