eitaa logo
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
540 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
845 ویدیو
30 فایل
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای #کانال و یا #بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! ما آمده ایم خود را #بسازیم؛ تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم. از کانال #معبر_شهدا به کانال #شهدا؛ وصل شویم. ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
قبل از خواب زمزمہ ڪنیم🍃🌸 اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً ✨"خداونداااا✨ آخر و عاقبت ڪارهاے ما را ختم بہ خیر ڪن ..."🍃🌸 🌙آرامش شب نصیب تون🌙 @mabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🕊🌹🕊🌹 #متن_ترجمه #صفحه_209 قرآن_کریم ✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e #سروش http://sapp.ir/mabareshohada 🌹🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹 #متن_ترجمه #صفحه_209 قرآن_کریم ✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e #سروش http://sapp.ir/mabareshohada 🌹🕊🌹🕊🌹
4_297669198144866684.MP3
837.2K
🌹🕊🌹🕊🌹 قرآن_کریم ✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e http://sapp.ir/mabareshohada 🌹🕊🌹🕊🌹
ای معنیِ دمیدن خورشیـد در غبار ... وقتی که پا به ساحتِ این خانه می‌ نهی حس می‌کنم که بوی تــو ، بوی شکفتن است ... موی تـو نیز وصلت صبــح است و آبشار … 🌷شهید احمد مجدی نسب🌷 📎سـلام، صبحــتـون شهـــدایـی🌺 @mabareshohada
🔹🔸🔶🔷🔹🔸 🌷ماجرای توسل شهید بروجردی به امام زمان(عج)🌷 ✨ #قسمت_اول یکی از همرزمان شهید بزرگوار، #محمد_بروجردی (فرمانده عملیات غرب کشور) چنین نقل می کند که: جلسه ای داشتیم. وقتی که از جلسه برگشتیم، شهید بروجردی به اتاق نقشه رفت و شروع به بررسی کرد. شب بود و بیرون، در تاریکی فرو رفته بود. ساعت دوی نیمه شب بود، می خواستیم عملیات کنیم. قرار بود اوّل پایگاه را بزنیم، بعد از آنجا عملیات را شروع کنیم. جلسه هم برای همین تشکیل شده بود. با برادران ارتشی تبادل نظر می کردیم و می خواستیم برای پایگاه محل مناسبی پیدا کنیم. بعد از مدتی گفت وگو هنوز به نتیجه ای نرسیده بودیم. باید هر چه زودتر محلّ پایگاه مشخص می شد، و الّا فرصت از دست می رفت و شاید تا مدت ها نمی توانستیم عملیات کنیم. چند روزی می شد که کارمان چند برابر شده بود و معمولاً تا دیروقت هم ادامه پیدا می کرد. خستگی داشت مرا از پای در می آورد. احساس سنگینی می کردم، پلک هایم سنگین شده بود و فقط به دنبال یک جا به اندازة خوابیدن می گشتم تا بتوانم مدتی آرامش پیدا کنم. بروجردی هنوز در اتاق نشسته بود، گوشه ای پیدا کردم و به خواب عمیقی فرو رفتم. قبل از نماز صبح از خواب پریدم. بروجردی آمد توی اتاق، در حالی که چهره اش آرامش خاصی پیدا کرده بود و از غم و ناراحتی چند ساعت پیش چیزی در آن نبود. دلم گواهی داد که خبری شده است. رو به من کرد و پرسید: #نماز امام زمان(عج) را چطور می خوانند؟ با تعجب پرسیدم: حالا چی شده که می خواهی نماز #امام_زمان (عج) را بخوانی؟ گفت: نذر کرده ام و بعد لبخندی زد... #ادامه_دارد 🌷 @mabareshohada
🔹🔸🔶🔷🔹🔸 🌷ماجرای توسل شهید بروجردی به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف )🌷 ✨ گفتم: باید مفاتیح را بیاورم. مفاتیح را آوردم و از روی آن چگونگی نماز را خواندم. نماز را که خواندیم، گفت: برو هرچه زودتر بچه ها را خبر کن. مطمئن شدم که خبری شده وگرنه با این سرعت بچه ها را خبر نمی کرد. وقتی همه جمع شدند گفت: برادران باید پایگاه را اینجا بزنیم، همه تعجب کردند. بروجردی با اطمینان روی نقشه یک نقطه را نشان داد و گفت: باید پایگاه اینجا باشد. فرمانده سپاه سردشت هم آنجا بود. رفت طرف نقشه و نقطه ای را که بروجردی نشان داده بود، خوب بررسی کرد. بعد در حالی که متعجب، بود لبخندی از رضایت زد و گفت: بهترین نقطه همین جاست، درست همین جا، بهتر از اینجا نمی شود. همه تعجب کرده بودند. دو روز بود که از صبح تا شام بحث می کردیم، ولی به نتیجه نمی رسیدیم؛ حتی با برادران ارتشی هم جلسه ای گذاشته بودیم و ساعت ها با همدیگر اوضاع منطقه را بررسی کرده بودیم. حالا چطور در مدتی به این کوتاهی، بروجردی توانسته بود بهترین نقطه را برای پایگاه پیدا کند؟ یکی یکی آن منطقه را بررسی می کردیم، همه می گفتند: بهترین نقطه همین جاست و باید پایگاه را همین جا زد. رفتم سراغ برادر بروجردی که گوشه ای نشسته بود و رفته بود توی فکر. چهره اش خسته نشان می داد، کار سنگین این یکی دو روز و کم خوابی های این مدت خسته اش کرده بود. با اینکه چشم هایش از بی خوابی قرمز شده بودند ولی انگار می درخشیدند و شادمانی می کردند. پهلوی او نشستم، دلم می خواست هرچه زودتر بفهمم جریان از چه قرار است. گفتم: چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی، الآن چند روز است که هرچه جلسه می گذاریم و بحث می کنیم به جایی نمی رسیم. در حالی که لبخند می زد گفت: راستش پیدا کردن محلّ این پایگاه کار من نبود. بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشة بزرگ روی دیوار می نگریست ادامه داد: شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس امام زمان(عج) و گفتم که ما دیگر کاری از دستمان برنمی آید و فکرمان به جایی قد نمی دهد، خودت کمکمان کن. بعد پلک هایم سنگین شد و با خودم نذر کردم که اگر این مشکل حل شود، به شکرانه نماز امام زمان((عجل الله تعالی فرجه الشریف )) بخوانم. بعد خستگی امانم نداد و همان جا روی نقشه به خواب رفتم. تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمی آورم. ولی انگار مدت ها بود که او را می شناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم. آمد و گفت که اینجا را پایگاه بزنید. اینجا محل خوبی است و با دست روی نقشه را نشان داد. به نقشه نگاه کردم و محلی را که آن آقا نشان می داد را به خاطر سپردم. از خواب پریدم، دیدم هیچ کس آنجا نیست. بلند شدم و آمدم نقشه را نگاه کردم، تعجب کردم، اصلاً به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم و خلاصه اینگونه و با توسل به وجود مقدس امام زمان((عجل الله تعالی فرجه الشریف )) مشکل رزمندگان اسلام حل شد. ✍برگرفته از: امام زمان((عجل الله تعالی فرجه الشریف )) و شهدا، سلیم جعفری، ص 49. به نقل از: آقای شفیعی. 📜مجله موعود 🌷 @mabareshohada
دو سه سالش بود، که نماز می خواندم کنارم می ایستاد و کارهای مرا تکرار می کرد☺️ حتی اصرار می کرد برایش چادر بدوزم😐 هرچه می گفتم که فقط خانم ها چادر سر می کنند به خرجش نمی رفت آخرش هم دوختم دلم نمی آمد☺️ به محسن نه بگویم یکی از خصلت های زیبای حاج محسن تواضع بی نظیر ایشون بود🙂 که همیشه زبون زد همه بچه ها چه تو بسیج و چه تو هیئت بود👌 برای مثال، همیشه برای ماها که افتخار رفاقت باهاش رو داشتیم باعث غرور بود🙂 که رفیقمون و بچه محلمون از تکاورای ارتش هست☺️، اما آقا محسن هم با اینکه غرور خاصی رو نسبت به ارتش داشت هر وقت که تو جمع بسیجیا بود خودشو بسیجی می دونست👌 و اگه کسی تو جمعی که بچه بسیجی ها بودن ایشون رو با القاب نظامیش خطاب می کرد شدیدا ناراحت می شد🙂 و می گفت من اگرم الان تو ارتشم به برکت حضورم تو بسیج و دستگاه اهل بیته 😍 🌺 راوی:یکی از شاگردان شهید در پایگاه بسیج حبیب ابن مظاهر ولاد🌹 @mabareshohada
می رود قافله ی عمر،چه ها می ماند..⁉️ هر که غفلت کند از قافله جا می ماند شیشه ی عمر چه زیباست ولی حساس است که به رویش اثر ِلکه و "ها" می ماند باید از شیشه ی خود لکه زدایی بکنی خوب و بد در پس ِاین شیشه بجا می ماند هر که نیکی کند و دست کسی را گیرد دست ِاو یکسره در دست ِخدا می ماند هر که یک ذره در این حادثه ظالم باشد آخر ِقصــــه گرفتـــــــار ِبلا می مانـــد ✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 🍃🌺 @mabareshohada ŸŸ
🍃🌺🕊 عجیب ترین چیزے ڪه در گلزار شُهدا دیدم: " دیدم مرده‌اے بر زنده‌اے فاتحه مےخواند..."😞 🍃🌺🕊 @mabareshohada
🌹 🌷هیچ خوشبختی بزرگتر از 🌸آرامش فکری نیست 🌷الهی آرامش و شادی 🌸همیشه همراهتون 🌷خوش خبری زنگ در خونتون 🌸 و گل خنده 🌷از روی ماهتون کم نشه عصرتون بخیر ☕️ آخر هفته تون سرشاراز آرامش🌸 ✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺