پیام شما✅
اللهم عجل لولیک الفرج
باسلام خدمت اعضای محترم کانال مددازشهدا، لطفادر ختم صلوات هدیه به علی اصغرامام حسین (ع)به نیت شفاء براهمه ی بیمارا بخصوص ی نوزادکه روزاربعین به دنیا امده بعدازچندسال، وباسختی ک این مادرواطرافیانش کشیدن متاسفانه نوزادهشت ماهه به دنیاامده ولی اکنون دردستگاه وتحت مراقبت پزشکان هست ولی عملی سنگین درپیش داره مشکل مری.وقلب داره توراخدا براش دعاکنید ونفر100صلوات وهفت بار7شفاء براش بخونید لطفا دعاش کنید🤲🤲🤲🤲🙏😢
الان این نوزادروبردن اتاق عمل ،خواهش میکنم ازاعضای عزیزبخواین دعاش کنند🙏🙏🙏🙏
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕 شهید محمود کاوه💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
* برادر شهید*
⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
🌷 دختر_شینا – قسمت 3⃣2⃣ قابلمهی غذا را آوردم. گفتم: « آن را ولش کن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 دختر_شینا – قسمت 4⃣2⃣
💥 توی قایش، یکی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانهی آنها. حیاط و کوچه از جمعیت سیاهی میزد. میگفتند: « قرار است تلویزیون فیلم ورود امام و سخنرانی ایشان را پخش کند. » خیلی از پسرهای جوان و مردها همان موقع ماشین گرفتند و رفتند تهران.
💥 چند روز بعد، صمد آمد، با خوشحالی تمام. از آن وقتی که وارد خانه شد، شروع کرد به تعریف کردن. میگفت: « از دعای خیر تو بود حتماً. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یک پارچه نور است امام. نمیدانی چقدر مهربان است. قدم! باورت میشود امام روی سرم دست کشید. همان وقت با خودم و خدا عهد و پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم. قسم خوردهام گوش به فرمانش باشم. تا آخرین نفس، تا آخرین قطرهی خونم سربازش هستم. نمیدانی چه جمعیتی آمده بود بهشت زهرا. قدم! انگار کل جمعیت ایران ریخته بود تهران. مردم از خیلی جاها با پای پیاده خودشان را رسانده بودند بهشت زهرا. از شب قبل خیابانها را جارو کرده بودند، شسته بودند و وسط خیابانها را با گلدان و شاخههای گل صفا داده بودند. نمیدانی چه عغظمت و شکوهی داشت ورود امام. مرد و زن، پیر و جوان ریخته بودند توی خیابانها. موتورم را همینطوری گذاشته بودم کنار خیابان. تکیهاش را داده بودم به درخت، بدون قفل و زنجیر. رفته بودم آنجایی که امام قرار بود سخنرانی کند. بعد از سخنرانی امام، موقع برگشتن یکدفعه به یاد موتور افتادم. تا رسیدم، دیدم یک نفر میخواهد سوارش شود. به موقع رسیده بودم. همان لحظه به دلم افتاد. اگر برای این مرد کاری انجام دهم، بیاجر و مزد نمیماند. اگر دیرتر رسیده بودم، موتورم را برده بودند. »
💥 بعد زیپ ساکش را باز کرد و عکس بزرگی را که لوله کرده بود، درآورد. عکس امام بود. عکس را زد روی دیوار اتاق و گفت: « این عکس به زندگیمان برکت میدهد. »
💥 از فردای آن روز، کار صمد شروع شد. میرفت رزن فیلم میآورد و توی مسجد برای مردم پخش میکرد. یک بار فیلم ورود امام و فرار شاه را آورده بود. میخندید و تعریف میکرد وقتی مردم عکس شاه را توی تلویزیون دیدند، میخواستندتلوزیون را بشکنند.
💥 بعد از عید، صمد رفت همدان. یک روز آمد و گفت: « مژده بده قدم. پاسدار شدم. گفتم که سرباز امام میشوم. »
آنطور که میگفت، کارش افتاده بود توی دادگاه انقلاب. شنبه صبح زود میرفت همدان و پنجشنبه عصر میآمد. برای اینکه بدخلقی نکنم، قبل از اینکه اعتراض کنم، میگفت: « اگر بدانی چقدر کار ریخته توی دادگاه. خدا میداند اگر به خاطر تو و خدیجه نبود، این دو روز هم نمیآمدم. »
💥 تازه فهمیده بودم دوباره حامله شدهام. حال و حوصله نداشتم. نمیدانستم چطور خبر را به دیگران بدهم. با اوقات تلخی گفتم: « نمیخواهد بروی همدان. من حالم خراب است. یک فکری به حالم بکن. انگار دوباره حامله شدهام. »
بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، زود دستهایش را گرفت رو به آسمان و گفت: « خدا را شکر. خدا را صد هزار مرتبه شکر. خدایا ببخش این قدم را که اینقدر ناشکر است. خدایا! فرزند خوب و صالحی به ما عطا کن. »
@madadazshohada
💥 از دستش کفری شده بودم. گفتم: « چی؟! خدا را شکر، خدا را شکر. تو که نیستی ببینی من چقدر به زحمت میافتم. دستتنها توی این سرما، باید کهنه بشویم. به کارِ خانه برسم. بچه را تر و خشک کنم. همهی کارهای خانه ریخته روی سر من. از خستگی از حال میروم. »
💥 خندید و گفت: « اولاً هوا دارد رو به گرمی میرود. دوماً همینطوری الکی بهشت را به شما مادران نمیدهند. باید زحمت بکشید. » گفتم: « من نمیدانم. باید کاری بکنی. خیلی زود است، من دوباره بچهدار شوم. »
گفت: « از این حرفها نزن. خدا را خوش نمیآید. خدیجه خواهر یا برادر میخواهد. دیر یا زود باید یک بچهی دیگر میآوردی. امسال نشد، سال دیگر. اینطوری که بهتر است. با هم بزرگ میشوند. »
💥 یکجوری حرف میزد که آدم آرام میشد. کمی تعریف کرد، از کارش گفت، سر به سر خدیجه گذاشت. بعد هم آنقدر برای بچهی دوم شادی کرد که پاک یادم رفت چند دقیقه پیش ناراحت بودم.
صمد باز پیش ما نبود. تنها دلخوشیام این بود که از همدان تا قایش نزدیکتر از همدان تا تهران است.
🔰ادامه دارد...🔰
🌷 دختر_شینا – قسمت 5⃣2⃣
روز به روز سنگینتر میشدم.خدیجه داشت یکساله میشد.چهار دست و پا راه میرفت و هر چیزی را که میدید برمیداشت و به دهان میگذاشت.خیلی برایم سخت بود با آن شکم و حال و روز دنبالش بروم و مواظبش باشم.از طرفی، از وقتی به خانهی خودمان آمده بودیم، از مادرم دور شده بودم. بهانهی پدرم را میگرفتم. شانس آورده بودم خانهی حوری، خواهرم، نزدیک بود.دو سه خانه بیشتر با ما فاصله نداشت. خیلی به من سر میزد. مخصوصاً اواخر حاملگیام هر روز قبل از اینکه کارهای روزانهاش را شروع کند، اول میآمد سری به من میزد. حال و احوالی میپرسید. وقتی خیالش از طرف من آسوده میشد، میرفت سر کار و زندگی خودش. بعضی وقتها هم خودم خدیجه را برمیداشتم میرفتم خانهی حاجآقایم. سه چهار روزی میماندم. اما هر جا که بودم، پنجشنبه صبح برمیگشتم. دستی به سر و روی خانه میکشیدم.صمد عاشق آبگوشت بود. با اینکه هیچکس شب آبگوشت نمیخورد، اما برای صمد آبگوشت بار میگذاشتم.
گاهی نیمهشب به خانه میرسید. با این حال در میزد. میگفتم: «تو که کلید داری. چرا در میزنی؟!»
میگفت:«این همه راه میآیم، تا تو در را به رویم باز کنی.»
میگفتم: «حال و روزم را نمیبینی؟!»
آنوقت تازه یادش میافتاد پا به ماهم و باید بیشتر حواسش به من باشد، اما تا هفتهی دیگر دوباره همه چیز یادش میرفت. هفتههای آخر بارداریام بود. روزهای شنبه که میخواست برود، میپرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!»
میگفتم: «فعلاً نه.»
خیالش راحت میشد. میرفت تا هفتهی بعد.
اما آن هفته، جمعه عصر،لباس پوشید و آمادهی رفتن شد. بهمنماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: «شنبه صبح زود میخواهیم برویم مأموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. میترسم امشب دوباره برف ببارد و جادهها بسته شود.»موقع رفتن پرسید:«قدم جان! خبری نیست؟!» کمی کمرم درد میکرد و تیر میکشید. با خودم فکر کردم شاید یک درد جزئی باشد.به حساب خودم دو هفتهی دیگر وقت زایمانم بود.گفتم:«نه. برو به سلامت. حالا زود است.»
اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بدجوری کمرم درد میکند. کمی بعد شکمدرد هم سراغم آمد.به روی خودم نیاوردم.مشغول انجام دادن کارهای روزانه شدم؛ اما خوب که نشدم هیچ، دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم.از سرما میلرزیدم.
حوری یکی از بچههایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زنبرادرم، خدیجه.بعد زیربغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانهی خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود، کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر کرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد.دلم میخواست کسی صمد را خبر کند.به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم میرسید.تا صدای در میآمد، میگفتم:«حتماً صمد است. صمد آمده.»
درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم میخواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت میکشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد، یک لحظه قیافهی صمد از جلوی چشمهایم محو نشد. صدای گریهی بچه را که شنیدم، گریهام گرفت.صمد! چی میشد کمی دیرتر میرفتی؟چی میشد کنارم باشی؟!
پنجشنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود. کسی در زد. میدانستم صمد است. خدیجه،زنداداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید، شستش خبردار شده بود. پرسیده بود:« چه خبر! قدم راحت شد؟»خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت:«قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.»و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون.
@madadazshohada
بالای کرسی خوابیده بودم.صمد تا وارد شد، خندید و گفت:«بهبه، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من!»
از دستش ناراحت بودم. خودش هم میدانست. با این حال پرسیدم:«کی به تو گفت؟! خدیجه؟!»
نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت:«خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکیای دارد. نکند به خاطر این که توی ماه محرم به دنیا آمده اینطور چشم و ابرو مشکی شده.»
بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت:« میخواستم به زنداداشت مژدگانی خوبی بدهم. حیف که نگفت بچه دختر است. فکر کرد من ناراحت میشوم.»
بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود.گفت: «خدیجهی من حالش چطور است؟!»
گفتم: «کمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.»صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش کرد و آرامآرام برایش لالایی خواند.
🔰ادامه دارد...🔰
پیام شما✅
سلام شبتون بخیر من پیامتو توی کانال خوندم گفته بودی یک ساله که کمر درد دارم خوب نمیشم نماز شب بخوان هر دردی که داشته باشی بر طرف میشه البته توکلتون به خدای مهربان باشه
پیام شما✅
سلام
خدا قوت بابت گروه خوبتون
دوتا حاجت دارم میشه برام توی گروهتون بزارین دعا کنن.
به دلم افتاد به شما بگم.
خیلی مهمن.
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
📜 #فرازے_از_وصیت_نامہ
🌱برادران و خواهران من، امام زمان(عج) غریب است. نباید آقا را فراموش کنیم، زیرا آقا هیچ وقت ما را فراموش نمی کند و مدام در رحمت دعای خیرش هستیم. از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام منتظر دعای خیر شما است.
هر گناه ما مانند سیلی است برای حجت ابن الحسن(عج)
🌷پنج صلوات هدیه به ارواحطیبهشهدا
اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
شهیدِعزیز #سجاد_زبرجدی🌷🕊
@madadazshohada
پیام شما✅
بزگوار ی دعا دسته جمعی برای من بزارید ممنون میشم 🍃ی حاجت محال و غیر ممکن دارم خدا به حرمت شهدا و این پیج شما که نظر کرده شهدا است 🤲امروز رو آوردم مشکلم در خونه شهدا آوردم که دوستان دعا کنند بیام پیام بدم مشکلم حل شد😔😔😔😔😔
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
🍃
🌹
اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین 🚩
و علی علی بن الحسین🚩
و علی اولاد الحسین 🚩
و علی اصحاب الحسین🚩 (علیهالسلام )
🌹
🍃@madadazshohada
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
💫♥️🍃♥️🍃💫
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
♥️با توسل به جمیع شهدا و شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️
🍀قرار هست چهل روز بصورت ویژه با واسطه قراردادن شهدا، بریم در خانه خدا و اهلبیت و مدد بگیریم ازشون.....
🌸شهدای عزیز این چله🌸
شهدای عزیز❤️
1- 🌷شهدای گمنام✅
۲- 🌷شهید شاهرخ ضرغام✅
۳- 🌷شهید سید کاظم عاملو✅
۴-🌷شهیدحاج حسین معز غلامی✅
۵- 🌷شهید مجتبی قاضی زاده✅
۶_ 🌷شهید امیر علی محمدیان✅
۷- 🌷شهید سید رحمان هاشمی✅
۸- 🌷شهید علی امرایی✅
۹- 🌷شهید حسین جمالی✅
۱۰- 🌷شهیده زهرا حسنی سعدی✅
۱۱- 🌷شهید سید عبدالله رضوی طاهری✅
۱۲- 🌷شهید ابراهیم رشید✅
۱۳--🌷شهید علی اکبر جوادی✅
۱۴--🌷شهید محمد معماریان✅
۱۵-🌷شهید روح الله عجمیان✅
۱۶-🌷شهیدمحمد رضا دهقان✅
۱۷-🌷شهیدعلی اکبر نظری✅
۱۸-🌷شهید محمد مسرور✅
۱۹-🌷شهیدحامد سلطانی✅
۲۰-🌷شهید محمد وزوایی ✅
۲۱-🌷شهید علی اکبر بادپا همدانی✅
۲۲-🌷شهید سید مهدی جلادتی✅
۲۳-🌷شهید وحید زمانی نیا✅
۲۴-🌷شهید جواد گودرزی✅
۲۵-🌷شهید سردار حسن ترک✅
۲۶-🌷شهید محمد رضا دستواره✅
۲۷-🌷شهید ابراهیم آسمی✅
۲۸🌷-شهید قاسم غریب✅
۲۹-🌷شهید مهدی صابری✅
۳۰-🌷شهیدعلیرضا توسلی✅
۳۱-🌷شهیدمحمد حسین مرادی✅
۳۲-🌷شهید میثم مدواری✅
۳۳-🌷شهید مرتضی کریمی
۳۴-🌷شهید حمید سیاهکالی مرادی
۳۵-🌷شهید حامد جوانی
۳۶-🌷شهید رضا کارگر برزی
۳۷-🌷شهید مسلم خیزاب
۳۸-🌷شهیدبابک نوری
۳۹-🌷شهیدالیاس چگینی
۴۰-🌷شهیدمهدی ذاکر حسینی
روز اول👈🏼 ۱۰ مرداد✅
روز دوم👈🏼 ۱۱ مرداد ✅
روز سوم👈🏼 ۱۲ مرداد✅
روز چهارم👈🏼 ۱۳ مرداد✅
روز پنجم👈🏼 ۱۴ مرداد✅
روز ششم👈🏼 ۱۵ مرداد✅
روز هفتم👈🏼 ۱۶ مرداد✅
روز هشتم👈🏼 ۱۷ مرداد✅
روز نهم👈🏼 ۱۸ مرداد✅
روز دهم👈🏼 ۱۹ مرداد✅
روز یازدهم👈🏼 ۲۰ مرداد✅
روز دوازدهم👈🏼 ۲۱ مرداد✅
روز سیزدهم👈🏼 ۲۲ مرداد✅
روز چهاردهم👈🏼 ۲۳ مرداد✅
روز پانزدهم👈🏼 ۲۴ مرداد✅
روز شانزدهم👈🏼 ۲۵ مرداد✅
روز هفدهم👈🏼 ۲۶ مرداد✅
روز هجدهم👈🏼 ۲۷ مرداد✅
روز نوزدهم👈🏼 ۲۸ مرداد✅
روز بیستم👈🏼 ۲۹مرداد✅
روز بیست ویکم👈🏼 ۳۰ مرداد✅
روز بیست دوم👈🏼 ۳۱ مرداد✅
روز بیست وسوم👈🏼 ۱ شهریور✅
روز بیست وچهارم👈🏼 ۲ شهریور✅
روز بیست وپنجم👈🏼 ۳ شهریور✅
روز بیست وششم👈🏼 ۴ شهریور✅
روز بیست وهفتم👈🏼 ۵ شهریور✅
روز بیست وهشتم👈🏼 ۶ شهریور✅
روز بیست ونهم👈🏼 ۷ شهریور✅
روز سی ام 👈🏼 ۸ شهریور✅
روز سی ویکم👈🏼 ۹ شهریور✅
روز سی دوم👈🏼 ۱۰ شهریور✅
روز سی سوم👈🏼 ۱۱ شهریور
روز سی وچهارم👈🏼 ۱۲ شهریور
روز سی وپنجم👈🏼 ۱۳ شهریور
روز سی وششم👈🏼 ۱۴ شهریور
روز سی وهفتم👈🏼 ۱۵ شهریور
روز سی وهشتم👈🏼 ۱۶ شهریور
روز سی ونهم👈🏼 ۱۷ شهریور
روز چهلم👈🏼 ۱۸ شهریور
🌼روزتون شهدایی🌼
❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ویک زیارت عاشورا هدیه به شهید همون روز ( زیارت عاشورا اختیاری هستش اجبار نیست)
🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼
🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷
❤️حاجت روا ان شالله❤️
🌷التماس دعا🌷
@madadazshohada
💫♥️🍃♥️🍃💫
💞معرفی شهید 💞
🌷🕊شهیدمدافع حرم«میثم مدواری»
متولد1363درتهران دو ساله بود که برادرِ پاسدارش «مسعود»، توسط تروریست های «گروهک منافقین»، به شهادت رسید.
🌱«میثم» سال 1394، داوطلبانه به یگان های مدافع حرمِ بانوی مقاومت،ملحق شد
و سرانجام
در 16 آبان همین سال،
طی «عملیات محرم»
بر اثر آتش باران نیروهای تروریستی –تکفیری سر خود را از دست داد و خرقهی شهادت پوشید.
🦋🍃«میثم» صبح روز 19 آبان،
در مکانی که خود قبل از شهادت،
سفارش آن را کرده بود،
در همسایگی برادر شهیدش، تا روز ظهور مولایش به امانت سپرده شد.
💚شهید میثم مدواری اکیداً به هم رزمانش سفارش کرده بود، که سنگ مزاری برای او نصب نکنند و آرامگاهش ساده باشد.
🌼امروز که به بهشت زهرای تهران و قطعه ی 29 بروید، تنها مزاری که فاقد سنگ است و تنها با سیمان پوشیده شده، متعلق است به این شهید بی سر.
روی قسمتی از سیمان نوشته شده:
«طبق وصیت شهید»🕊🌷
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_میثم_مدواری
@madadazshohada
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهیدامروزمون#_شهیدمیثم مدواری
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@madadazshohada
سـ🌸ـلام
روزتون پراز خیر و برکت 🌸
🗓 امروز شنبه
☀️ ۱۰ شهریور ١۴٠۳ ه. ش
🌙 ۲۶ صفر ١۴۴۶ ه.ق
🌲 ۳۱ اوت ٢٠٢۴ ميلادی
🌸🍃@madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸هفته جدید را آغاز میکنیم
با ذکر پرنور و برکت صلوات
بر حضرت محمد ص
و خاندان مطهرش 🌸 🍃
🍃 🌸الّلهُمَّ
🍃🌺صلّ
🍃 🌸علْی
🍃 🌺محَمَّد
🍃 🌸وآلَ
🍃 🌺محَمَّدٍ
🍃 🌸وعَجِّل
🍃🌺 فرَجَهُم
🌸🍃@madadazshohada
🦋
🌟برای حاجت روایی در یک هفته، در
ساعت معین، این اذکار مفید را بخواند:
بهتر است بعد از نماز انجام دهد ✅
🌹 روز شنبه 1060 بار ذکر [ یا غَـنِی ]
برای توانگری
🍃 روز یکشنبه 489 بار ذکر [ یا فَتّاح ]
برای گشایش کار ها و بخت
🌹 روز دوشنبه 129 بار ذکر
[ یا لَطیف ] برای حاجات نهان و غمهای
درون
🍃 روز سه شنبه 903 بار ذکر
[ یا قابِـض ] جهت رسیدن به مطلوب
🌹 روز چهارشنبه 541 بار ذکر
[ یا مُتَعال ] برای پیدا کردن شغل و مقام
🍃 روز پنجشنبه 308 بار ذکر
[ یا رَزّاق ] جهت افزون شدن روزی
🌹 روز جمعه 256 بار ذکر [ یا نُـور ]
جهت نورانیت دل و عزت بسیار مفید
است.
.@madadazshohada
◀️من در بارداریم قلب جنینم تشکیل نشد و من خیلی نگران بودم با عطاری آشنا تماس گرفتم .به من گفت که عناب مصرف کنم تا خونم رقیق شه و قلب جنینم تشکیل شه با کمال ناباوری بعد چند روز قلب جنین تشکیل شد. این تجربه را به کسی گفتم و خانم دیگه ای هم مشکلش حل شد.برای تعجیل در ظهور آقا امام زمان و حل شدن مشکلم لطفا صلوات
─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─