eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
یک شب قبل از عملیات «والفجر »4 بود. در یکی از خانه های سازمانی پادگان «الله اکبر » اسلام آباد بودیم. به خانه که آمد، کاغذی را به من نشان داد. سیزده نفری می شدند، اسامی همسنگرانش را نوشته بود، اما جلوی شماره چهارده را خالی گذاشته بود. پرسيدم: «اینها چیه؟ » گفت: «لیست شهداست. » گفتم: «کدام شهدا؟ » گفت: «شهدای عملیات آینده ». گفتم: «از کجا میدانی؟ » 🤔 گفت: «ما میتوانیم بچه هایی را که قرار است شهید بشوند از قبل شناسایی کنیم. » گفتم: «علم غیب دارید؟ » گفت: «نه، شواهد این جوری نشان میدهد. صورت بچه ها، حرف زدنشان، کارهایی که میکنند، درد دلهایشان، دل تنگی هایی که دارند، کلی علامت می بینیم. »😊 گفتم: «این که سیزده تاست، چهاردهمی کیست؟ » گفت: «این یکی را شما باید دعا کنی قبول بشود حاج خانم » منظور حاجی را فهمیدم. اما چرا من؟ چه طور می توانستم برای او آرزوی رفتن کنم. من حاجی را بی اندازه دوست داشتم.💔 راوی: ژیلا بدیهیان – همسر شهید محمد ابراهیم همت🌹
🔰 کلام ماندگار سربازِ (عجل الله)، سردار شهید حاج محمدابراهیم همت: «جهاد یکی از درهای بهشت است، قشنگ تر، مأنوس تر و با شکوه تر از کلمهٔ در تاریخ سراغ نداریم، وقتی به کلمهٔ شهید می رسیم می بینیم که در روز قیامت و زمان بازخواست اعمال انسان ها در محضر ربّ العالمین، خداوند چه احترامی به انسانِ مؤمنِ مجاهدِ شهید می گذارد. بنابر روایات رسیده از معصومین(علیه السلام)، اولین قطرهٔ خونی که از رگ های بدن انسانِ مجاهد در میدان رزم، بر زمین چکیده می شود تمامی گناهان او به امر خداوند بخشوده میشوند.» شهید حاج محمد ابراهیم همت @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به یاد معلم بسیجی حقیر؛ ؛ دانشجوی دانشگاه اصفهان و معلم مدارس راهنمایی و دبیرستان های شهرضا هستم از آنجا که به لباس مقدس پاسداری عشق زیادی داشتم، بعد از پیروزی انقلاب دانشگاه را کنار گذاشتم، از اداره آموزش و پرورش ماموریت گرفتم ولباس پاسداری را به تن کردم✌️ قسمتی از مصاحبه با دوشنبه ۱۰ خرداد ۶۱🌸 نثار ارواح مطهر شهدا که همگی معلم بشر هستند صلوات🌹 کانال مدداز شهدا @madadazshohada
🌹یک سوره حمد و توحید ، هدیه به محضر مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)🌹 ❤️ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد❤ @madadazshohada
💚دائم سوره قل‌هو الله‌احد را بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به 💔این کار عمر شما را با برکت می‌کند و 💔 مورد توجه خاص حضرت قرار می‌گیرید• رحمه الله علیه⚘
❌ختم ۴۰ زیارت عاشورا هدیه به شهید محمد ابراهیم همت🌺 هر کس دوست داره شریک بشه بسم الله... 🍃شب جمعه است شهدارو یاد کنید🌷 تا آنها هم شمارو در جوار اربابمون یاد کنند وارد گروه زیر بشید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3532783829C1350c5e044
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قول میدم مثل حاج همت منم محبوب خدا بشم...❤️ ‎‎‌‌‎@madadazshohada کانال مدداز شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 و تا ابد... به آنانکہ پلاکشـــان را از گــردن خویش درآوردند... تـا مانند مــــادرشان گـــمنام و بـے مزار بمانند مدیونیم … 💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 💌
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهدای گمنام💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* * برادر ان شهید*
🌺 مدد از شهدا 🌺
❣❤️❣❤️❣❤️ #مدافع_عشق #قسمت_سی_و_دوم ❤️ هوالعشـــق ❣❤️❣❤️❣❤️❣ دیگر کافی بود! هر چه داد و بیداد ک
❤️ هوالعشـــق باز می‌گوید.. _ گفتم بس کن!! _ نه گوش کن!!...آره کارای پارک برای این بو دکه حرصت رو دربیارم. اما این جا...فکر کردم تویی!!چون مادرت گفته بود سجاد شب خونه نیست!!..حالا چی؟بازم حرف داری؟ بازم میخوای لهم کنی؟ دست باند پیچی شده ام را به سینه اش میکوبم... _ میدونی..میدونی تو خیلی بدی! خیلی!! از خدا میخوام آرزوی اون جنگ و دفاعو بدلت بزاره... دیگر متوجه حرکاتم نیستم و پی در پی به سینه اش میکوبم... _ نه!...من ...من خیلی دیوونه ام! یه احمق! که هنوزم میگم دوست دارم... آره لعنتی دوست دارم... اون دعامو پس میگیرم! برو... باید بری! تقصیر خودم بود ...خودم از اول قبول کردم... احساس میکنم تنش درحال لرزیدن است.سرم را بالا میگیرم.گریه میکند...شدیدتر از من!! لبهایش را روی هم فشار میدهد و شانه هایش تکان میخورد. میخواهد چیزی بگوید که نگاهش به دست بخیه خورده ام میفتد... _ ببین چیکار کردی ریحان!! بازوانم را میگیرد و بدنبال خود میکشد. به دستم نگاه میکنم خون از لابه لای باند روی فرش میریزد. بیرون میردیم و هردو خشک میشویم...مادرش پایین پله ها ایستاده و اشک میریزد.فاطمه هم بالای پله ها ماتش برده... _ داداش..تو چیکار کردی؟... پس تمام این مدت حرفهایمان شنونده های دیگری هم داشت.همه چیز فاش شد.اما او بی اهمیت از کنار مادرش رد میشود به طبقه بالا میدود و چند دقیقه بعد با یک چفیه و شلوار ورزشی و سویی شرت پایین می اید. چفیه را روی سرم میندازدو گره میزند شلوار را دستم میدهد... _ پات کن بدو! بسختی خم میشوم و میپوشم.سوئےشرت را خودش تنم میکند از درد لب پایینم را گاز میگیرم. مادرش باگریه میگوید... _ علی کارت دارم. _ باشه برای بعد مادر...همه چیو خودم توضیح میدم... فعلا باید ببرمش بیمارستان. اینها را همینطور که به هال میرود و چادرم را می اورد میگوید. با نگرانی نگاهم میکند... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ @madadazshohada ✍ ادامه دارد ... 💖 کانال مدداز شهدا 💖 @madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
❤️ هوالعشـــق _ سرت کن تا موتورو بیرون میزارم... فاطمه از همان بالا میگوید. _ با ماشین ببر خب...هوا... حرفش را نیمه قطع میکند... _ اینجوری زودتر میرسم... به حیاط میدود و من همانطور که به سختی کش چادرم را روی چفیه میکشم نگاهی به مادرش میکنم که گوشه ای ایستاده و تماشا میکند. _ ریحانه؟...اینایی که گفتید..با دعوا...راست بود؟ سرم را به نشانه تأسف تکان میدهم و با بغض به حیاط میروم. ❤️ پرستار برای بار آخر دستم را چک میکند و میگوید: _ شانس آوردید خیلی باز نشده بودن...نیم ساعت دیگه بعد ازتموم شدن سرم، میتونید برید. این را میگوید و اتاق را ترک میکند. بالای سرم ایستاده است و هنوز بغض دارد.حس میکنم زیادی تند رفته ام...زیادی غیرت را برخت کشیده ام.هر چه است سبک شده ام...شاید بخاطر گریه و مشتهایم بود! روی صندلی کنار تخت مینشینـد و دستش را روی دست سالمم میگذارد.. باتعجب نگاهش میکنم. آهسته میپرسد: _ چند روزه؟...چند روزه که... لرزش بیشتری به صدایش میدود... _ چند روزه که زنمی؟ آرام جواب میدهم: _ بیست و هفت روز... لبخند تلخی میزند... _ دیدی اشتباه گفتی! بیست و نه روزه! بهت زده نگاهش میکنم.ازمن دقیق تر حساب روزها را دارد! _ ازمن دقیق تری! نگاهش را به دستم میدوزد.بغضش را فرو میبرد... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نتیجه ی همه ها است اگر به نیت تو وا شوند 💗 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بغضش را فرو میبرد... _ فکرکنم مجبور شیم دستتو سه باره بخیه بزنیم! فهمیدم میخواهد از زیر حرف در برود !اما من مصمم بودم برای اینکه بدانم چطور است که تعداد روزهای سپری شده درخاطرش بهتر مانده تا من! _ نگفتی چرا؟...چطور تو از من دقیق تری؟...تو حساب روزا!فکرمیکردم برات مهم نیست! لبخند تلخی میزند و به چشمانم خیره میشود _ میدونستم خیلی لجبازی!خانوم کله شق من! این جمله اش همه تنم را سست میکند. ! ادامه میدهد... _ میخوای بدونی چرا؟... با چشمانم التماس میکنم که بگو! _ شاید داشتم میشمردم ببینم کی از دستت راحت میشم. و پشت بندش مسخره میخندد از تجربه این یک ماه گذشته به دلم می افتد که نکند راست میگوید! برای همین بی اراده بغض به گلویم میدود... _ اره!...حدسشو میزدم!جز این چی میتونه باشه؟ رویم را برمیگردانم سمت پنجره و بغضم را رها میکنم. تصویرش روی شیشه پنجره منعکس میشود.دستش را سمت صورتم مےآورد ،چانه ام را میگیرد و رویم را برمیگرداند سمت خودش! _ میشه بس کنی..؟ زجر میدی با اشکات ریحانه! باورم نمیشد.توعلی اکبر منی؟ نگاهش میکنم و خشکم میزند. قطرات براق خون از بینی اش به آهسته پایین می آیند و روی پیرهنش میچکد. به من و من می افتم. _ ع...علی...علی اکبر...خون! و با ترس اشاره میکنم به صورتت. دستش را از زیر چونه ام برمیدارد و میگیرد روی بینی اش... _ چیزی نیست چیزی نیست! بلند میشود و از اتاق میدود بیرون. بانگرانی روی تخت مینشینم... 💞 موتورش را داخل حیاط هل میدهد ومن کنارش آهسته داخل می روم... _ علی مطمئنی خوبی؟... _ آره!...از بی خوابی اینجوری شدم! دیشب تا صبح کتاب میخوندم! بانگرانی نگاهش میکنم و سرم را به نشانه " قبول کردم " تکان میدهم... زهرا خانوم پرده را کنار زده و پشت پنجره ایستاده! چشمهایش از غصه قرمز شده. مچ دستم را میگیرد، خم میشود و کنار گوشم بحالت زمزمه میگوید.. _ من هر چی گفتم تأیید میکنی باشه؟! _ باشه!!... فرصت بحث نیست و من میدانم بحد کافی خودش دلواپس است! آرام وارد راهرو میشود و بعد هم هال...یا شاید بهتر است بگویم سمت اتاق بازجویی!! زهرا خانوم لبخندی ساختگی بمن میزند و میگوید: _ سلام عزیزم...حالت بهتر شد؟دکتر چی گفت؟ دستم را بالا میگیرم و نشانش میدهم _ چیزی نیست! دوباره بخیه خورد. ✍ ادامه دارد ... 💖 کانال مدداز شهدا @madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزم روزتون بخیر و خسته نباشید.. میخوام برای این بچه ی ۷ ماهه که ازآشناهامون هستن دعاکنن. تبش قطع نمیشه و به این حالت رفته😔😔😔😔 مادرش خیلی بی تابی میکنه. براش حمدشفابخونن انشااله با نفس گرمشون این کوچولوی ماهم شفا بگیره🙏🏼🙏🏼🙏🏼🙏🏼😔😔😭😭😭😭
🌸عزیزان نفری یک حمد شفا به نیت این عزیز کوچولو بخونید
[همسرشهید🌹] •••🥀چمدانش را که روی زمین می کشید انگار قلب من را با خودش می برد و حسی به من می گفت حاجی دیگر بر نمی گردد.. به این خاطر در سفر آخرش حس و حال نوشتن نامه برایش را نداشتم و شمارش روزها از دستم خارج بود. ارادت خاص به اهل بیت داشت و همیشه می گفت، مجلس ختم من را در روز شهادت امام حسن عسگری علیه السلام بگیرید. شب شهادت امام حسن علیه السلام وصیت نامه اش را در حلب نوشت و روز شهادت امام حسن عسگری علیه السلام به شهادت رسید. شب شهادت امام محمد باقر علیه السلام خبر شهادتش را به ما دادند و روز شهادت امام جواد(ع) وسایلش را برای ما آوردند. پاسـدارشهـیدحاجی 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 چله ی جدید شهدایی🌷 🌺در کانال مدداز شهدا 💌 شما دعوت شدید از طرف شهدا 💎 توسل به ۴۰شهید برای ❣ هرروزمعرفی یک همراه با 👇👇👇👇👇 🔈🔈🔈🔻🔻🔻🔉🔉🔊 💢 شروع چله جدید ( از تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۵ روز شنبه ، مصادف با شهادت امام جعفر صادق علیه السلام می‌باشد).نیت کنید و با نیت وارد بشید👇👇👇 🌺 کانال مدداز شهدا 🌺 @madadazshohada 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 حضور هیچ کس در این کانال اتفاقي نیست ... شهدا دستتون رو گرفتن و آوردن .... برای یه عهدی .... برای رفاقت... 💫 خدا دست هر کی رو برای هدایت تو دست یه راه بلد میزاره.... فانوس هدایت ما تو دست شهداست... این یه دعوته نکنه بی تفاوت بگذری.... بشین فکر کن ببین کجا به شهدا ارادتت رو نشون دادی؟ رفاقت دو طرفه ست... از کنار رفقای خوبت راحت رد نشو.... 💖 کانال مددازشهدا @madadazshohada 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 📣 بزرگوارن و همراهان گرامی لطفاً ⤴️ بنر کانال مدداز شهدا را برای دوستان خود بفرستید و کانال ما را به دیگران معرفی کنید.👇👇👇👇👇 👌مطمئن باشید که شهدا حق واسطه گری شما را به خوبی انجام میدهند. https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با او حرف بزن... شهدا زنده هستند.🌷 یعنی در این دنیای مادی ما اثرگذارند. نقش آفرینی میکنند. با من و شما زندگی میکنند. در خوشیها و ناخوشیهای ما کنارمان هستند و غصه خور دوران غم ما هستند. حقش نیست که بگذاریم دنیا و هیاهوهای آن، آنها را در ذهن ما کمرنگ کند. خون بیش از 300 هزار شهید برای آبیاری و تنومند شدن درخت انقلاب، به زمین ریخته شده است. 🥀یک شهید را برای خودت بعنوان یک دوست کارگشا، اثر گذار و کار بلد و اتفاقا تصمیم ساز، انتخاب کن. با او حرف بزن. ساعتها... با وصیتنامه اش زندگی کن... به گاهِ مشکل و غم، سراغش برو، از او کمک بگیر... به ولله مشکلت را حل خواهند کرد... به ولله دستگیرت خواهند شد... در شادیت هم، آنها را سهیم کن. بر سر مزارش برو، از موفقیتهایت بگو... با او حرف بزن... او خوشحالتر از هر کسی خواهد شد، وقتی از موفقیتهایت بشنود و موج شادی را در چهره ات ببیند.... او میبیند... او میشنود... او زنده است... زنده... ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا، بل احیاء عند ربهم یرزقون... فاصله هامان را با شهدا کم کنیم... 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ @madadazshohada «»