eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😡 انتقام شخصی علی خامنه‌ای از فردی به نام عباس خروس در بندر انزلی انتشار برای اوّلین بار https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🟢 ثواب حجِّ نرفته، در پرونده اعمال! 🌹با تعجب دیدم که ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده. به آقایی که پشت میز نشسته بود بالبخندی از سر تعجب گفتم حج؟! من در سنین نوجوانی مکه نرفتم؟ گفت: برخی اعمال باعث میشود که ثواب چندین حج در نامه عمل شما ثبت شود. مثل اینکه از سر مهربانی به پدر و مادرت نگاه کنی. یا مثلاً زیارت با معرفت امام رضا (ع) و...✨ 📘کتاب سه دقیقه در قیامت https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 باران بهانه‌ای شد تا زائرانت برای چند دقیقه نشان خدمت بگیرند 🔺همکاری زائران با خادمان فرش پس از بارش رحمت الهی در حرم مطهر رضوی https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹یادشهیدی سالروز که تولد و ازدواج و شهادتش در یکروز بود... 💢همسرم آرزوی شهادت داشت. پیش از اعزام به سوریه به من گفت: «همیشه برایم زیارت عاشورا بخوان و دعا کن به شهادت برسم.» من هم برایش زیارت عاشورا می خواندم. دوست نداشتم آن زمان شهید شود اما از خدا می خواستم که مرگش را شهادت قرار دهد. (به روایت همسرشهید) 💢مشغول حاضر شدن برای رفتن به کلاس قرآن بودم و حواسم نبود با پدر خداحافظی کنم. داشتم بند کفش می‌بستم که بابا آمد «زهرا جان، عزیز بابا، من که نبوسیدمت، دارم میروم ماموریت» مرا در آغوش گرفت و بوسید. اشک‌های بابا را به خاطر دارم که گویی از شوق شهادت که می‌دانست نزدیک است روی صورتش ریخت، او خودش را برای شهادت در راه خدا آماده کرده بود.....😭 راوی : دخترشهید : ۱۳۵۷/۶/۲۵. : ۱۳۸۰/۶/۲۵. : ۱۳۹۲/۶/۲۵🌹 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕 شهیدجهانپور شریفی 💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* * براد ر شهید* ⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت 5⃣5⃣   فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. می‌گفت: « آن هواپیما را دیشب دیدی؟! ب
‍ 🌷 – قسمت 6⃣5⃣ 💥 رزمنده‌های کم‌سن و سال‌تر با دیدن من و بچه‌ها انگار که به یاد خانواده و مادر و خواهر و برادرشان افتاده باشند، با صمیمیت و مهربانی بیشتری با ما حرف می‌زدند و سمیه را بغل می‌گرفتند و مهدی را می‌بوسیدند. از اوضاع و احوال پشت جبهه می‌پرسیدند. موقع ناهار پتویی انداختیم و سفره‌ی کوچکمان را باز کردیم و دور هم نشستیم. صمد کنسروها را باز کرد و توی بشقاب‌ها ریخت و سهم هر کس را جلویش گذاشت. بچه‌ها که گرسنه بودند، با ولع نان و تن‌ماهی می‌خوردند. 💥 بعد از ناهار صمد ما را برد سنگرهای عراقی را که به دست ایرانی‌ها افتاده بود، نشانمان بدهد. طوری مواضع و خطوط و سنگرها را به بچه‌ها معرفی می‌کرد و درباره‌ی عملیات‌ها حرف می‌زد که انگار آن‌ها آدم بزرگ‌اند یا مسئولی، چیزی هستند که برای بازدید به جبهه آمده‌اند. 💥 موقع غروب، که منطقه در تاریکی مطلقی فرو می‌رفت، حس بدی داشتم. گفتم: « صمد! بیا برگردیم. » گفت: « می‌ترسی؟! » گفتم: « نه. اما خیلی ناراحتم. یک‌دفعه دلم برای حاج‌آقایم تنگ شد. » 💥 پسربچه‌ای چهارده پانزده‌ساله توی تاریکی ایستاده بود و به من نگاه می‌کرد. دلم برایش سوخت. گفتم: « مادر بیچاره‌اش حتماً الان ناراحت و نگرانش است. این طفلی‌ها توی این تاریکی چه‌کار می‌کنند؟! » محکم جوابم را داد: « می‌جنگند. » بعد دوربینش را از توی ماشین آورد و گفت: « بگذار یک عکس در این حالت از تو بگیرم. » حوصله نداشتم. گفتم: « ول کن حالا. » توجهی نکرد و چند تا عکس از من و بچه‌ها گرفت و گفت: « چرا این‌قدر ناراحتی؟! » گفتم: « دلم برای این بچه‌ها، این جوان‌ها، این رزمنده‌ها می‌سوزد. » گفت: « جنگ سخت است دیگر. ما وظیفه‌مان این است، دفاع. شما زن‌ها هم وظیفه‌ی دیگری دارید. تربیت درست و حسابی این جوان‌ها. اگر شما زن‌های خوب نبودید که این بچه‌های شجاع به این خوبی تربیت نمی‌شدند. » گفتم: « از جنگ بدم می‌آید. دلم می‌خواهد همه در صلح و صفا زندگی کنند. » گفت: « خدا کند امام زمان (عج) زودتر ظهور کند تا همه به این آرزو برسیم. » با تاریک شدن هوا، صدای انفجار خمپاره‌ها و توپ‌ها بیشتر شد. سوار شدیم تا حرکت کنیم. صمد برگشت و به سنگرها نگاه کرد و گفت: « این‌ها بچه‌های من هستند. همه‌ی فکرم پیش این‌هاست. دلم می‌خواهد هر کاری از دستم برمی‌آید، برایشان انجام بدهم. » 💥 تمام طول راه که در تاریکی محض و با چراغ خاموش حرکت می‌کردیم، به فکر آن رزمنده بودم و با خودم می‌گفتم: « حالا آن طفلی توی این تاریکی و سرما چه‌طور نگهبانی می‌دهد و چه‌طور شب را به صبح می‌رساند. » فردای آن روز همین ‌که صمد برای نماز بیدار شد، من هم بیدار شدم. همیشه عادت داشتم کمی توی رختخواب غلت بزنم تا خواب کاملاً از سرم بپرد. بیشتر اوقات آن‌قدر توی رختخواب می‌ماندم تا صمد نمازش را می‌خواند و می‌رفت؛ اما آن روز زود بلند شدم، وضو گرفتم و نمازم را با صمد خواندم. 💥 بعد از نماز، صمد مثل همیشه یونیفرم پوشید تا برود. گفتم: « کاش می‌شد مثل روزهای اول برای ناهار می‌آمدی. » خندید و طوری نگاهم کرد که من هم خنده‌ام گرفت. گفت: « نکند دلت برای حاج‌آقایت تنگ شده... . » گفتم: « دلم برای حاج‌آقایم که تنگ شده؛ اما اگر ظهرها بیایی، کمتر دلتنگ می‌شوم. » 💥 در را باز کرد که برود، چشمکی زد و گفت: « قدم خانم! باز داری لوس می‌شوی‌ها. » چادر را از سرم درآوردم و توی سجاده گذاشتم. صمد که رفت، بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه. خانم‌های دیگر هم آمده بودند. صبحانه را آماده کردم. آمدم بچه‌ها را از خواب بیدار کردم. صبحانه را خوردیم. استکان‌ها را شستم و بچه‌ها را فرستادم طبقه‌ی پایین بازی کنند. 💥 در طبقه‌ی اول، اتاق بزرگی بود پر از پتوهایی که مردم برای کمک به جبهه‌ها می‌فرستادند. پتوها در آن اتاق نگهداری می‌شد تا در صورت نیاز به مناطق مختلف ارسال شود. پتوها را تا کرده و روی هم چیده بودند. گاهی بلندی بعضی از پتوها تا نزدیک سقف می‌رسید. بچه‌ها از آن‌ها بالا می‌رفتند. سر می‌خوردند و این‌طوری بازی می‌کردند. این تنها سرگرمی بچه‌ها بود. 🔰ادامه دارد...🔰 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
‍ 🌷 – قسمت 7⃣5⃣ 💥 بعد از رفتن بچه‌ها،شیر سمیه را دادم و او را خواباندم.خودم هم لباس‌های کثیف را توی تشتی ریختم تا ببرم حمام و بشویم که یک‌دفعه صدای وحشتناکی ساختمان را لرزاند.همه سراسیمه از اتاق بیرون آمدند. بچه‌ها از ترس جیغ می‌کشیدند. تشت را گذاشتم زمین و دویدم پشت پنجره. قسمتی از پادگان توی گرد و خاک گم شده بود.خانم‌ها سر و صدا می‌کردند و به این‌طرف و آن‌طرف می‌دویدند. نمی‌دانستم چه‌کار کنم. این اولین باری بود پادگان بمباران می‌شد. 💥 خواستم بروم دنبال بچه‌ها که دوباره صدای انفجار دیگری آمد و انگار کسی هلم داده باشد،پرت شدم به طرف پایین اتاق. سرم گیج می‌رفت؛اما به فکر بچه‌ها بودم.تلوتلوخوران سمیه را برداشتم و بدوبدو دویدم طبقه‌ی اول. سمیه ترسیده بود.گریه می‌کرد و آرام نمی‌شد. بچه‌ها هنوز داشتند توی همان اتاق بازی می‌کردند.آن‌قدر سرگرم بودند که متوجه‌ی صدای بمب نشده بودند. خانم‌های دیگر هم سراسیمه پایین آمدند. بچه‌ها را صدا کردیم که دوباره صدای انفجار دیگری ساختمان را لرزاند.این بار بچه‌ها متوجه شدند و از ترس به ما چسبیدند. 💥 یکی از خانم‌ها اتاق به اتاق رفت و همه را صدا کرد وسط سالن طبقه‌ی اول. ده پانزده‌نفری آدم بزرگ بودیم و هفت هشت‌تایی هم بچه. بوی تند باروت و خاک سالن را پر کرده بود.بچه‌ها گریه می‌کردند. ما نگران مردها بودیم. یکی از خانم‌ها گفت:«تا خط خیلی فاصله نداریم.اگر پادگان سقوط کند،ما اسیر می‌شویم.» 💥 با شنیدن این حرف دلهره‌ی عجیبی گرفتم.فکر اسارت خودم و بچه‌ها بدجوری مرا ترسانده بود.وقتی اوضاع کمی آرام شد،دوباره به طبقه‌ی بالا رفتیم. پشت پنجره ایستادیم و ردّ دودها را گرفتیم تا حدس بزنیم کجای پادگان بمباران شده که یک‌دفعه یکی از خانم‌ها فریاد زد:«نگاه کنید آن‌جا را،یا امام هشتم!» 💥 چند هواپیما در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند. ما حتی رها شدن بمب‌هایشان را هم دیدیم.تنها کاری که در آن لحظه از دستمان برمی‌آمد، این بود که دراز بکشیم روی زمین.دست‌ها را روی سرمان گذاشته و دهانمان را باز کرده بودیم. فریاد می‌زدیم:«بچه‌ها! دست‌ها را روی سرتان بگذارید. دهانتان را نبندید.» 💥 خدیجه و معصومه و مهدی از ترس به من چسبیده بودند و جیک نمی‌زدند. اما سمیه گریه می‌کرد.در همان لحظات اول،صدای گرومپ‌گرومپ انفجارهای پشت سر هم زمین را لرزاند.با خودم فکر می‌کردم دیگر همه چیز تمام شد. الان همه می‌میریم. یک‌ربعی به همان حالت دراز کشیدیم. بعد یکی‌یکی سرها را از روی زمین بلند کردیم. 💥 دود اتاق را برداشته بود. شیشه‌ها خرد شده بود،اما چسب‌هایی که روی شیشه‌ها بود، نگذاشته بود شیشه‌ها روی زمین یا روی ما بریزد. همان توی پنجره و لابه‌لای چسب‌ها خرد شده و مانده بود. خدا را شکر کردیم کسی طوری نشده. 💥 صداهای مبهم و جورواجوری از بیرون می‌آمد. یکی از خانم‌ها گفت:«بیایید برویم بیرون. این‌جا امن نیست.» بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم. دود و گرد و غبار به قدری بود که به زور چند قدمیِ‌مان را می‌دیدیم. مانده بودیم حالا کجا برویم. یکی از خانم‌ها گفت:«چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد، حاج‌آقای ما خانه بود. گفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد،توی خانه نمانید. بروید توی دره‌های اطراف.» 💥 بعد از خانه‌های سازمانی،سیم خاردارهای پادگان بود. اما در جایی قسمتی از آن کنده بود و هر بار که با صمد یا خانم‌ها می‌رفتیم پیاده‌روی،از آن‌جا عبور می‌کردیم؛اما حالا با این همه بچه و این اضطراب و عجله، گذشتن از لای سیم‌خاردار و چاله‌چوله‌ها سخت بود. بچه‌ها راه نمی‌آمدند. نق می‌زدند و بهانه می‌گرفتند. 💥 نیم‌ساعتی از آخرین بمباران گذشته بود. ما کاملاً از پادگان دور شده بودیم و به رودخانه‌ی خشکی رسیده بودیم که رویش پلی قدیمی بود. کمی روی پل ایستادیم و از آن‌جا به پادگان و خانه‌های سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم. 💥 هواپیماها آن‌قدر پایین آمده بودند که ما به راحتی می‌توانستیم خلبان‌هایشان را ببینیم. حتم داشتیم خلبان‌ها هم ما را می‌دیدند. از ترس ندانستیم چطور از روی پل دویدیم و خودمان را رساندیم زیر پل. کمی بعد دوباره صدای چند انفجار را شنیدیم. یکی از خانم‌ها ترسیده بود. می‌گفت:«اگر خلبان‌ها ما را ببینند، همین‌جا فرود می‌آیند و ما را اسیر می‌کنند.» 💥 هر چه برایش توضیح می‌دادیم که روی این زمین‌ها هواپیما نمی‌تواند فرود بیاید، قبول نمی‌کرد و باز حرف خودش را می‌زد و بقیه را می‌ترساند. ما بیشتر نگران خانمی بودیم که حامله بود. سعی می‌کردیم از خاطراتمان بگوییم یا تعریف‌هایی بکنیم تا او کمتر بترسد؛ اما هواپیماها ول‌کن نبودند. تقریباً هر نیم‌ساعت هفت هشت‌تایی می‌آمدند و پادگان را بمباران می‌کردند. 🔰ادامه دارد...🔰 کانال مدداز شهدا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🟡 تجربه‌گری که تا مدت‌ها کم‌حرف شده بود...! ⏱زمان مطالعه یک دقیقه⏱ 🔻خیلی از دروغها حق الناس است. مثلاً شاهد بودم شخصی در محل ما از یک نفر در مورد دختر همسایه سؤالی پرسید. او قصد تحقیق در مورد ازدواج داشت اما کسی که از او سؤال شده بود قصد داشت از آن دختر برای یکی از بستگانش خواستگاری کند، برای همین به دروغ درباره دختر حرفهایی زد تا آن خواستگار منصرف شود. خواستگار منصرف شد، اما به خاطر این دروغ که آبروی یک نفر را برده بود، برای آن شخص حق الناس ثبت شد. یعنی تا آن دختر نیاید و رضایت ندهد، مشکل آن شخص حل نمی شود.🍃 🔻یادم هست یکبار جمله‌ای خواندم که آنجا با تمام وجود این جمله را حس کردم؛ عالمی میفرمود: در آخرت مجبور خواهیم شد اعمال خوب خودمان را که به نزدیکترین دوستانمان نمی‌دهیم، به خاطر حق الناس به کسانی بدهیم که اصلاً آنها را قبول نداشتیم!🍃 🔻تا مدتها بعد از این ماجرا و بازگشت به دنیا خیلی کم حرف میزدم تا نکند در حرفهایم دروغ باشد و باعث گرفتاری شود. من دیده بودم که هر عمل اشتباه چه بر سرم میآورد و از آن طرف هر کار خوبی که انجام داده بودم باعث گره گشایی از مشکلاتم می‌شود...🍃 📘کتاب تقاص https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
enc_17259057794489535413499.mp3
2.51M
رو دلم مینویسم خوش خط و خوانا علی❤️ علیه السلام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@madadazshohada 🌹اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃 🍃 🌹 اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋ تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین 🚩 و علی علی بن الحسین🚩 و علی اولاد الحسین 🚩 و علی اصحاب الحسین🚩 (علیه‌السلام ) 🌹 🍃@madadazshohada 🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
💫♥️🍃♥️🍃💫 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ♥️با توسل به جمیع شهدا و شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️ 🍀قرار هست چهل روز بصورت ویژه با واسطه قراردادن شهدا، بریم در خانه خدا و اهلبیت و مدد بگیریم ازشون..... 🌸شهدای عزیز این چله🌸 شهدای عزیز❤️ 1- 🌷شهدای گمنام✅ ۲- 🌷شهید محسن حججی✅ ۳- 🌷شهیدمحمد رضا کاظمی ۴-🌷شهیدیوسف الهی ۵- 🌷شهید محمود اسدی ۶_ 🌷شهید محمد رضا الوانی ۷- 🌷شهید حسین معز غلامی ۸- 🌷شهید بهنام محمدی ۹- 🌷شهید سید مجتبی صالحی ۱۰- 🌷شهید مرتضی محمد باقری ۱۱- 🌷شهید سید غلامرضا مصطفوی ۱۲- 🌷شهیدعلی اکبر موسی پور ۱۳--🌷شهید سجاد عفتی ۱۴--🌷شهیدحسین عرب نژاد ۱۵-🌷شهید حسن ربیعی ۱۶-🌷شهیدهدیت الله طیب ۱۷-🌷شهیدمرتضی عطایی ۱۸-🌷شهید عبدالرضا عابدی ۱۹-🌷شهیدمحمود رادمهر ۲۰-🌷شهیدمحمود سماواتی ۲۱-🌷شهید سید رضا طاهر ۲۲-🌷شهید علی عابدینی ۲۳-🌷شهیدحاج رحیم کابلی ۲۴-🌷شهید عبدالصالح زارع ۲۵-🌷شهید محمد رضا احمدی ۲۶-🌷شهید حسین ولایتی فر ۲۷-🌷شهید محمد رضا شفیعی ۲۸🌷-شهیدصادق انبار لویی ۲۹-🌷شهیدایمان خزاعی نژاد ۳۰-🌷شهیدرجب علی ناطقی ۳۱-🌷شهیدسید جلیل ساداتی ۳۲-🌷شهید رضا حاجیان ۳۳-🌷شهید مجید مشتی ۳۴-🌷شهید رضا حاجی زاده ۳۵-🌷شهید محمد مهدی زارع ۳۶-🌷شهید ابو مهدی مهندس ۳۷-🌷شهید حسن رجائی فر ۳۸-🌷شهید عبدالرضا عابدی ۳۹-🌷شهیدعلی وردی ۴۰-🌷شهدای مدافع حرم(جمیعا) روز اول👈🏼 ۲۵شهریور✅ روز دوم👈🏼 ۲۶شهریور✅ روز سوم👈🏼 ۲۷شهریور روز چهارم👈🏼 ۲۸شهریور روز پنجم👈🏼 ۲۹شهریور روز ششم👈🏼 ۳۰شهریور روز هفتم👈🏼 ۳۱شهریور روز هشتم👈🏼 ۱ مهر روز نهم👈🏼 ۲ مهر روز دهم👈🏼 ۳ مهر روز یازدهم👈🏼 ۴ مهر روز دوازدهم👈🏼 ۵ مهر روز سیزدهم👈🏼 ۶ مهر روز چهاردهم👈🏼 ۷ مهر روز پانزدهم👈🏼 ۸ مهر روز شانزدهم👈🏼 ۹ مهر روز هفدهم👈🏼 ۱۰ مهر روز هجدهم👈🏼 ۱۱ مهر روز نوزدهم👈🏼 ۱۲ مهر روز بیستم👈🏼 ۱۳ مهر روز بیست ویکم👈🏼 ۱۴ مهر روز بیست دوم👈🏼 ۱۵ مهر روز بیست وسوم👈🏼 ۱۶ مهر روز بیست وچهارم👈🏼 ۱۷ مهر روز بیست وپنجم👈🏼 ۱۸ مهر روز بیست وششم👈🏼 ۱۹ مهر روز بیست وهفتم👈🏼 ۲۰ مهر روز بیست وهشتم👈🏼 ۲۱ مهر روز بیست ونهم👈🏼 ۲۲ مهر روز سی ام 👈🏼 ۲۳ مهر روز سی ویکم👈🏼 ۲۴ مهر روز سی دوم👈🏼 ۲۵ مهر روز سی سوم👈🏼 ۲۶ مهر روز سی وچهارم👈🏼 ۲۷ مهر روز سی وپنجم👈🏼 ۲۸ مهر روز سی وششم👈🏼 ۲۹ مهر روز سی وهفتم👈🏼 ۳۰ مهر روز سی وهشتم👈🏼 ۱ ابان روز سی ونهم👈🏼 ۲ آبان روز چهلم👈🏼 ۳ آبان 🌼روزتون شهدایی🌼 ❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ویک زیارت عاشورا هدیه به شهید همون روز ( زیارت عاشورا اختیاری هستش اجبار نیست) 🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼 🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷 ❤️حاجت روا ان شالله❤️ 🌷التماس دعا🌷 @madadazshohada 💫♥️🍃♥️🍃💫
✨ خودتان را برای ظهور امام زمان روحی لک الفدا و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است. ✅ قسمتی از وصیت نامه شهید حججی: ❇️ از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنه‌ای نائب بر حق امام زمان است. ❇️ از همه ی خواهران عزیزم و از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید... همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید؛ همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید: آن زمانی که حضرت رقیه سلام الله خطاب به پدرش فرمودند: غصه ی حجاب من را نخوری بابا جان چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز. ❇️ از همه ی مردان امت رسول الله می‌خواهم فریب فرهنگ و مدهای غربی را نخورید؛ همواره علی ابن ابی طالب امیرالمومنین را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از شهداء درس بگیرید. ❇️ خودتان را برای ظهور امام زمان روحی لک الفدا و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است. ❇️ همیشه برای خدا، بنده باشید که اگر این چنین شد بدانید عاقبت همه ی شما به خیر ختم می‌شود. 🗓 ۱۸ مرداد؛ سالروز شهادت شهید محسن حججی و روز شهدای مدافع حرم گرامی باد. 🏷
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهیدامروزمون محسن حججی اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
سـ🌸ــلام روزتون پراز خیر و برکت 🌸 🗓 امروز  دو شنبه ☀️  ۲۶ شهریور   ١۴٠۳  ه. ش 🌙  ۱۲ ربیع الاول   ١۴۴۶  ه.ق  🌲 ۱۶  سپتامبر  ٢٠٢۴    ميلادی 🌸🍃@madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام لطفا به نیت گره گشایی از کار خودتون وعزیزی که گره به کارش افتاده صلواتی بفرستید
🟡 تجربه نزدیک به مرگ و دیدن اعمالی که در سنین بالاتر پذیرفته نمیشد...! 🌹نکته مهمی که هنگام حسابرسی شاهد بودم، این بود که هرچه به سنین بالاتر می‌رسیدم ثواب کمتری از نمازهای جماعت و هیئت ها و... در نامه عملم می‌دیدم! به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم: در این روزها من همگی نمازهایم را به جماعت خواندم. من در این شبها هیئت رفته ام چرا اینها در نامه عملم نیست؟ رو به من کرد و گفت: خوب نگاه کن هر چه سن و سالت بیشتر میشد ریا و خودنمایی در اعمالت زیاد میشد. اوایل خالصانه به مسجد و هیئت می‌رفتی اما بعدها مسجد میرفتی تا تو را ببینند. هیئت میرفتی تا رفقایت نگویند چرا نیامدی. اگر واقعاً برای خدا بود چرا به فلان مسجد یا هیئت که دوستانت نبودند نمی‌رفتی؟🍃 📙کتاب سه دقیقه در قیامت https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
پیام ارسالی اعضامون👇 سلام خسته نباشید خواستم بگم دیروز یه اتفاقی برای مادرم افتاد خوردن زمین بردیم بیمارستان شهرمون عکس رادیولوژی گرفتن گفتن یکی از دنده هاش شکسته و گفتن باید ببرید جایی که سی تی اسکن انجام میدن دوباره انجام بده که نیاز به بستری شدن داره یا نه ، چون وقتی دنده شکسته میشه دیگه نمیشه گج گرفت فقط باید استراحت کنه تا خوب بشه ناخودآگاه یاد شهید بزرگوار محمد معماریان افتادم که مادرشون برا پاهاشون مشکل پیدا کرده بود گفتم ای شهید عزیز مادر شما مادر من مادر من مادر شما قسمت میدم به حضرت زهرا و امام حسین ما دسترسی به آب متبرک ندا ریم بعد راهمون دوره نذر صلوات کردم گفتم سی تی انجام دادیم بگه که نشکسته یا نیاز به بستری نداره وزودی خوب بشه و واقعا همین طور شد گفتن نشکسته وزودی اومدیم خونه اصلا وقتی فکرش میکنم می لرزم به خودم که چقدر قشنگ جواب دادن دقیقا هر چیزی خواستم همون شد وخدا راشکر کردم کاش قدر خون این شهیدان عزیز می دونستیم شرمنده نباشیم .
عنایت شهید معماریان☝️
دعا در حق ‌دیگری، زودتر مستجاب میشه. بیایین برای همدیگه دعا بکنیم...🥺🤲 برای همه عزیزانی که گره افتاده تو زندگیشون....حاجت دارن، مریض دارن، مشکل مالی دارن....یک صلوات بفرستید🌹 لطفا برای این عزیزمون هم دعا کنید و به نیت گشایش در امر ازدواج فرزندشون وگره گشایی از کارشون صلواتی قرائت کنید🙏 خدایا به حق تمام‌ مهربونیات، مشکل دوستان و عزیزانم رو حل کن🤲