و تا ابد به آنانکه
پلاکشان را از گردن خویش درآوردند
تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار
بمانند مدیونیم …!!!(:
#شهید_گمنام
💖 کانال مدداز شهدا 💖
@madadazshohada
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕شهدای گمنام💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادر ان شهید*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه است
دست بر سینه نهاده،همه تعظیم کنید...
مادری دست به پهلو به حرم می آید...
#شب_جمعه
#کربلا
#استوری
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
بقیه ی همسفرها گفتن ما هم خسته هستیم پیاده بشیم . گفتن نه فقط ایشون و همسرشون
به همراه همسرم از اتوبوس پیاده شدیم و همراه بسیجیان به سمت سنگر حرکت کردیم در مقابل درب ورودی سنگر با کمال احترام ایستادند و به من و همسرم تعارف کردند که واردسنگر شویم. درب ورودی سنگر کمی شیب دار بود وقتی وارد سنگر شدیم چیزی که خیلی برایم جالب بود بزرگی بیش از حد آن سنگر بود که دست راست آن به صورت مسجد بسیار بزرگی بود البته بدون فرش که تعداد زیادی رزمنده با سربند یا فاطمه زهراس بر روی زمین نشسته بودند و به شدت مشغول کار بودند. پرونده های زیادی در دست داشتند و در حال رسیدگی به پروندهها بودند چند نفر از آنان نیز بی سیم به دست داشتند و مرتباً با بی سیم صحبت میکردند حال و هوای بسیجیان خیلی مانند شبهای عملیاتی بود که در تلویزیون دیده بودم. در سمت چپ سنگر یک دروازه ای وجود داشت که سراسر نور بود و شدت نور آن به گونه ای بود که قادر به دیدن آن طرف نور نبودم. نور بسیار عجیبی بود و این بسیجیان همگی در داخل این نور وارد می شدند و بعد از مدتی با تعداد زیادی پرونده خارج می شدند تمام آنان سربند یا فاطمه زهراس بسته بودند. به قدری کار و تلاش و زحمت آنان زیاد بود که پیش خودم فکر میکردم چقدر انرژی بالایی دارن در این هنگام از داخل دروازه سراسر نور آقایی بسیار رشید و خوشرو و پر انرژی به سمت ما آمدند و احوالپرسی گرمی کردند و نام مرا به زبان جاری کرده و خوش آمد گفتند و بعد من و همسرم را به سمت صندلی که از گونیهای شنی ساخته شده بود راهنمایی کردند(. بسیجیان ایشان را حاج آقا یاسینی صدا میکردند.)
💧💦💧💦💧💦💧💦
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
قسمت چهارم
🌷 ماجرای_حقیقی_معجزه_دعای_شهدا
علی اصغر خنده ای کرد و گفت بله☺️ همه ی ما شهید شدیم☺️ مگه شما نمی دانستید؟؟؟ ما همگی شهید شدیم🌷
جا خوردم و زبانم بند آمده بود اشک از چشمانم جاری شده بود😭 باورم نمی شد به چهره های رزمندگان و بسیجیان نگاه می کردم یکی از دیگری زیباتر و رشید تر، با اخلاق و مهربان و....... .
خدایاااا مگه میشه😮 خدایا تمام اینها شهید شده اند بغض گلویم را گرفته بود و می فشرد نمیدانستم چه بگویم به همسرم نگاه کردم مجدداً ایشان اشاره کرد که سکوت کنم🤫 باورم نمی شد من بین شهدا بودم و لحظه ای به ذهنم رسید که شاید قرار است من نیز با آنان بپیوندم در این فکرها بودم که شهید یاسینی از داخل دروازه ی پر از نور بیرون آمد و به سمت ما آمد گفتند خستگی شما رفع شد؟؟؟؟ نگاه می کردم نمی توانستم پاسخ بدهم به سختی گفتم بله. بغض گلویم را گرفته بود😩 شهید یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای بروید و سوغاتی خانم .......... را بیاورید. علیاصغر به سرعت وارد نور شد و بعد از مدتی از دروازه ی نور خارج شد و یک جعبه سفید بسیار بزرگ که شباهت زیادی به جعبه شیرینی داشت در دستانش بود و به شهید یاسینی تحویل داد. شهید یاسینی جعبه را گرفتند و به من گفتند خانوم آقاجانی نگران سوغاتی برای خویشاوندان و دوستان و آشنایانتان نباشید آنچه از سوغاتی که نیاز است برای آنان ببرید در این جعبه گذاشتهایم. این جعبه آنقدر سوغاتی در درونش است که به هر کس بدهید تمام نمی شود.🌷
من به قدری خوشحال شدم 😍که نمی دانستم چی بگم فقط به همسرم گفتم خدا را هزار مرتبه شکر 🙏 چون بسیار نگران خرید سوغاتی و هدر رفتن زمان زیارت بودم.به لطف خدا و حاج آقا یاسینی دیگه نیاز نیست زمانی را صرف خرید کنیم و می توانیم تماماً به زیارت امام حسین علیهالسلام برسیم👍
با شوق زیادی جعبه را در دست گرفتم ولی در ذهنم دائماً می گفتم مگر در این جعبه چقدر سوغاتی هست که ایشان میگویند به هرکس بدهید تمام نمی شود؟؟؟؟🤔
این فکرها ذهنم را درگیر کرده بود که شهید یاسینی فرمودن راستی خانم............. از این سوغاتی ها حتما به خانم ها............... بدید.( نام سه نفر از آشنایان را بردن) .
پاسخ دادم چشم حتما.
همراه با شهید یاسینی و شهید قلعه ای کم کم به سمت درب خروجی سنگر رفتیم و همسرم از پذیرایی و زحماتشان تشکر میکردن و تعدادی از بسیجیان عزیزی که متوجه شده بودم همگی شهید شده اند به همراه شهید یاسینی و علی اصغر عزیز (که زحمت زیادی برای من کشیده بود ) تا دم درب اتوبوس ما را همراهی و بدرقه کردن.
یکی از شهدای عزیز درب اتوبوس را باز کرد و به همراه همسرم سوار شدیم. همزمان با حرکت اتوبوس و دست تکان دادن و خداحافظی با شهدا از خواب بیدار شدم. گویا کسی بیدارم کرد .نگاهم به اولین چیزی که افتاد ساعت دیواری بود ساعت هفت را نشان میداد. نمیدونستم چه موقعی از روز هست. هفت صبح یا عصر؟🤔 دست راستم را حرکت دادم متوجه تسبیح شدم که هنوز در دستم بود.
کمی فکر کردم یادم افتاد که در حال صلوات فرستادن برای شهید علی اصغر قلعه ای بودم که مثل روزهای قبل فقط چندتا صلوات فرستاده و بی اختیار خوابم برده بود.😶 بیشتر فکر کردم و یادم افتاد که چند دقیقه به ساعت دو بعدازظهر روی تخت خواب دراز کشیده بودم و با این حساب نزدیک پنج ساعت خوابیده ام.
هنوز گیج بودم. بعد از مدتها احساس گرسنگی داشتم.
دهانم خوش بو و معطر شده بود.🥰 کمی مزه مزه کردم.
حس گرسنگی و مزه ی خوش دهانم😳 خیلی ناگهانی تصویر شربتهایی که در خواب دیده بودم یک لحظه از جلوی چشمانم عبور کرد. تصویری از شهید یاسینی و علی اصغر قلعه ای و در یک لحظه تمام خوابی که دیده بودم مانند رعدی از جلوی چشمانم عبور کرد.
بی اختیار از حالت خوابیده بلند شده و روی تخت نشستم. هنوز نمیدانستم چه اتفاقی افتاده.
خدایااااااا چه اتفاقی افتاده.
شهدا؟؟؟؟ 🤔 شربتی که خوردم🤔 شربت شفا!!!!!!!
کمی روی تخت جا به جا شدم .
هنوز خوابم رو باور نکرده بودم.😳
احساس گرسنگی که مدتها بود از دست داده بودم به شدت اذیتم می کرد.😕
به خودم آمدم من گرسنه شدهام اشتها به غذا دارم😊 ولی اینکه باور کنم این اشتها به غذا بواسطه ی خوابی هست که دیدم، برام قانع کننده نبود.
مگر من چه کسی هستم که بخوام اینگونه مورد توجه ی شهدا قرار بگیرم.🧐
شک و تردید لحظه ای مرا رها نمیکرد.
تلاش میکردم خوابم را جز رویاهای صادقه نگذارم. ولی باز هم کنجکاو بودم شااااید یک درصد صحت داشته باشه و لطف خدا شامل حالم شده باشه. استخوانهام که از درون لرزش داشتن ، الان کاملا خوب هستن و هیچ مشکلی رو احساس نمیکنم.
💧💦💧💦💧💦💧💦
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
قسمت پنجم
🌷 ماجرای_حقیقی_معجزه_دعای_شهدا
ترس از اینکه مبادا باور کنم و بعد از مدتی دوباره کسالت و بیماری برگرده، واقعا اذیتم میکرد .
از روی تخت بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم سعی میکردم آهسته آهسته قدم بردارم که مبادا دوباره مشکلات برگرده. ترجیح میدادم برای چندلحظه هم که شده حس خوب سلامتی رو داشته باشم.
به سمت یخچال رفتم قابلمه غذا را برداشتم در حالی که برای دو فرزندم غذا کشیدم خودم هم یک شکم سیر غذا خوردم و گویا از قحطی برگشته بودم.
احساس سردرگمی داشتم.
خدایا باید خوابمو باور کنم؟🤔 در پذیرایی روی مبل نشستم و هر لحظه که میگذشت چیزهای بیشتری از خوابم رو بیاد میاوردم و حالت شرمندگی و بندگی .... واقعا نمیتونم بگم چه حالی داشتم.
شک و تردید دست از سرم بر نمیداشت. پیش خودم این را مرور میکردم که من بنده ی خوبی برای خداوند نیستم و فرد خاصی هم نیستم مگر میشود یک انسانی که نه عالم است نه اعمال مستحبی و...... انجام میده و فقط به نمازهای یومیه و اعمال واجب اکتفا میکنه رویای صادقانه ای آن هم با این عظمت ببیند آیا یک فرد بسیار معمولی می تواند شهدا را با این وضوح در خواب ببیند ؟؟؟؟😳
با این افکار منتظر بودم تا مجدداً خواب آلودگی و ضعف و سایر علائم به سراغم بیاد ولی بعد از گذشت یک ساعت متوجه شدم که خبری از این علائم وجود نداره.
به فکر افتادم که بهتره در مورد خوابم تحقیقی کنم. آیا افرادی که در خواب دیدم واقعی بودن؟؟؟ آیا شهیدی بنام علیرضا یاسینی با آن چهره داریم؟؟ آیا علی اصغر قلعه ای واقعا همان شهید بود؟؟؟؟و............
گوشی تلفن را برداشتم و به دو تن از بستگانی که اهل جبهه و جنگ بودند تماس گرفتم. در مورد خوابم چیزی نگفتم و فقط از ایشان در مورد چندتن از شهیدانی که در خواب دیده بودم سوال کردم.
و هنوز تردید داشتم و احتمال میدادم که شاید چنین شهدایی نداشته باشیم.
ولی هر چه بیشتر پرسش و پاسخ و تحقیق میکردم حال روحیم بدتر میشد چون به صادق بودن خوابم نزدیکتر میشدم.😮
احساس میکردم که اگر صد در صد صحت خوابم تایید بشه چه باید کنم؟؟؟ 😲
برای خداوند بواسطه ی لطفش قربانی کنم ، مستحبات رو انجام بدم، زندگی رو رها کنم و فقط عبادت کنم 🤔
خدایااااااااا چه کنم؟؟؟
چه جوری جبران کنم چنین لطف و مهربانی رو 😭
فقط یک عبادت خشک و خالی؟؟؟
قربانی کنم به نیت شهدا؟؟؟؟
ولی............... بالاخره
متوجه شدم که این عزیزان کاملا حقیقی بودن😮 واقعا شهدایی که در خواب دیدم وجود داشته و چهره های زیباشونم کاملا همان بوده که در خواب دیدم.😲
و جزو شهدای دفاع مقدس می باشند بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد ضربان قلبم به گونه ای بود که گویا قفسه سینه من گنجایش قلبم را نداشت به گونه ای می زد که گویا قلبم می خواست از قفسه سینه بیرون بزند.
خدایا این چگونه آزمایشی است که بنده ای غافل از عظمتت را اینگونه مورد عنایت خود قرار می دهی در حالی که از دست من برای تشکر و قدردانی کاری بر نمی آید و نمی توانم آنگونه که شایسته و بایسته است تشکر و قدردانی کنم یا عبادت خاصی داشته باشم در حد عبادت های روزانه و روزمره ذهنم بسیار درگیر بود مانند مرغ پر کنده بودم و می خواستم فریاد بکشم از شهدا بگویم درحالیکه
اللهم عجل لولیک الفرج:
نمیدانستم اجازه تعریف کردن خوابم را برای کسی خواهم داشت؟؟
🌷 تمام کانالهای تلویزیون شده بود صحبت در مورد شهدا 😳 یا نماهنگ و تصویر شهدا 😭
خدایا مگه اینها همگی میدونن که من چه خوابی دیدم و چه اتفاقی افتاده؟؟؟
در افکارم سرگردان بودم.😶
از منزل بیرون رفتم. سر تمام کوچه ها تابلوهای آبی رنگی نصب شده که با نام زیبای شهدا مزین شده است. روی دیوارهای شهر عکسهایی از شهدای عزیز کشیده شده.
بیشتر دقت کردم. 🧐
این عکسها جدید هستن؟؟🤔
از روی چکه های آب باران که بر روی عکس شهدا نقشی انداخته بود مطمئن شدم که مدتهاست این تصاویر و این تابلوها و نماهنگ های تلویزیون به یاد شهدا و قدردانی از ایثار و فداکاریهایشان کشیده و ساخته شده ولی............................. 😢بنده ...عجب غافل بودم😭😭😭 گویا چشم و گوشم بسته بوده.
حالا رنگ و بوی شهر برام عوض شده بود.
تمام خیابانها و کوچه ها بوی عطر شهدا رو میدادن.
از در و دیوار شهر و انسانهایی که در خیابانها با خیال راحت و با آسایش و آرامش و بدون نگرانی در حال انجام امور روزمره ی زندگی خود بودند چیزی را نمیشد دید ، جز ایثار و فداکاری و از خودگذشتگی دلیر مردان بی ادعایی که حالا شاااید روزهای زیادی حتی فراموش کنیم اسمشان را یاد کنیم.🌷🌷🌷
💧💦🌺💧💦🌺💧💦🌺💧💦🌺💧💦🌺💧💦🌺💧💦🌺💧💦
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
قسمت ششم
🌷 ماجرای_حقیقی_معجزه_دعای_شهدا
میخواستم در خیابان فریاد بزنم که شاید مردم به خود بیان. برای مسائل بی اهمیتی چون جای پارک و .............. با هم به بحث و جدال نپردازن و حرمت نگه دارن ولی ممکن نیست. قطعا مردم خواهند گفت این خانم ..............😏
پس باید چه کنم؟
حقایقی برام روشن شده و پرده ای از روی چشمانم کنار رفته که دوست دارم همه را در این واقعیت شیرین شریک کنم ولی باید چه کنم؟😟
لحظات را بگونه ای سپری میکردم که تمام وجودم لبریز از یاد و نام شهدا بود❤ مدل ذکرهایم عوض شده بود و فقط بر زبانم جاری نبود با تمام اعضاء و جوارح و با تمام وجودم گفته میشد.
در حالیکه در پذیرایی نشسته بودم و کانال یک تلویزیون کلیپ یاد امام و شهدا پخش میشد و من حال و هوای غریبی داشتم، ناگهان تصویر هدیه ی شهید یاسینی و جعبه ی سفیدی که به من اهدا کردن جلوی چشمانم عبور کرد. یکدفعه جا خوردم. یاد سفارش لحظه ی آخر ایشون افتادم که فرموده بودن از این سوغاتی به سه نفری که نام بردن حتما بدم.
ولی کدام سوغاتی؟؟؟😳
من که چیزی در دست نداشتم😕
باید چه میکردم؟؟
نزدیک ظهر بود که متوجه شدم بی اختیار گوشی تلفن در دستم است و پشت خط، اولین نفری که شهید یاسینی نام برده بودن الو الو میکرد و میگفت بفرمایید. نمیدونستم چی باید بگم شروع کردم به احوالپرسی کردن و به گونه ای وانمود کردم که برای احوالپرسی با ایشان تماس گرفته ام. احساس کردم صداش خیلی گرفته و ناراحت هستن. پرسیدم خوبید؟؟ چرا صداتون گرفته؟؟
گفت مگه شما اطلاع ندارید؟😳 پس برای چی زنگ زدید؟ 😕 فکر کردم زنگ زدی که ابراز همدردی کنی🧐
خیلی کنجکاو شده بودم پرسیدم مشکل چیه؟؟ قضیه ای پیش اومده؟
گفت ماشین مون رو چند روزه که دزدیدن. 😲 اینقدر حرص و جوش خوردیم که دیگه حالی برامون باقی نمونده.😮 این چه گرفتاری بود که برامون پیش اومد.
در حالیکه کاملا جا خورده بودم گفتم به کلانتری، پلیس اطلاع دادید؟؟؟
گفت جایی نیست که اطلاع نداده باشیم. ولی امروز دیگه آب پاکی رو ریختن روی دستمون و گفتن که دیگه منتظر ماشین تون نباشید اگر پیدا هم بشه فقط لاشه ی ماشین خواهد بود. تا الان قطعا اوراقش کردن.😢
ما هم با کلی وام و بدهی اون ماشین رو خریده بودیم.
هر نذری به ذهنم میرسید کردم و هر سوره و دعایی که بلد بودم یا دیگران گفتن خوندم ولی ............☹️
بدون اینکه فکر کرده باشم گفتم چله ی شهدا رو بگیرید و از شهدا بخواهید که براتون دعا کنن و ماشین تون بدون کوچکترین کم و کاستی به دستتون برسه.
گفت من که این همه نذر کردم اینم روش ولی بلد نیستم. چله ی شهدا چه جوریه؟؟ کامل براشون توضیح دادم.
گفت الان فکرم کار نمیکنه لطف کن اسم چهل شهید رو بگو تا بنویسم.
منم اسم شهدا رو براشون خوندم و گفتم همین الان برای شهید اول صدتا صلوات بفرست. قبول کرد و خداحافظی کردیم.
فردای همانروز ساعت ده صبح زنگ تلفن به صدا در اومد . خودش بود گوشی رو برداشتم سلام کردم.
بسیااااار پرانرژی گفت سلام ناهید جان. الله اکبر از قدرت خدا و الله اکبر از شهدا. امروز صبح بعد از اینکه برای شهید دوم صلوات فرستادم و کلی باهاشون صحبت و درد دل کردم، ساعت هفت صبح از کلانتری زنگ زدن و گفتن ماشین تون در اتوبان یادگار امام پیدا شده. سریع رفتیم اونجا فکر میکردیم که الان لاشه ی ماشین رو تحویل میدن ولی ماشین بدون کوچکترین آسیب یا حتی کسری، سالم و سلامت تحویل دادن.
ماموره گفت بسیااار برامون عجیب بود چون همراه سرباز رفته بودم کشیک روزانه. وسط اتوبان یادگار امام یک ماشین یکدفعه زد روی ترمز و دو سرنشینش از ماشین پیاده شدن و به سرعت نور از تپه های کنار اتوبان بالا رفتن و فرار کردن.😳 مشکوک شدیم و بررسی کردیم متوجه شدیم که پلاک ماشین مال خودش نیست و عوض شده و ماشین دزدیه.
پلیس گفت که این فقط یک معجزه میتونه باشه و دلیل فرار اون دو نفر هم مشخص نشد.
وقتی گوش میکردم تصاویر خوابم و پرونده هایی که شهدا بررسی میکردن و.... همگی جلوی چشمانم میامد.
در آخر صحبت تلفنی هم گفت باورم نمیشه شهدا چه کردن!!!! چقدر نفسشون پیش خدا اعتبار داره!!!!!!!!!🥰👌👌👌
پایان
💧💦🌺💧💦🌺💧💦🌺💧💦🌺💧💦🌺💧💦🌺💧💦🌺💧💦
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼سلام
هرکس تقاضای ختم قران یا ختم صلوات یا ختم ۴۰ سوره یس یاختم امن یجیب و .....داشت
به من پیام بده و هدیه اش رو پرداخت کنه و این مبلغ صرف امور خیر میشه
بعد اعضای گروه ذکرها و ختم ها رو انجام میدن
و خانمهایی که در اذکار و ختم ها شرکت میکنند در اون کار خیر شریکنند.
هدیه ختم قران ۴۰۰ تومن
ختم ۴۰ زیارت عاشورا ۱۲۰ تومن
ختم ۴۰ حدیث کسا ۱۲۰ تومن
ختم ۴۰ سوره یس ۱۲۰ تومن
ختم ۴۰ سوره ملک ۱۰۰ تومن
ختم۴۰ سوره الرحمن ۱۰۰ تومن
ختم ۴۰ سوره واقعه ۱۰۰ تومن
ختم ۴۰ سوره حشر ۱۰۰ تومن
ختم ۱۴۰۰۰ صلوات ۱۲۰ تومن
ختم ۴۰ ایه الکرسی ۵۰ تومن
ختم ۴۰ دعای فرج ۵۰ تومن
ختم ۴۰ فاتحه کبیره ۵۰ تومن
ختم ۳۰۰۰۰ استغفار ۲۵۰ تومن
ختم ۳۰۰۰۰صلوات ۲۵۰ تومن
ختم ۱۸۰۰۰ صلوات ۱۵۰ تومن
💳6037691638770875
(زهرا عزیزخانی)
لطفاً بعد واریز خبر بدید
برای سفارش ختم به این ایدی پیام بدید👇👇👇👇👇👇👇
@yazaahrah
گروه ذکر هدیه به شهدا واهل بیت....👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3532783829C1350c5e044
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
بهشتیان را به وجد آوردی!
مرحوم قدرت الله لطیفی نسب، مثل همیشه، سر آغاز دعاهایش صلوات فاطمی بود، آن شب ولی صلواتش عطری از ام المؤمنین داشت، خواند: « اللّهمّ صلِّ عَلَى فاطِمَهَ وَ أبِیها وَ بَعلِها وَ أُمِّها وَ بَنیها بِعَدَدِ ما أحاطَ بِه عِلمُک ...» همان شب خواب دید، خواب کسانی که بر آنها درود فرستاده بود، همه آمده بودند برای قدردانی، حضرت خاتم ؟صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
این صلوات تو، اهل بهشت را به وجد آورد همیشه همین طور بر ما صلوات بفرست که همسرم خدیجه حقی بزرگ بر گردن من دارد» از آن شب، سرآغاز دعاهای حاج قدرت الله لطیفی نسب نشانی از «مادر اسلام» داشت.
📚نسیم های گره گشا، پاورقی ص 386.مولف قربانعلی طالبی
💐به پیشگاه با کرامت و مادرانه خدیجه کبری سلام الله علیها، صلواتی هدیه بفرمائيد
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
@madadazshohada
💫♥️🍃♥️🍃💫
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
♥️با توسل به شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️
🌸شهدای این چله🌸
۱🌷شهید عباس ذوالفقاری
۲🌷شهید علی اکبر شیرودی
۳🌷شهید مصطفی صدرزاده
۴🌷شهید احمد علی نیری
۵🌷شهید سعید حمیدی اصل
روز اول👈🏼 ۱ آذر🌸🌿
روز دوم👈🏼 ۲ آذر🌸🌿
روز سوم👈🏼 ۳ آذر🌸🌿
روز چهارم👈🏼 ۴ آذر
روز پنجم👈🏼 ۵ آذر
روز ششم👈🏼 ۶ آذر
روز هفتم👈🏼 ۷ آذر
روز هشتم👈🏼 ۸ آذر
روز نهم👈🏼 ۹ آذر
روز دهم👈🏼 ۱۰ آذر
روز یازدهم👈🏼 ۱۱ آذر
روز دوازدهم👈🏼 ۱۲ آذر
روز سیزدهم👈🏼 ۱۳ آذر
روز چهاردهم👈🏼 ۱۴ آذر
روز پانزدهم👈🏼 ۱۵ آذر
روز شانزدهم👈🏼 ۱۶ آذر
روز هفدهم👈🏼 ۱۷ آذر
روز هجدهم👈🏼 ۱۸ آذر
روز نوزدهم👈🏼 ۱۹ آذر
روز بیستم👈🏼 ۲۰ آذر
روز بیست ویکم👈🏼 ۲۱ آذر
روز بیست دوم👈🏼 ۲۲ آذر
روز بیست وسوم👈🏼 ۲۳ آذر
روز بیست وچهارم👈🏼 ۲۴ آذر
روز بیست وپنجم👈🏼 ۲۵ آذر
روز بیست وششم👈🏼 ۲۶ آذر
روز بیست وهفتم👈🏼 ۲۷ آذر
روز بیست وهشتم👈🏼 ۲۸ آذر
روز بیست ونهم👈🏼 ۲۹ آذر
روز سی ام👈🏼 ۳۰ آذر
روز سی ویکم👈🏼 ۱ دی
روز سی دوم👈🏼 ۲ دی
روز سی سوم👈🏼 ۳ دی
روز سی وچهارم👈🏼 ۴ دی
روز سی وپنجم👈🏼 ۵ دی
روز سی وششم👈🏼 ۶ دی
روز سی وهفتم👈🏼 ۷ دی
روز سی وهشتم👈🏼 ۸ دی
روز سی ونهم👈🏼 ۹ دی
روز چهلم👈🏼 ۱۰ دی
🌼روزتون شهدایی🌼
❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ( یک دور تسبیح برای هر ۵ شهید)
🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼
🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷
❤️حاجت روا ان شالله❤️
🌷التماس دعا🌷
💫♥️🍃♥️🍃💫
🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#امام_زمان
🌹قیمت پنج دقیقه از عمر حاج قاسم
چهار روز قبل از شهادتش به یک عالم بزرگ گفت: از خدا خواستهام پنج سال از عمر مرا بگیرد به شما بدهد.
آن عالم گفت: هفتاد و پنج سال است برای مکتب اهلبیت کتاب نوشتهام، صدها شاگرد تربیت کردهام، همه اینها را حاضرم فدای پنج دقیقه مناجات شما با خدا و خدمات شما به مردم بکنم.
#حاج_قاسم
#شادے_روح_پاڪش_صلوات
#امام_زمان
🔷معرفی شهید توسط حضرت زینب سلام الله علیها ؛
دوستی که در این سفر خدمتشون هستیم و ۶ سال قسمت تفحص شهدا بودن، میگفت رفتیم جلسه یکی از مداحان تهران ، مداح گفت خواهش میکنیم اگر مقدوره یک شهید بیارید توی مجلس..
میگفت اجازه دادم یک شهید گمنام بیارن توی مجلس..
بعد مجلس شهید گرفتیم و بردیم..
میگفت فردا اول صبح دیدم یکی زنگزده میگه حاجی یکی میخاد باهاتون صحبت کنه..
گفتم بفرمایید..
خانمی گوشی گرفت گفت حاج آقا سلام، اون شهیدی که دیشب آوردید توی مجلس روضه ،تورو خدا گمنام خاکش نکنید ، اسمش رضا هست و اهل مشهد ..
گفتم شما از کجا میدونید ؟؟
🔷گفت دیشب خواب دیدم خانم حضرت زینب اومد توی مجلس ، دست روی این شهید گذاشت گفت این شهید اسمش رضاست و اهل مشهد و پدرش خادم امام رضاست..
فقط زنگ زدم بهتون بگم این شهید شناسایی بشه..همین مشخصات بهم داد ،
سریع دست به کار شدیم..
تماس گرفتیم بنیادشهید مشهد، شهید مفقودالاثر بنام رضا که پدرش خادم حضرت رضا باشه داریم ؟؟
یکساعتی زمان برد تا طرف پیدا کردن..
نمونه گیری شد و آزمایش DNA دیدن بله دقیقا مطابق همه ..
پدر و پسر بعد سالها به هم رسیدند...
پدر گفته بود آقاجان این همه شهید میاد حداقل استخوان بچه ام بهم بدید..
و چه زود دعایش به اجابت رسید..
✍🏻قاضی زاده
🌸باهم پنج شاخه صلوات زیبای محمدی
🌸
از طرف تمام اموات به خصوص اموات این جمع ،اموات بدوارث بی وارث ،علما، صلحا،ذوالحقوق ،شهدا....
🌸
هدیه می کنیم به محضر مبارک قطب عالم وجود روحی وارواح العالمین سید ما امام زمان جهت سلامتی وتعجیل در امر فرجشان🌸
🌸
SalawatAbolhasan.pdf
542K
🌹فایل پی دی اف #صلوات_ابوالحسن_ضرّاب_اصفهانی
💢یکی از اعمالی که مرحوم آیتالله بهجت قدسسره مقید بودند عصرهای#جمعه به آن بپردازند، خواندن صلوات ضراب اصفهانی است که از امام عصر علیهالسلام روایت شده است.
📚 (بهجتالدعاء، ص١٧٧)
📌 این دعا در ابتدای مفاتیحالجنان در اعمال روز جمعه آمده است.
🌹 اگه چیزی باب میل تو نیست به خدا نگو چرا من،
مطمئن باش قراره بعدش اتفاق بزرگی برات بیفتـــ❤️ـــه به حکمتش شک نکن 🙏🌴
═══✼🌸🍃🌹🍃🌸✼═══
🪴🌻#بهترین زمان برای استجابت دعا
غروب جمعه است.
با خواندن سوره مبارکه والعصر؛ انا انزلناه؛
دعای سمات و صلوات شیخ کلینی (با فضیلت خیلی زیاد) 🌻🪴🌺👇
🍃"اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْأَوْصِيَاءِ الْمَرْضِيِّينَ بِأَفْضَلِ صَلَوَاتِكَ، وَ بَارِكْ عَلَيْهِمْ بِأَفْضَلِ بَرَكَاتِكَ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ"🍃
#شیخ_کلینی
🌹. آیت الله قاضی ره:
در روز جمعه 100 #خیر است
که 99 تای آن از آن کسی است:
🌅 که در ساعت آخر روز جمعه (نزدیکای غروب)صدبار "سوره قدر " راختم کند
💖 کانال مدداز شهدا 💖
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
مدتها بود که وصف یکی از شهدا را شنیده بودم، به همین خاطر به گلزار شهدای شهرمان رفتم و بعد از کمی پرس و جو به تربت شهید رسیدم و این را هم بگویم که من حجاب مناسبی نداشتم و اصلا به داشتن حجاب اعتقادی نداشتم و به بدحجابی هم عادت کرده بودم ولی به ائمه اطهار(س) اعتقاد و علاقه داشتم من با همان وضعیت ظاهر نامناسب سر مزار شهید آمده بودم، چند لحظه ای از نشستنم نگذشته بود که وصیت نامه شهید که بالای تربتش، نصب شده بود، توجه ام را به خودش جلب کرد، ناخودآگاه شروع به خواندن آن کردم، یکی از سفارشات او در مورد حجاب بود ، اهمیتی ندادم، چند دقیقه ای نشستم و بعد آنجا را ترک کردم.
همان شب در عالم خواب، خودم را در حال ورود به حرم امام رضا (ع) دیدم که خدّامِ حرم از ورود من بخاطر بی حجابی ام جلوگیری کردند؛ با خادم در حال چانه زدن بودم که اجازه ورود بدهد که خادمی از داخل حرم به سمت ما آمد و به آن خادم گفت: آقا سید، ضامنش شدن می توانند وارد شوند، با تعجب پرسیدم: کدام سید؟ خادم گفت: آقا سیدکوچک، من بهمراه آن خادم داخل شدم او مرا نزد شهید برد و شهید مرا در زیارت همراهی کرد، با اینکه خواب بود، اما زیارت دلنشینی و فراموش نشدنی داشتم، از خواب که بیدار شدم، از همان لحظه تصمیم گرفتم که حجابم را به حرمت امام رضا(ع) و این سید شهید، رعایت کنم، چون مطمئن شدم که عشق به ائمه (ع) بدون حفظ حجاب ناتمام است و فهمیدم امام رضا(ع) به حرمت و وساطت شهید شهرمان آقا سیدکوچک به من اذن ورود داد؛ به یاد وصیتش و بی اعتنایی خودم افتادم و بیشتر شرمنده شدم، به حرمت وصیت شهید که سفارش کرده، حجابت را به احترام حضرت فاطمه زهراء (س) ،حفظ خون شهداء و عاقبت بخیری رعایت کن. چادری خریدم و با عشق و افتخار پوشیدم و بر سر مزار سردار شهید امام رضایی آمدم و در حضورش با خدای خویش عهد بستم که به حرمت خون شهید و همرزمان شهیدش، به هیچ قیمتی از چادرم نگذرم و از آنها خواستم که مرا در ادامه این تصمیم همراهی کنند.»
اکنون چند سال از این تصمیم میگذرد و من هر روز بیشتر از قبل و بااطمینان و افتخار بیشتری از چادرم به عنوان امانت شهدا حفاظت میکنم.
کرامات سردار شهید امام رضایی (شهید سید کوچک موسوی)
گلزار شهدای شهر شیراز_قطعه ۱۲ محمد رسولالله (ص)_ردیف۳
#وصیت_سردارشهید_امام_رضایی
#هرشب_معرفےیک_شهید
🌷شهید مدافع حرم عبدالله باقری🌷
نام: شهید عبدالله باقری
نام پدر: حبیب الله
ولادت: 1361/1/29 (تهران)
شهادت: 1394/7/30 (همزمان با تاسوعای حسینی/سوریه)
وضعیت تاهل: متاهل و صاحب دو فرزند
نام جهادی: ندارند
اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س)و محافظ رییس جمهور
نحوه شهادت:
برادر شهید: دومی بود که به سوریه رفته بود، البته این بار یک هفته زودتر از من برای شناسایی محور رفته بود و حدود یکماه آنجا حضور داشت. عبدالله در عملیات "تپه شهید" و "کفر عبید" هم بود که آن مناطق به دست بچهها تثبیت شد. برادر شهید آه سردی کشید و ادامه داد: اگر برادرم فقط 5 دقیقه بیشتر زنده مانده بود آزادی تپههای بلاصم را هم میدید. ما در تپههای بلاصم خسته شده بودیم، عبدالله میگفت: "بلند شوید، برویم" گفتم بچهها خسته و تشنه هستند، با لحن شوخی گفت"بلند شید سوسول بازی درنیارید اینجا دست گرمیه، آقا فرمودند که اسرائیل تا 25 سال دیگر نیست و ما میخواهیم زودتر اینجا را تمام کنیم و اربعین به کربلا برویم تا انشاالله از امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل (ع) مدد بگیریم برای جنگ با اسرائیل" که شهادت مجالش نداد و زودتر به سمت آقایش حسین رفت.
سن شهادت: ۳۳ ساله
علاقه: جهاد و شهادت
قسمتی از وصیتنامه شهید:
برایم مراسم چهلم نگیرید و پولش را به فقرا بدهید،پیراهنی که با آن برای امام حسین(ع)عزاداری کردم را در داخل قبرم بگذارید
#یادش_باصلوات
(معرفی از ما تحقیقات بیشتر از شما
ڪپی برای تمام گروه ها و کانال ها ازاد است)
زڪات دانستن این مطلب ارسال برای دیگران است