سلام وقت بخیر
کسی هست برای کنکور فرهنگیان به کتاب هاش احتیاج نداشته باشه ، یه بنده خدایی واقعا لازم داره اگه میشناسید لطفا اطلاع بدید 🙏🏻@Narges140200
#اهدا
🏳باید در تاریخ ثبت ڪرد
☀️امام خامنه ای:
یک کتابی تازه خواندهام که خیلی برای من جالب بود. دختـر و پسـر جوان -زن و شوهر- متولّـدین دهه ۷۰، مینشینند برای اینکه در جشن عروسی شان گناه انجام نگیرد، نذر میکنند سه روز روزه بگیرند!
به نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی شان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به خدای متعال متوسّل میشوند، سه روز روزه میگیرند.
پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب (س) می شود؛
گریهی ناخواستهی این دختر، دل او را می لرزاند؛ به این دختر -به خانمش- می گوید که گریهی تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمیلرزانَد! و آن خانم می گوید که من مانع رفتن تو نمیشوم، من نمی خواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمهی زهرا سرافکنده باشم! ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سالها است،
مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقتهای درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛
اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمیشود»؛ نه،
بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل.
این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد میرود شهید میشود؛ جزو شهدای گرانقدر دفاع از حریم حضرت زینب (س) است.
وضعیّت اینجوری است.
شهید #حمید_سیاهکالی_مرادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@madadazshohada
🕊|کمی از تو میگویند...
فائزه خیلی خدمت میکرد!
یعنی هرجا که میرفت توی دوره ها همیشه خادم میشد و خیلی دوست داشت، دوره هارو شرکت کنه.
خیلی دوست داشت، یه جایی باشه که تاثیر گذار باشه.
و بخاطر همین خیلی خیلیی فعال بود و اینو تو خیلیا مخصوصا تو سن ماها زیاد شاید نباشه!
📜|نقل از دوست شهیده
#شهیده_فائزه_رحیمی
#شهیده_دانشجومعلم
🙂❤️🩹|اینبار کمی دردناک است این حرف هارا بگویم...
فائزه جان
راستی، کجا رفتی دختر؟!؟ هنوز امتحانات ترم ۵ را ندادی که !!! خدای نکرده درس ها را نیفتی ...
این ترم هم مثل ترم ۳ سال گذشته، ارائه ها را گذاشتی اول ترم که آخر ترم با راهیان مقاومت تداخلی ایجاد نکند ؟؟ استاد های این ترم چطور بودن؟ این ترم حسی نزدیک به معلم بودن را با کارورزی در مدارس لمس میکردی ....
خانم معلم، تدریس شهادت، اینقدر عینی لازم نبود. الگوی تدریس ایفای نقش را انتخاب کردی اما طرح درس اینبارت مورد رضایت استاد ها و خانواده ات نیست دختر ....
فائره جان، درست است نمیشناسمت ، تا کنون یکبار هم ندیدمت ، اما باز هم دلم از غم نبودنت، میسوزد ....
نمیدانم چرا ، شاید تو شهیده ترین شهیدی هستی که میتوانم خودم را جای او بگذارم. منی که امسال لیاقت حضور نداشتم اما باز هم دلم قرار ندارد ....
شهادتت مبارک خانم معلم ماندگار ....
📸|برگه امتحانی شهیده
#شهیده_فائزه_رحیمی
#شهیده_دانشجومعلم
@madadazshohada
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕 شهیده فائزه رحیمی 💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
* برادر شهید*
⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
🌷 دختر_شینا – قسمت 1⃣1⃣ در روستا، پاییز که از راه میرسد، عروسیها هم رونق میگیرند. مردم بعد از
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
🌷 دختر_شینا – قسمت 1⃣1⃣ در روستا، پاییز که از راه میرسد، عروسیها هم رونق میگیرند. مردم بعد از
🌷 دختر_شینا – قسمت 2⃣1⃣
رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. میدانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم ردیف ما نشسته بود، نگاه کنم.
به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زنبرادرها و فامیل به خانهی ما آمده بودند. تا من را دیدند، به طرفم دویدند. تبریک میگفتند و دیدهبوسی میکردند. صمد و پدرش تا جلوی در خانه با ما آمدند. از آنجا خداحافظی کردند و رفتند.
با رفتن صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بستهام. دوست داشتم بود و کنارم میماند. تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شود و او به خانهی ما بیاید، اما نیامد.
فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت میکشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس میکردم فاصلهای عمیق بین من و او ایجاد شده. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانهاش بود. کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم میکرد: « قدم! بیا آقا صمد آمده. »
نفهمیدم چطور پلهها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خندهاش گرفت.
گفت: « خوبی؟! »
خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: « من دارم میروم پایگاه. مرخصیهایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش. »
گریهام گرفته بود. وقتی که او رفت، تازه متوجه دانههای اشکی شدم که بیاختیار سُر میخورد روی گونههایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ میزد. دلم نمیخواست کسی من را با آن حال و روز ببیند. دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم.
از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رختبران، اصلاح عروس و جهازبران.
پدرم جهیزیهام را آماده کرده بود. بندهخدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفرهی چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراکپزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه.
یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیهام را بار وانت کردند و به خانهی پدرشوهرم بردند. جهیزیهام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد.
شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمههای شب چندبار به بهانههای مختلف به خانهی ما آمد.
فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشین کرد. زنبرادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، میتوانستم بیرون را ببینم.
بچههای روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین میدویدند. عدهای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچهها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکانتکان میخورد. انگار تمام بچههای روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازهاش میسوخت. میگفت: « الان کف ماشین پایین میآید. » خانهی صمد چند کوچه با ما فاصله داشت.
شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شدهام، سراسیمه دنبالم آمد. همانطور که قربان صدقهام میرفت، از ماشین پیادهام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد.
از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم میخواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم.
به کمک زنبرادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یکریز گریه میکردیم و نمیخواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریههای من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من و شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانهی صمد من گریه میکردم و خدیجه گریه میکرد.
وقتی رسیدیم، فامیلهای داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. مردم صلوات میفرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیفهای قشنگی دربارهی حضرت محمد(ص) میخواند و همه صلوات میفرستادند.
صمد رفته بود روی پشتبام و به همراه ساقدوشهایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت میکرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند.
🔰ادامه دارد.....🔰
@madadazshohada
🌷 دختر_شینا – قسمت 3⃣1⃣
... اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند.
مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمانها ادامه پیدا کرد. عصر مهمانها به خانههایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند. دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی میگذاشت. صمد را صدا میزد و میگفت: « غذا پشت در است. »
ما کشیک میدادیم، وقتی مطمئن میشدیم کسی آنطرفها نیست، سینی را برمیداشتیم و غذا را میخوردیم.
رسم بود شب دوم، خانوادهی داماد به دیدن خانوادهی عروس میرفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباسهایم را پوشیده بودم و گوشهی اتاق آماده نشسته بودم. میخواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و اینقدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم.
داشتم بال درمیآوردم. دلم میخواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم. به همین خاطر هی جلو میافتادم. صمد دنبالم میآمد و چادرم را میکشید.
وقتی به خانهی پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونهی راست و چپش، نوک بینیاش، حتی گوشهایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشهای ایستاده بود و اشک میریخت و زیر لب میگفت: « الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم. »
خانوادهی صمد با تعجب نگاهم میکردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت اینطور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانهی پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس میکردم تازه به دنیا آمدهام. کمی پیش پدرم مینشستم. دستهایش را میگرفتم و آنها را یا روی چشمم میگذاشتم، یا میبوسیدم. گاهی میرفتم و کنار شیرین جان مینشستم. او را بغل میکردم و قربان صدقهاش میرفتم.
عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را میبوسیدم و به مادرم سفارشش را میکردم: « شیرین جان! مواظب حاجآقایم باش. حاجآقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاجآقا. »
توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه میرفتم. ریزریز قدم برمیداشتم و فاصلهام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه میکردم. صمد چیزی نمیگفت. مواظبم بود توی چالهچولههای کوچههای باریک و خاکی نیفتم.
فردای آنروز صمد رفت.باید میرفت.سرباز بود.باز با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد.مادر صمد باردار بود.من که درخانه ی پدرم دست به سیاه وسفید نزده بودم حالا مجبور بودم ظرف بشویم جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان اماده کنم .دستهایم کوچک بود و نمیتوانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یکدست شوند.
آبان ماه بود.هوا سرد شده بودک برگ های درخت ها ک زرد وخشک شده بودند توی حیاط میریختند.ساعتها مجبور بودم توی آن هوای سرد برگها را جارو کنم .
دو هفته از ازدواجمان گذشته بود یک روز مادر صمد به خانه ی دخترش رفت و به من گفت :من میروم خانه ی شهلا تو شام درست کن.در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم بجز غذا درست کردن .چاره ای نبود رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاقهای همکف خانه بود.پریموس را روشن کردم .آب را توی دیگ ریختم ومنتظر شدم تا آب جوش بیایدشعله ی پریموس مرتب کم وزیادمیشد ومجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود.
عاقبت به جوش آمد برنج هایی که پاک کرده وشسته بودم توی آب ریختم.از دلهره دستهایم بی حس شده بود.نمیدانستم که کی باید برنج را از روی پریموس بردارم خواهر صمد،کبری،به دادم رسید .خدا خدا میکردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود کمی که برنج جوشید کبری گفت:حالا وقتش است بیا برنج را برداریم.
دونفری کمک کردیم وبرنج را داخل آبکش ریختیم وصافش کردیم .برنج را که گذاشتیم مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت وپیاز شدم برای لای پلو.
شب شد و همه به خانه آمدند .غذا را کشیدم اما از ترس به اتاق نرفتم و گوشه ی آشپزخانه نشستم وشروع کردم به دعا خواندن .کبری صدایم کرد.با ترس ولرز به اتاق رفتم مادر صمد بالای سفره نشسته بود .دیس های خالی پلو وسط سفره بود همه مشغول غذا خوردن بودند و میگفتند :به به چقدر خوشمزه است.
فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادر شوهرم آمد.داشتم حیاط را جارو میکردم .میشنیدم که مادر شوهرم از دست پختم تعریف میکرد ومیگفت:نمیدانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت دست پختش حرف ندارد هرچه باشد دختر شیرین جان است دیگر.
اولین بار بود که درآن خانه احساس آرامش میکردم.
🔰ادامه دارد.....
@madadazshohada
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
🍃
🌹
اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین 🚩
و علی علی بن الحسین🚩
و علی اولاد الحسین 🚩
و علی اصحاب الحسین🚩 (علیهالسلام )
🌹
🍃@madadazshohada
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
💫♥️🍃♥️🍃💫
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
♥️با توسل به جمیع شهدا و شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️
🍀قرار هست چهل روز بصورت ویژه با واسطه قراردادن شهدا، بریم در خانه خدا و اهلبیت و مدد بگیریم ازشون.....
🌸شهدای عزیز این چله🌸
شهدای عزیز❤️
1- 🌷شهدای گمنام✅
۲- 🌷شهید شاهرخ ضرغام✅
۳- 🌷شهید سید کاظم عاملو✅
۴-🌷شهیدحاج حسین معز غلامی✅
۵- 🌷شهید مجتبی قاضی زاده✅
۶_ 🌷شهید امیر علی محمدیان✅
۷- 🌷شهید سید رحمان هاشمی✅
۸- 🌷شهید علی امرایی✅
۹- 🌷شهید حسین جمالی✅
۱۰- 🌷شهیده زهرا حسنی سعدی✅
۱۱- 🌷شهید سید عبدالله رضوی طاهری✅
۱۲- 🌷شهید ابراهیم رشید✅
۱۳--🌷شهید علی اکبر جوادی✅
۱۴--🌷شهید محمد معماریان✅
۱۵-🌷شهید روح الله عجمیان✅
۱۶-🌷شهیدمحمد رضا دهقان✅
۱۷-🌷شهیدعلی اکبر نظری✅
۱۸-🌷شهید محمد مسرور✅
۱۹-🌷شهیدحامد سلطانی✅
۲۰-🌷شهید محمد وزوایی ✅
۲۱-🌷شهید علی اکبر بادپا همدانی✅
۲۲-🌷شهید سید مهدی جلادتی✅
۲۳-🌷شهید وحید زمانی نیا✅
۲۴-🌷شهید جواد گودرزی✅
۲۵-🌷شهید سردار حسن ترک✅
۲۶-🌷شهید محمد رضا دستواره✅
۲۷-🌷شهید ابراهیم آسمی
۲۸🌷-شهید قاسم غریب
۲۹-🌷شهید مهدی صابری
۳۰-🌷شهیدعلیرضا توسلی
۳۱-🌷شهیدمحمد حسین مرادی
۳۲-🌷شهید میثم مدواری
۳۳-🌷شهید مرتضی کریمی
۳۴-🌷شهید حمید سیاهکالی مرادی
۳۵-🌷شهید حامد جوانی
۳۶-🌷شهید رضا کارگر برزی
۳۷-🌷شهید مسلم خیزاب
۳۸-🌷شهیدبابک نوری
۳۹-🌷شهیدالیاس چگینی
۴۰-🌷شهیدمهدی ذاکر حسینی
روز اول👈🏼 ۱۰ مرداد✅
روز دوم👈🏼 ۱۱ مرداد ✅
روز سوم👈🏼 ۱۲ مرداد✅
روز چهارم👈🏼 ۱۳ مرداد✅
روز پنجم👈🏼 ۱۴ مرداد✅
روز ششم👈🏼 ۱۵ مرداد✅
روز هفتم👈🏼 ۱۶ مرداد✅
روز هشتم👈🏼 ۱۷ مرداد✅
روز نهم👈🏼 ۱۸ مرداد✅
روز دهم👈🏼 ۱۹ مرداد✅
روز یازدهم👈🏼 ۲۰ مرداد✅
روز دوازدهم👈🏼 ۲۱ مرداد✅
روز سیزدهم👈🏼 ۲۲ مرداد✅
روز چهاردهم👈🏼 ۲۳ مرداد✅
روز پانزدهم👈🏼 ۲۴ مرداد✅
روز شانزدهم👈🏼 ۲۵ مرداد✅
روز هفدهم👈🏼 ۲۶ مرداد✅
روز هجدهم👈🏼 ۲۷ مرداد✅
روز نوزدهم👈🏼 ۲۸ مرداد✅
روز بیستم👈🏼 ۲۹مرداد✅
روز بیست ویکم👈🏼 ۳۰ مرداد✅
روز بیست دوم👈🏼 ۳۱ مرداد✅
روز بیست وسوم👈🏼 ۱ شهریور✅
روز بیست وچهارم👈🏼 ۲ شهریور✅
روز بیست وپنجم👈🏼 ۳ شهریور✅
روز بیست وششم👈🏼 ۴ شهریور✅
روز بیست وهفتم👈🏼 ۵ شهریور
روز بیست وهشتم👈🏼 ۶ شهریور
روز بیست ونهم👈🏼 ۷ شهریور
روز سی ام 👈🏼 ۸ شهریور
روز سی ویکم👈🏼 ۹ شهریور
روز سی دوم👈🏼 ۱۰ شهریور
روز سی سوم👈🏼 ۱۱ شهریور
روز سی وچهارم👈🏼 ۱۲ شهریور
روز سی وپنجم👈🏼 ۱۳ شهریور
روز سی وششم👈🏼 ۱۴ شهریور
روز سی وهفتم👈🏼 ۱۵ شهریور
روز سی وهشتم👈🏼 ۱۶ شهریور
روز سی ونهم👈🏼 ۱۷ شهریور
روز چهلم👈🏼 ۱۸ شهریور
🌼روزتون شهدایی🌼
❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ویک زیارت عاشورا هدیه به شهید همون روز ( زیارت عاشورا اختیاری هستش اجبار نیست)
🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼
🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷
❤️حاجت روا ان شالله❤️
🌷التماس دعا🌷
@madadazshohada
💫♥️🍃♥️🍃💫
✅ شوخی جالب شهید دستواره با رهبر انقلاب!
پس از عملیات والفجر8 بچه های کادر لشکر ۲۷ بملاقات #آیت_الله_خامنهای در محل ریاست جمهوری رفتند. بعد از دریافت گزارش عملکرد لشکر در عملیات، و در پایان دیدار، وقتی آقا داشتند از پلکان انتهای سالن بالا میرفتند، دفعتاً شهید دستواره، معاون جوان و پرجنب و جوش لشکر با همان روحیهی شاد و بذلهگویی خاص خودش، با صدای بلند گفت: برای رفع سلامتی ریاست جمهور… - و مکث کرد و چیزی نگفت.
همهی حضار متحیر به رضا خیره شدند، حتی آقا هم سر به عقب چرخاندند تا ببینند چه کسی این جمله را گفت. دستواره تا دید آقا سر به عقب چرخاندهاند و به او نگاه میکنند با لبخند ادامه داد:.. بعث عراق اجماعاً صلوات.
همهی حضار با خنده زدند زیر صلوات! آقا هم خندیدند😊😊
📚 از کتاب دستواره سخن میگوید
📌 پ.ن: شهید محمدرضا دستواره، قائم مقام لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) در ۱۳ تیر ۱۳۶۵ و در جریان عملیات کربلای۱ به شهادت رسید.
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهیدامروزمون#_شهیدمحمد رضا دستواره
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@madadazshohada
سـ🌸ـلام
اربعین حسینی تسلیت باد 🏴🏴
🗓 امروز یکشنبه
☀️ ۴ شهریور ١۴٠۳ ه. ش
🌙 ۲۰ صفر ١۴۴۶ ه.ق
🌲 ٢۵ اوت ٢٠٢۴ ميلادی
@madadazshohada🌸🍃
#السلامعلیڪیااباعبدالله💔💚
دست برسینه ادب حکم کند وقت قیام
رو به ارباب دوعالم دهی هرصبح سلام
❣اَلسلام علی الحسین
❣وعلی علی بن الحسین
❣وعلی اولاد الـحسین
❣وعلی اصحاب الحسین
•✾•🌿🌺🌿•✾
@madadazshohada
#زیارت_اربعین اباعبدالله الحسین علیه السلام
🍃اَلسَّلامُ عَلى وَلِىِّ اللَّهِ وَحَبیبِهِ اَلسَّلامُ عَلى خَلیلِ اللَّهِ وَنَجیبِهِ اَلسَّلامُ عَلى صَفِىِّ اللَّهِ وَابْنِ صَفِیِّهِ
🍃اَلسَّلامُ عَلىَ الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ اَلسَّلامُ على اَسیرِ الْکُرُباتِ وَقَتیلِ الْعَبَراتِ اَللّهُمَّ اِنّى اَشْهَدُ
🍃اَنَّهُ وَلِیُّکَ وَابْنُ وَلِیِّکَ وَصَفِیُّکَ وَابْنُ صَفِیِّکَ الْفاَّئِزُ بِکَرامَتِکَ اَکْرَمْتَهُ بِالشَّهادَهِ وَحَبَوْتَهُ بِالسَّعادَهِ وَاَجْتَبَیْتَهُ
🍃بِطیبِ الْوِلادَهِ وَ جَعَلْتَهُ سَیِّداً مِنَ السّادَهِ وَقآئِداً مِنَ الْقادَهِ وَذآئِداً مِنْ الْذادَهِ وَاَعْطَیْتَهُ مَواریثَ الاْنْبِیاَّءِ
🍃وَجَعَلْتَهُ حُجَّهً عَلى خَلْقِکَ مِنَ الاْوْصِیاَّءِ فَاَعْذَرَ فىِ الدُّعآءِ وَمَنَحَ النُّصْحَ وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ
🍃عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَهِ وَحَیْرَهِ الضَّلالَهِ وَقَدْ تَوازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیا وَباعَ حَظَّهُ بِالاْرْذَلِ الاْدْنى وَشَرى
🍃آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الاْوْکَسِ وَتَغَطْرَسَ وَتَرَدّى فى هَواهُ وَاَسْخَطَکَ وَاَسْخَطَ نَبِیَّکَ وَاَطاعَ مِنْ عِبادِکَ اَهْلَ
🍃الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ وَحَمَلَهَ الاَوْزارِ الْمُسْتَوْجِبینَ النّارَ فَجاهَدَهُمْ فیکَ صابِراً مُحْتَسِباً حَتّى سُفِکَ فى
🍃طاعَتِکَ دَمُهُ وَاسْتُبیحَ حَریمُهُ اَللّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبیلاً وَعَذِّبْهُمْ عَذاباً اَلیماً اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ
🍃اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ سَیِّدِ الاْوْصِیاَّءِ اَشْهَدُ اَنَّکَ اَمینُ اللهِ وَابْنُ اَمینِهِ عِشْتَ سَعیداً وَمَضَیْتَ حَمیداً
🍃وَمُتَّ فَقیداً مَظْلُوماً شَهیداً وَاَشْهَدُ اَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ ما وَعَدَکَ وَمُهْلِکٌ مَنْ خَذَلَکَ وَمُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَکَ
🍃وَاَشْهَدُ اَنَّکَ وَفَیْتَ بِعَهْدِاللهِ وَجاهَدْتَ فى سَبیلِهِ حَتّى اَتیکَ الْیَقینُ فَلَعَنَ اللهُ مَنْ قَتَلَکَ وَلَعَنَ اللهُ مَنْ
🍃ظَلَمَکَ وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّهً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُکَ اَنّى وَلِىُّ لِمَنْ والاهُ وَعَدُوُّ لِمَنْ
🍃عاداهُ بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَشْهَدُ اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فىِ الاَصْلابِ الشّامِخَهِ وَالاْرْحامِ الْمُطَهَّرَهِ
🍃لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجاهِلِیَّهُ بِاَنْجاسِها وَلَمْ تُلْبِسْکَ الْمُدْلَهِمّاتُ مِنْ ثِیابِها وَاَشْهَدُ اَنَّکَ مِنْ دَعاَّئِمِ الدّینِ
🍃وَاَرْکانِ الْمُسْلِمینَ وَمَعْقِلِ الْمُؤْمِنینَ وَاَشْهَدُ اَنَّکَ الاْمامُ الْبَرُّ التَّقِىُّ الرَّضِىُّ الزَّکِىُّ الْهادِى الْمَهْدِىُّ
🍃وَاَشْهَدُ اَنَّ الاْئِمَّهَ مِنْ وُلْدِکَ کَلِمَهُ التَّقْوى وَاَعْلامُ الْهُدى وَالْعُرْوَهُ الْوُثْقى وَالْحُجَّهُ على اَهْلِ الدُّنْیا
🍃وَاَشْهَدُ اَنّى بِکُمْ مُؤْمِنٌ وَبِاِیابِکُمْ مُوقِنٌ بِشَرایِعِ دینى وَخَواتیمِ عَمَلى وَقَلْبى لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ وَاَمْرى
🍃لاِمْرِکُمْ مُتَّبِعٌ وَنُصْرَتى لَکُمْ مُعَدَّهٌ حَتّى یَاْذَنَ اللَّهُ لَکُمْ فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لامَعَ عَدُوِّکُمْ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ
🍃وَعلى اَرْواحِکُمْ وَاَجْسادِکُمْ وَشاهِدِکُمْ وَغاَّئِبِکُمْ وَظاهِرِکُمْ وَباطِنِکُمْ آمینَ رَبَّ الْعالَمینَ.
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
@madadazshohada
🔹️ترجمه فارسی #زیارت_اربعین امام حسین(ع)
🌱سلام بر ولی خدا و دوست او سلام بر خلیل خدا و بنده نجیب او سلام بر بنده برگزیده خدا و فرزند برگزیده اش سلام بر حسین مظلوم و شهید سلام بر آن بزرگواری که به گرفتاریها اسیر بود و کشته اشک روان گردید؛خدایا من براستی گواهی دهم که آن حضرت ولی (و نماینده) تو و فرزند ولی تو بود و برگزیده ات و فرزند برگزیده ات بود که کامیاب شد.
🌱به بزرگداشت تو، گرامیش کردی بوسیله شهادت و مخصوصش داشتی به سعادت و برگزیدی او را به پاکزادی و قرارش دادی یکی از آقایان (بزرگ) و از رهروان پیشرو و یکی از کسانی که از حق دفاع کردند.
🌱و میراث های پیامبران را به او دادی و از اوصیایی که حجت تو بر خلقت هستند قرارش دادی او نیز در دعوت مردم جای عذر و بهانه ای (برای کسی) نگذارد و بی دریغ خیرخواهی کرد و جان خود را در راه تو داد؛تا برهاند بندگانت را از (گرداب) جهالت و نادانی و سرگردانی (در وادی ) گمراهی و چنان شد که همدست شدند بر علیه آن حضرت کسانی که دنیا فریبشان داد و فروختند بهره (کامل و سعادت خود را) به بهای پست ناچیزی و بداد آخرتش را در مقابل بهایی اندک و بی مقدار و بزرگی کردند.
🌱و خود را در چاه هوا و هوس سرنگون کردند، و تو و پیامبرت را به خشم آوردند و پیروی کردند از میان بندگانت آنانی را که اهل دو دستگی و نفاق بودند و کسانی را که بارهای سنگین گناه بدوش می کشیدند و بدین جهت مستوجب دوزخ گشته بودند آن حضرت (که چنان دید) با شکیبایی و پاداش جویی با آنها جهاد کرد تا خونش در راه پیروی تو ریخت و حریم مقدسش شکسته شد.
🌱خدایا آنان را لعنت کن به لعنتی و بال دار و عذابشان کن به عذابی دردناک سلام بر تو ای فرزند رسول خدا سلام بر تو ای فرزند آقای اوصیاء گواهی دهم که براستی تو امانتدار خدا و فرزند امانت دار اویی سعادتمند زیستی و ستوده از دنیا رفتی و گمگشته و ستمدیده و شهید درگذشتی.
🌱و نیز گواهی دهم که خدا براستی وفا کند بدان وعده ای که به تو داده و به هلاکت رساند هرکه را که دست از یاریت برداشت و عذاب کند کسی که تو را کشت و گواهم دهم که تو به خوبی وفا کردی به عهد خدا و جهاد کردی در راه او تا مرگت فرا رسید.
🌱خدا لعنت کند کسی که تو را کشت و خدا لعنت کند کسی که به تو ستم کرد و خدا لعنت کند مردمی که شنیدند جریان کشتن و ستم تو را و بدان راضی بودند خدایا من تو را گواه می گیرم که من دوست دارم هر که او را دوست دارد و دشمنم با هر که او را دشمن دارد. پدرم و مادرم به فدایت ای فرزند رسول خدا گواهی دهم که تو براستی نوری بودی در پشت پدرانی بلند مرتبه و رحم هایی پاکیزه که آلوده ات نکرد اوضاع زمان جاهلیت به آلودگیهایش و در برت نکرد از لباس های چرکینش.
🌱و گواهی دهم که براستی تو از پایه های دین و ستون های محکم مسلمانان و پناهگاه مردمان با ایمانی و گواهی دهم که تو براستی پیشوای نیکوکار با تقوا و پسندیده و پاکیزه و راهنمای راه یافته ای و گواهی دهم که همانا امامان از فرزندانت روح و حقیقت تقوی و نشانه های هدایت و رشته های محکم (حق و فضیلت) و حجت هایی بر مردم دنیا هستند. و گواهی دهم که من به شما ایمان دارم و به بازگشتتان یقین دارم با قوانین دینم و عواقب کردارم و دلم تسلیم دل شما است و کارم پیرو کار شما است و یاریم برایتان آماده است تا آنکه خدا در ظهورتان اجازه دهد.
🌱پس با شمایم نه با دشمنان شما، درودهای خدا بر شما و بر روان های شما و پیکرهایتان و حاضرتان و غائبتان و آشکارتان و نهانتان آمین ای پروردگار جهانیان. پس دو رکعت نماز می کنی و دعا می کنی به آنچه می خواهی و برمی گردی.
🌱خدایا ظهور امام زمانمان(عج) را برسان🤲
@madadazshohada
🖤اعمال روز #اربعین:
🕊۱- خواندن زیارت اربعین
🌿۲- خواندن دورکعت نماز مثل نماز صبح بعداز نماز در سجده ۱۰۰ مرتبه شُکراًِ للّه
🍃۳-غسل اربعین وتوبه (قبل از نماز ظهر)
🕊۴-بعد از نماز صبح صد مرتبه(لاحول ولاقوة الا بالله علي العظيم)
🌱۵-هفتاد مرتبه تسببحات اربعه
🕊۶-بعد از نماز ظهر سوره والعصر بعد هفتاد مرتبه استغفار
🌱۷-غروب چهل مرتبه لا الة الا الله
🕊۸-بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید حسین ولایتی فر برات شهادتش را در پیادهروی اربعین از امام حسین علیه السلام گرفت.
💚 شهید طی جریان پیاده روی میگوید:
«انشاءالله سال دیگه عکس ما رو بگیرن و بگن به یاد حسین ولایتی»
#شهید_مدافع_حرم
#پیاده_روی_اربعین
@madadazshohada
🚩السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله الْحُسَيْن (ع)
🏴یک اربعین گذشته و زینب رسیده است😔
🏴بالای تربتی که خودش آرمیده است😭
🏴یا ایها الغریب سلام ای برادرم✋
🏴ای یوسفی که گرگ پیرهنت را دریده است😭
فرا رسیدن اربعین سیّد و سالار شهیدان حضرت امام حسین علیه السلام و شهدای دشت کربلا را محضر امام عصر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبری و اعضای محترم کانال تسلیت عرض میکنیم.🖤
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@madadazshohada