یازهرا:
خریدار عشق
قسمت47
از ماشین پیاده شدیم رفتم سمت محوطه دانشگاه دست سجاد و گرفتم و یه لبخندی زدمو حرکت کردیم توی کلاس کنار هم نشستیم
سر کلاس فقط داخل دفترم مینوشتم دوستت دارم سجاد بعد یه قلب میکشیدم...
وبه سجاد نشون میدادم
سجادم یه لبخند میزد
با لبخندش جون میگرفتم
نزدیکای ظهر بود که با هم رفتیم سمت نماز خونه نمازمونو خوندیم
بعد رفتیم سمت کافه دانشگاه
رفتیم یه جا نشستیم
یه دفعه مریم و سهیلا اومدن سمت ما
مریم: سلام بهار خانم ،پارسال دوست ،امسال اشنا...
- سلام ،خوبین؟
سجاد: بهار جان من میرم کلاس تو هم بعدن بیا - باشه
سهیلا: وااا چرا رفت، مگه میخواستیم بخوریمش...
- بیچاره حق داره بره، این چه سرو ریختیه که درست کردین...
مریم: وااا ،چشه مگه تیپمون...
- هیچی ،فقط دسته کمی از زامبی ندارین...
سهیلا: همین زامبیااا این اقا سجاد و بهت معرفی کردنااا...
- بله ،واقعنم ممنونم ازشما
مریم: سهیلا بریم دیگه، دیر میشه...
- کجا به سلامتی
سهیلا: تور جدید پهن کردیم ،میریم ببینم چه ماهی گرفتیم
- فقط مواظب باشین یه موقع ماهی کوسه نشه هااا...
مریم: نترس هر چی باشه از پس زامبیا بر نمیان ...
سهیلا: فعلن ،تو هم پاشو برو تا شوهرت و ترور نکردن ....
نزدیکای غروب کلاسامون تمام شد
بعد باهم رفتیم سمت خونه سجاد اینا
سجاد در حیاط و باز کرد وارد حیاط شدیم
وارد خونه شدیم صدای غر غر فاطمه رو میشنیدم ....
سجاد:چه خبرته دختر ،صدات تا سر کوچه میاد
فاطمه از آشپز خونه اومد بیرون
-سلام
فاطمه:واااییی ،بهار خوبی؟
مامااااااااااااااان بهار اومده
-آروووم چه خبرته!
مادر جونم اومد پیشمون، رفتم بغلش کردم
- سلام
مادر جون: سلام عزیز دلم خسته نباشی
فاطمه: واااییی بهار بیا که خدا تو رو رسوند -
چی شده ؟
فاطمه:من هر چی میگم امتحان دارم باز مامان خانم میگه غذا درست کن ،آخه انصافه
سجاد:منظورت چیه،الان بهار غذا درست کنه !
فاطمه:چی میشه مگه ،فقط امشب ،خواهش
-باشه ،برو درستو بخون
فاطمه:الهی قربونت برم
سجاد دستمو گرفت
سجاد :لازم نکرده، بهار خسته اس ،خودت برو یه چیزی درست کن
مادر جونم میخندید:
ول کنین بابا، خودم درست میکنم
فاطمه:ای زن زلیل از الان دیگه
با حرف فاطمه خندم گرفت وارد اتاق شدیم ،لباسامونو عوض کردیم،وضو گرفتیم نمازمونو خوندیم....
یازهرا:
خریدار عشق
قسمت48
بعد از خوندن نماز رفتم روی تخت دراز کشیدم
ولی سجاد هنوز داشت نماز میخوند،بعد از نمازم شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا
و من مثل دیوانه ها نگاهش میکردم
چشمم به عکسای دور و برم افتاد
چرا تا حالا دقت نکردم ببینم ژست های مختلف سجاد،که هیچ سنخیتی با حال الانش نداره
پسری که عاشق تیپ زدن باشه و درحالی که عاشق نماز و شهادت باشه
یاد خودمون افتادم ،که هیچ عکسی از عقدمون نداریم،یعنی هیچ عکس دونفره ای نداریم
سجاد:به چی فکر میکنی؟
-چی؟
سجاد:نخود چی
،میگم داری کجاها سیر میکنی بانوو
-داشتم فکر میکردم که هیچ عکسی نداریم از عقدمون
سجاد:شرمندم نکن دیگه میخواستم هیچکس
نداشته باشیم که راحت تر بتونی فراموش کنی.
-ببخشید ،منظوری نداشتم
سجاده شو جمع کرد اومد کنارم
سجاد:گوشیت کو
-گوشیم؟
سجاد:اره ،گوشیت و بیار
گوشیمو از داخل کیفم برداشتم
-میخوای چیکار
سجاد:بشین چند تا عکس بگیریم
- خوب چرا باگوشی خودت نمیگیری
سجاد:گوشی من شاید یه موقع دست دوستام باشه،بعضی موقع ها دوست ندارم کسی عکس تو رو ببینه تو گوشیم...
از حرفش خوشم اومد ،بعد نشستیم با هم یه چند تایی عکس گرفتیم روزها در حال سپری شدن بودن و من هر لحظه عاشق تر از روز قبل میشدم حتی یه لحظه بدون سجاد نمیتونستم زندگی کنم ترس از دست دادنش دیونم میکرد
حتی جرأت پرسیدن اینکه ،چند وقت دیگه باید بره رو نداشتم دوست داشتم هیچ وقت نمیرفت..
🖤:
@madadazshohada
هدایت شده از یازهرا
💢 آغاز ثبتنام #اعتکاف رجبیه در حرم مطهر رضوی
📆 زمان ثبتنام:
۲۴ آذر لغایت ۶ دی ماه ۱۴۰۱
📌روشهای ثبتنام:
۱- مراجعه به سايت اعتكاف به آدرس
🌐 https://etekaf.razavi.ir
۲- ارسال عدد ۸ به سامانه پيامكی
۵۰۰۰۰۴۸۰۳۰
📍محلهای برگزاری مراسم پر فیض اعتکاف:
۱-مسجد جامع گوهرشاد
۲- مسجد صديقيها
۳- مسجد ملا هاشم
✅ نحوه اعلام نتایج:
با توجه به پيش بینی كثرت متقاضيان، پذيرفته شدگان از طريق قرعهكشی مشخص و اسامی آنان در تاريخ ۱۴۰۱/۱۰/۱۳ فقط از طريق سايت اعتكاف به آدرس https://etekaf.razavi.ir و ارسال پيام كوتاه اعلام خواهد شد.
🔹متقاضيانی كه در سه سال قبل پذيرفته شده و به هر دليل در مراسم شركت نكردهاند حق شركت در مراسم را نخواهند داشت.
☎️ تلفن پاسخگويی به سوالات پيرامون مراحل مختلف برگزاری اعتكاف:
۰۵۱-۳۲۰۰۹۵۲۱
🔴🔴🔴 لطفا اطلاع رسانی کنید
ـــــــــــــــــــــــ
یازهرا:
🖤:
@madadazshohada
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
@madadazshohada
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون
📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿.
#صبحتان_حسینی
💫♥️🍃♥️🍃💫
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
♥️با توسل به شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️
🌸شهدای این چله🌸
۱🌷شهید بابک نوری
۲🌷شهید امیر سیاوشی
۳🌷شهید روح الله قربانی
۴🌷شهید جهاد مغنیه
۵🌷شهید آرمان علی وردی
روز اول👈🏼 ۱ آذر🌷
روز دوم👈🏼۲ آذر🌷
روز سوم👈🏼۳ آذر🌷
روز چهارم👈🏼۴ آذر🌷
روز پنجم👈🏼۵ آذر🌷
روز ششم👈🏼۶آذر🌷
روز هفتم👈🏼۷آذر🌷
روز هشتم👈🏼۸آذر🌷
روز نهم👈🏼 ۹آذر🌷
روز دهم👈🏼 ۱۰آذر🌷
روز یازدهم👈🏼۱۱آذر🌷
روز دوازدهم👈🏼۱۲آذر🌷
روز سیزدهم👈🏼۱۳آذر🌷
روز چهاردهم👈🏼۱۴آذر🌷
روز پانزدهم👈🏼۱۵آذر🌷
روز شانزدهم👈🏼۱۶آذر🌷
روز هفدهم👈🏼۱۷آذر🌷
روز هجدهم👈🏼۱۸آذر🌷
روز نوزدهم👈🏼۱۹آذر🌷
روز بیستم👈🏼 ۲۰آذر🌷
روز بیست ویکم👈🏼۲۱آذر🌷
روز بیست دوم👈🏼 ۲۲آذر🌷
روز بیست وسوم👈🏼۲۳آذر🌷
روز بیست وچهارم👈🏼۲۴آذر🌷
روز بیست وپنجم👈🏼۲۵آذر
روز بیست وششم👈🏼۲۶آذر
روز بیست وهفتم👈🏼۲۷آذر
روز بیست وهشتم👈🏼۲۸آذر
روز بیست ونهم👈🏼 ۲۹آذر
روز سی ام👈🏼 ۳۰آذر
روز سی ویکم👈🏼 ۱دی
روز سی دوم👈🏼 ۲دی
روز سی سوم👈🏼 ۳دی
روز سی وچهارم👈🏼 ۴دی
روز سی وپنجم👈🏼 ۵دی
روز سی وششم👈🏼 ۶دی
روز سی وهفتم👈🏼 ۷دی
روز سی وهشتم👈🏼 ۸دی
روز سی ونهم👈🏼 ۹دی
روز چهلم👈🏼 ۱۰دی
🌼روزتون شهدایی🌼
❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ( یک دور تسبیح برای هر ۵ شهید)
🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼
🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم ب خانم ام البنین سلام الله علیها🌷
❤️حاجت روا ان شالله❤️
🌷التماس دعا🌷
💫♥️🍃♥️🍃💫
هدایت شده از یازهرا
#کتاب_خوب_بخوانیم
...یکی از پیشانی بندها را برداشتم و دادم دستش، نگرفت. گفت: دنبال یکی می گردم که اسم مقدس بی بی توش باشه!
خودم هم کمکش کردم. بالاخره یکی پیدا کردیم که روش با خط سبز، و با رنگ زیبایی نوشته بود: یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) ادرکنی.
شروع به تعریف ماجرا کرد، خیره صورت نورانی اش شده بودم. حال و هوایش آدم را یاد آسمان، و یاد بهشت می انداخت. می شد معنی از خود بیخود شدن را فهمید. با لحن غمناکی گفت: موقعی که عملیات لو رفت و توی آن شرایط گیر افتادیم، حسابی قطع امید کردم . شما هم که گفتی برگردیم، ناامیدی ام بیشتر شد و واقعاً عقلم به جایی نرسید. مثل همیشه، تنها راه امیدی که باقی مانده بود، توسل به واسطه های فیض الهی بود. توی همان حال و هوا، صورتم را گذاشتم روی خاک های نرم اون منطقه و متوسل شدم به وجود مقدس خانم حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها).
چشم هام را بستم و چند دقیقه ای با حضرت راز و نیاز کردم. حقیقتاً حال خودم را نمی فهمیدم. حس می کردم که اشک هام تند و تند دارند می ریزند. با تمام وجود می خواستم که راهی پیش پای ما بگذارند و از این مخمصه و مخمصه های بعدی، که در نتیجه شکست در این عملیات دامنمان را می گرفت، نجاتمان بدهند.
در همان اوضاع، یک دفعه صدای خانمی به گوشم رسید؛ صدایی ملکوتی که هزار جان تازه به آدم می بخشید. به من فرمودند: فرمانده!
یعنی آن خانم، به همین لفظ فرمانده صدام زدند و فرمودند: این طور وقت ها که به ما متوسل می شوید، ما هم از شما دستگیری می کنیم، ناراحت نباش.
لرز عجیبی تو صدای عبدالحسین افتاده بود. چشم هاش باز پر از اشک شد. ادامه داد: چیزهایی را که دیشب به تو گفتم که برو سمت راست و برو کجا، همه اش از طرف همان خانم بود. بعد من با التماس گفتم: یا فاطمه زهرا (س)، اگر شما هستید، پس چرا خودتان را نشان نمی دهید؟!
فرمودند: الان وقت این حرف ها نیست، واجب تر این است که بروی وظیفه ات را انجام بدهی...
برشی از کتاب: #خاک_های_نرم_کوشک📚
زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی
یازهرا:
🖤:
@madadazshohada
هدایت شده از یازهرا
🍁🔗••
خَـزآنشُـدنَیـٰامد؎عَـزیزلَحظـہهـٰاۍمَـن،
اگـرنَدیـدَمتتـورا،
تـوگـریھڪُنبَـرا؎مـَـنシ..!
❁ ¦↫#یامھدے
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
🖤:
@madadazshohada
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
هدایت شده از یازهرا
💐حضرت علی (ع):
🌘دنیا هیچ سودی ندارد مگر بر دو نفر: کسی که بر احسان و کارِ نیک خود در آن بیفزاید، و کسی که گناهانِ خویش را با توبه جبران نماید.
📚الامالی شیخصدوق
🖤:
@madadazshohada