eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.5هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕 شهیدعباس رمضانی 💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید* ⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
#شاهزاده_ای_در_خدمت قسمت بیست و ششم🎬: سلمان که هنوز چند قدمی تا درب خانهٔ پیامبر داشت ، برگشت و
قسمت بیست و هفتم🎬: علی علیه السلام وارد خانه شد و درحالیکه صورتش از شادی می درخشید به طرف مکانی که آسیاب را درآنجا قرار داده بودند و اینک صدای دستی آسیاب از آنجا بلند بود رفت . او خوب می دانست که زهرایش اینک مشغول آسیاب جو است تا نانی تازه فراهم آورد. زهرا سلام الله علیها مشغول آسیاب کردن بود و چشم به حفره آسیاب داشت ، حسن و حسین گوشه ای نشسته بودند و حسین صدای گریه اش بلند بود. علی علیه السلام با دیدن این حال و روز زهرا که کارهای وقت گیر و سخت خانه و مراقبت از فرزندان کوچک واقعا توانش را گرفته بود ، قلبش بهم فشرده شد. نزدیک زهرا آمد و زهرا با دیدن سایهٔ مردش که بر سرش افتاده بود ، در حالیکه سلام میداد از جا نیم خیز شد. علی ، دست به روی شانهٔ زهرا گذاشت و امر کردند که بنشیند. خودش در کنار زهرا نشست و تا چشمش به خون خشک شدهٔ دور انگشتان فاطمه افتاد که در اثر سایش آسیاب بود. آسیاب را جلوی خود کشید و همانطور که شروع به گرداندن چوب کوچک و زبر آسیاب می کرد فرمود : علیکم السلام ای تمام هستی علی... حسن و حسین با دیدن پدرشان از جا برخواستند و به سمت پدر روان شدند و هر کدام روی یک زانوی علی ،قرار گرفتند. حسین که کوچک تر بود ،مشغول بازی با نگین انگشتری که بر انگشت پدرش می درخشید، شد و حسن با لحنی کودکانه پرسید : چقدر قشنگ است، از کجا آوردی اش بابا؟! زهرا لبخند زنان ، شوهرش را نگریست و با لحن شوخی فرمود : این هدیه از هر کجا که رسیده باشد ، پدرتان آن را نگه نخواهد داشت و بی شک در راه رضای خدا آن را انفاق خواهد کرد.. علی نگاهی پر مهر به زهرایش کرد و فرمود : مال دنیا از چرک کف دست هم برایم کم ارزش تر است... و براستی که مال دنیا آن زمان ارزش پیدا می کند که برای خداوند خرج شود، آن موقع ، معیاری برای سنجیدن آن ،نخواهیم یافت. علی بوسه ای از سر دو فرزندش گرفت و همانطور که جوهای پیش رو را آرد می کرد فرمود : این هدیه ایست از جانب نجاشی، پادشاه حبشه برای رسول خدا و رسول خدا ،آن را به من بخشید، در ضمن کاروانی پر از غلام و کنیز را نیز راهی مدینه نموده ، حالا که اینچنین در کارهای خانه ، دچار سختی شدی ، بد نیست به نزد پدر بزرگوارتان برویم و از او تقاضای کنیزی برای شما نماییم... زهرا سرش را پایین انداخت ، او با خود می اندیشید ، براستی که روی آن را ندارم چنین تقاضایی از پیامبر نمایم و خوب می دانم که پیامبر از فروش این غلامان و کنیزان ،کمک مالی به مسلمانان مهاجر و تهی دست می کند تا در مضیقه نباشند. علی که ناگفته های زهرایش را از سکوت او می فهمید ،دستی به روی دست های زخمی فاطمه اش کشید و فرمود : به تهی دستان مدینه فکر نکن که با فتح خیبر غنائم زیادی نصیب مسلمانان شده و البته زمین های حاصلخیز فراوانی، به زودی تمام مسلمانان مدینه ،تمکن مالی خوبی پیدا خواهند نمود.... ادامه دارد.... 🖍 به قلم :ط_حسینی 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
قسمت بیست و هشتم🎬: چند روزی از ورود میمونه به خانهٔ پیامبر می گذشت، چند روزی که به اندازه تمام عمرش ،فیض برده بود و تجربه و علم کسب کرده بود. میمونه که دخترکی ده ساله بود و در این ده سال ، از صبح تا شام در قصرهای رنگ و وارنگ به سر کرده بود و قد کشیده بود ، اینک عظمت این خانهٔ خشت و گلی که عاری از هر تزیین و تجملی بود در پیش چشمش هزاران برابر آن قصرهای مجلل می نمود . او پیامبر اسلام را چونان پدری مهربان بر امتش یافته بود و حال که مشرف به دین مبین اسلام شده بود ، محمد صل الله علیه واله را چون پدرش و حتی بسیار بیشتر از او دوست می داشت و گویا این حس دو طرفه بود و رسول خدا هم محبتی اینچنین به میمونه داشت. پیامبر به راستی چون دخترش ، میمونه را دوست می داشت و در هر لحظه از حضورش در خانه ، نکته های ناب را به این دخترک آموزش می داد و میمونه بسیار مسرور بود که در تقدیرش ،چنین سرنوشت زیبایی رقم خورده و دوست داشت این برکتی که نصیبش شده تا آخر عمرش ادامه داشته باشد و این زیبایی حضور او در خانه پیامبر به زیبایی حضورش در بیت علی و زهرا پیوند بخورد. چند روزی بود که فاطمه سلام الله علیها ، دختر پیامبر، به خانهٔ پدرش می آمد ، میمونه همیشه در خفا و پنهانی، این بانو را می نگرید و هر لحظه که بوی فاطمه در فضا می پیچید خود را مانند باد به نزدیک ترین جای ممکن به این خانم مهربان، که بی شک سرور زنان عالم بود ، می رساند. میمونه احساس کرده بود که فاطمه چیزی می خواهد بگوید ،اما از گفتن آن شرم دارد ،تا اینکه چند روز بعد فاطمه به اتفاق همسرش علی به خانه پیامبر آمدند و به محضر رسول خدا رسیدند... ادامه دارد... 🖍به قلم :ط_حسینی 💖 کانال مدداز شهدا https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃 🍃 🌹 اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋ تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین 🚩 و علی علی بن الحسین🚩 و علی اولاد الحسین 🚩 و علی اصحاب الحسین🚩 (علیه‌السلام ) 🌹والسلام علی العباس اخیک الحسبن (علیه السلام) 🍃@madadazshohada 🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
💫♥️🍃♥️🍃💫 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ♥️با توسل به جمیع شهدا و شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️ 🍀قرار هست چهل روز بصورت ویژه با واسطه قراردادن شهدا، بریم در خانه خدا و اهلبیت و مدد بگیریم ازشون..... 🌸شهدای عزیز این چله🌸 شهدای عزیز❤️ 1- 🌷شهدای گمنام✅ ۲- 🌷شهید احمد کریمی✅ ۳- 🌷شهیدنعمت الله ولی زاده✅ ۴- 🌷شهیدمحمد رضایی✅ ۵- 🌷شهید هادی ذوالفقاری✅ ۶_ 🌷شهید سعید زندی✅ ۷- 🌷شهید زمان الله ستوبر✅ ۸- 🌷شهیدحسن اکرمی✅ ۹- 🌷شهیدسبز علی خداداد✅ ۱۰- 🌷شهیدمحمدرضاکارور✅ ۱۱- 🌷شهیده صدیقه رودباری✅ ۱۲- 🌷شهیدعلی ندایی ۱۳--🌷شهیدابوالفضل نیکزاد ۱۴--🌷شهیدحسن غفاری ۱۵-🌷شهید احمد ابوالقاسم زاده ۱۶-🌷شهیدعلی چمران ۱۷-🌷شهیدسید عمارموسوی ۱۸-🌷شهیدمحمد طاهری معین ۱۹-🌷شهیدغلامعلی معصوم خانی ۲۰-🌷شهیدعبدالمهدی مغفوری ۲۱-🌷شهیدسلمان امیراحمدی ۲۲-🌷شهیدجهانگیر آقازاده ۲۳-🌷شهیده زینب کمایی ۲۴-🌷شهیدمحمدحسین محمدخوانی ۲۵-🌷شهیدیوسف قربانی ۲۶-🌷شهیدمحمد رضا راغبی ۲۷-🌷شهیده شیرین روحانی راد ۲۸🌷-شهیدمحمد کشاورز رضایی ۲۹-🌷شهیدمحمد رضا مستوری ۳۰-🌷شهیدعلی مبتدا ۳۱-🌷شهیدقدرت الله پاکی ۳۲-🌷شهیدولی عابدی ۳۳-🌷شهیدمحمد علی فرزین ۳۴-🌷شهیدعباس دانشگر ۳۵-🌷شهیدمحمد باقر مومنی راد ۳۶-🌷شهیدآوینی ۳۷-🌷شهیدمحسن صداقت ۳۸-🌷شهیدحمید قاسم پور ۳۹-🌷شهیدعلی اکبر جزیء ۴۰-🌷شهیداحمدکاظمی روز اول👈🏼 ۱۰/۲۰ ✅ روز دوم👈🏼 ۱۰/۲۱ ✅ روز سوم👈🏼 ۱۰/۲۲✅ روز چهارم👈🏼 ۱۰/۲۳✅ روز پنجم👈🏼 ۱۰/۲۴✅ روز ششم👈🏼 ۱۰/۲۵ ✅ روز هفتم👈🏼 ۱۰/۲۶✅ روز هشتم👈🏼 ۱۰/۲۷✅ روز نهم👈🏼 ۱۰/۲۸✅ روز دهم👈🏼 ۱۰/۲۹✅ روز یازدهم👈🏼 ۱۰/۳۰✅ روز دوازدهم👈🏼 ۱۱/۱ روز سیزدهم👈🏼 ۱۱/۲ روز چهاردهم👈🏼 ۱۱/۳ روز پانزدهم👈🏼 ۱۱/۴ روز شانزدهم👈🏼 ۱۱/۵ روز هفدهم👈🏼 ۱۱/۶ روز هجدهم👈🏼 ۱۱/۷ روز نوزدهم👈🏼 ۱۱/۸ روز بیستم👈🏼 ۱۱/۹ روز بیست ویکم👈🏼 ۱۱/۱۰ روز بیست دوم👈🏼 ۱۱/۱۱ روز بیست وسوم👈🏼 ۱۱/۱۲ روز بیست وچهارم👈🏼 ۱۱/۱۳ روز بیست وپنجم👈🏼 ۱۱/۱۴ روز بیست وششم👈🏼 ۱۱/۱۵ روز بیست وهفتم👈🏼 ۱۱/۱۶ روز بیست وهشتم👈🏼 ۱۱/۱۷ روز بیست ونهم👈🏼 ۱۱/۱۸ روز سی ام 👈🏼 ۱۱/۱۹ روز سی ویکم👈🏼 ۱۱/۲۰ روز سی دوم👈🏼 ۱۱/۲۱ روز سی سوم👈🏼 ۱۱/۲۲ روز سی وچهارم👈🏼 ۱۱/۲۳ روز سی وپنجم👈🏼 ۱۱/۲۴ روز سی وششم👈🏼 ۱۱/۲۵ روز سی وهفتم👈🏼 ۱۱/۲۶ روز سی وهشتم👈🏼 ۱۱/۲۷ روز سی ونهم👈🏼 ۱۱/۲۸ روز چهلم👈🏼 ۱۱/۲۹ 🌼روزتون شهدایی🌼 ❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ویک زیارت عاشورا هدیه به شهید همون روز ( زیارت عاشورا اختیاری هستش اجبار نیست) ⭕️پیام سنجاق شده در کانال را بخونید 🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼 🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷 ❤️حاجت روا ان شالله❤️ 🌷التماس دعا🌷 @madadazshohada 💫♥️🍃♥️🍃💫
شهید صدیقه رودباری در هجدهم اسفند ماه سال 1340در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. روزهای نوجوانیش در سالهایی سپری شد که سرزمینمان در پیچ وتاب روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بود. در آن روزها او خود را به خیل عظیم و خروشان ملت می رساند و در تظاهراتهاشرکت میکرد و تا صبح نیز به مداوای مجروحان می پرداخت. آنقدر فعال بودکه در زمان درس و تحصیل بارها او را در پشت بام مدرسه و در حال فعالیتهای انقلابیش می یافتند. روح نا آرامش همواره در پی چیزی ورای خواست ها و آرزوهای یک دختر معمولی بود. انقلاب که شد در مدرسه شان انجمن اسلامی راه انداخت و فعالیتهایش را منسجم تر کرد.خانواده و دوستانش صدیقه را آخر هفته ها در کهریزک و یامعلولین ذهنی نارمک پیدا می کردند. صدیقه آنها را شستشو میداد و بهشان رسیدگی میکرد. بسیار پر دل و جرات بود. شجاعت و دلیریش به گونه ای بود که نشان می داد به زودی مهر شهادت بروی شناسنامه اش خواهد خورد . پس از انقلاب هیجان، و احساس وصف ناپذیری پیدا کرده بد. احساسی که تا آن زمان مثل خون در رگهایش جاری بود، حالا پر خروش گشته بود و او را از زندگی عادی و روزمره دور می کرد. از تعلقات دنیوی فاصله گرفته بود و مدام میگفت که نباید در خانه بشینیم و بگوییم که انقلاب کرده ایم، باید که در بین مردم باشیم و پیام انقلاب را به مردم برسانیم. 5 خرداد سال 1359 از طرف جهاد سازندگی برای انجام فعالیتهای جهادی به شهر بانه کردستان اعزام شد. در بانه هر کاری که از دستش برمی آمد انجام می داد. در روستاهایی که پاکسازی می شدند، کلاسهای عقیدتی و قران برگزار می کرد.
در سپاه بانه مسئول آموزش اسلحه به خانومها  بود.علاوه بر آن مخابرات سنندج نیز محل فعالیت او به شمار می رفت.آنقدر فعال بود که یکی دوبار منافقین برایش پیغام فرستادند که "اگر دستمان به تو بیفتد ،پوستت را از کاه پر می کنیم".خواهرش در ان روزها خواب دیده بود که اقایی نورانی وارد جمع می شود و صدیقه را صدا می کند وبا خودش می برد .از حاضرین سوال کرده بودند که این آقا چه کسی بود که گفتمد ایشان امام زمان بودند..تعبیر این خواب را که پرسیدند گفتند این دختر سربازی اش در راه اسلام قبول می شود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا