فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با تمام مویرگ های بدنم به داشتن رهبری چون شما افتخار میکنم😍
دیگه نمیدونستم حجم خرسندی و خوشحالی مو چجوری بیان کنم😁
برترین رهبر جهان
🌸https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
لطفا برای جوان هایی که وقت ازدواجشون داره میگذره وناامید شدن
برای بخت گشایی وخوشبختی وعاقبت بخیری اشون ازاعضای گروه بخواهید بانفس های گرمشون خیلی دعاکنند🙏😩
شهید «عبدالله قربانی» سیام شهریور سال ۱۳۶۰ در روستای صحرارود شهرستان فسا دیده به جهان گشود و سرانجام در تاریخ یازدهم دی سال ۱۳۹۴ در حلب سوریه به مقام رفیع شهادت نائل آمد. از او یک فرزند دختر به یادگار مانده است.
وصیتنامه شهید عبدالله قربانی
«بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و درود بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت و ساحت مقدس حضرت صاحب الامر (عج) و با سلام و درود فراوان به روح بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی حضرت آیت الله امام خمینی (ره) و شهدای گلگون کفن اسلام از صدر تاکنون.
منِ حقیر، به عنوان بندهای از بندگان خداوند متعال بر خود میبالم که لباس سبز شهدا را بر تن خود دارم و در این کسوت مقدس پاسداری در راه دفاع از ارزشهای اسلام ناب محمدی (ص) پا نهادهام. امروز حسینِ زمان، یاری دهنده میخواهد و بدا به حال کسانی که ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین زمان خود را بشنوند و به یاریِ او نشتابند. [آنها]همان کوفیان زمانه هستند که در منجلاب فساد و تباهی غرق شدهاند و برق دنیا و مادیات آنان را کور کرده است.
خداوند متعال نیز این توفیق را شامل حال من کرده تا در این راه قدم برداشته و در راه حفظ اسلام، فریضه جهاد را انجام دهم. پس پدر و مادر عزیزم، از شما عاجزانه میخواهم که بعد از شهادت من، ناله و شیون نکنید و به خدا توکل کنید و بدانید که شهدا زندهاند و همیشه در پیش شما خواهم ماند.
همسر عزیز و وفادارم، از تو میخواهم که مرا حلال کنی و در تمامی سختیها و مشکلات زندگی تنها به خدا توکل کنی و صبر زینبی را پیشه خود سازی و همواره در جهت تربیت فرزند دلبندمان بکوشی و بدان که من همیشه در کنارت هستم و با تو زندگی میکنم.
از فرزند عزیزم «ستایش جان» هم میخواهم که همواره در جهت حفظ شئونات اسلامی کوشا باشد و در راه تحصیل علم و دانش ذرهای فرو گذار نباشد تا بتواند در سنگر علم و دانش برای آینده خود و کشور عزیزمان مثمر ثمر باشد.
در پایان از همگی درخواست میکنم که، ولی فقیه و نایب بر حق آقا امام زمان (عج) را تنها نگذارند و در همه حال حامی و پشتیبان او باشند تا اسلام ضربه نخورد و این علم به دست صاحب اصلی خود برسد. انشاءالله!
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕 شهید قربانی💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
* برادرشهید*
⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت دهم ◽دستش را پیش آورد؛ تلاش میکرد بدون هیچ برخوردی بین دستانمان، زنجیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت دهم ◽دستش را پیش آورد؛ تلاش میکرد بدون هیچ برخوردی بین دستانمان، زنجیر
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت یازدهم
▫️نورالهدی در همین فرصت برایم شامی تدارک دیده بود اما من یک قطره آب از گلوی خشکم پایین نمیرفت و دلم پیش او مانده بود که معصومانه پرسیدم: «به نظرت کی بود؟»
▪️لقمهای که برایم پیچیده بود به سمتم گرفت و با اطمینان پاسخ داد: «اگه نشونههاشو به ابوزینب بگی حتماً میشناسه!»
▫️لقمه را از دستش گرفتم و نمیدانستم همسرش از کجا باید آن مرد را بشناسد که با صدای نازکش سینه سپر کرد: «ابوزینب از فرماندههای حشدالشعبی و عملیات آزادی فلوجه شده. اکثر نیروهای این خط رو میشناسه.»
▪️سپس خودش لقمهای خورد و میخواست حالم را عوض کند که با شیطنتی ساختگی سر به سرم گذاشت: «ابوزینب میدونه کی رو بفرسته شناسایی، طرف داعشیها رو هم سر کار میذاره!»
▫️به زحمت خندید تا من هم بخندم اما سه سال در غربت فلوجه، خنده از یادم رفته و امروز تا سرحدّ مرگ ترسیده بودم که دوباره لقمه را کنار سفره قرار دادم و خودم را کنار کشیدم.
▪️هنوز همه بدنم از ضرب زمین خوردن درد میکرد، مچ دستانم از جای جراحت زنجیر ضعف میرفت و نمیدانستم کار فلوجه و پدر و مادرم به کجا میرسد که دوباره پرسیدم: «عملیات فلوجه کی شروع میشه؟»
▫️او هم اشتهایی به خوردن برایش نمانده و به هوای من با غذا بازی میکرد که دستش را از سفره عقب کشید و با مکثی پاسخ داد: «نمیدونم، ولی میگن نزدیکه!»
▪️سپس حسی در دلش شکفته شد، لبخندی شیرین صورتش را پوشاند و مژدگانی داد: «مثل بقیه عملیاتها، تو این عملیات هم حاج قاسم شخصاً حضور داره!»
▫️هالۀ خندۀ صورتش هرلحظه پررنگتر میشد و خبر نداشت من حاج قاسم را نمیشناسم که چشمانش درخشید و لحنش غرق اشتیاق شد: «وقتی پای حاج قاسم به معرکهای باز بشه، داعش که هیچ، آمریکا هم حساب کار دستش میاد! الان چند روزه آمریکا و عربستان و یه عده از نمایندههای پارلمان که طرفدار آمریکا هستن، دنیا رو گذاشتن رو سرشون که چرا حاج قاسم تو فلوجه دخالت میکنه؟ آخه میدونن وقتی حاج قاسم بیاد تو میدون، فاتحه داعش خوندهاس!»
▪️هنوز مثل همان سالهای دانشجویی دل پُرشورش برای جنگ و جهاد میتپید و من در برابر اینهمه حرارت لحنش، یخِ قلبم باز نمیشد و تنها توانستم یک کلمه بپرسم: «حاج قاسم کیه؟»
▫️تازه یادش آمد ما زیر ظلم داعش از دنیا بیخبر ماندهایم که رنگ خنده از صورتش رفت و مردانه حرف زد: «فرماندۀ سپاه قدس ایرانه! این دو سال حاج قاسم و ابومهدی نیروهای حشدالشعبی رو سازماندهی کردن و با همین نیروهای مردمی، نفس داعش رو تو عراق گرفتن!»
▪️خجالت کشیدم از نام ابومهدی هم سؤال کنم و بفهمد او را هم نمیشناسم؛ اما انگار پس از سالها از غاری بیرون آمده بودم و حرفهایش همه برایم نامفهوم بود.
▫️سرم را از پشت به دیوار تکیه داده و کلام او به آخر نرسیده بود که خانه در تاریکی مطلق فرو رفت و من حتی از سایۀ خودم میترسیدم که از همین تاریکی، تمام تنم تکان خورد و بی هوا جیغ زدم.
▫️نورالهدی بلافاصله چراغ قوه موبایلش را سمت صورتم گرفت و با آرامش خبر داد: «نترس عزیزم، چیزی نیس، برق رفته. معمولاً شبها این ساعت برق میره.»
▪️همزمان از جا بلند شد، به سمت کمد کنار اتاق رفت و همانطور که شمعی را از جعبه بیرون میکشید، سر درددلش باز شد: «اونوقت یه عده شعار میدن ایران باید از عراق بره! انگار عراق رو ایران اشغال کرده! دولت اعلام کرده قاسم سلیمانی به درخواست رسمی ما تو عراق حضور داره. امام جمعه بغداد تو خطبههای نماز جمعه گفته اگه ایران نبود، داعش سامرا رو با خاک یکسان میکرد ولی اینا فقط میگن ایران باید بره! انگار تو این کشور نبودن و ندیدن داعش تا ۳۰ کیلومتری بغداد رسید و اگه حمایت ایران و حاج قاسم نبود، همون روزای اول، بغداد هم مثل موصل سقوط می کرد!»
▫️هنوز تمام ذهنم از وحشت امروز زیر و رو شده و از حرفهایش چیز زیادی نمیفهمیدم که در سکوتی خسته نگاهم در تاریکی فضا گم میشد.
▪️مقابلم شمع را روی زمین در شمعدانی نشاند و همانطور که کبریت میکشید، حرف دلش را زد: «انگار اصلاً نمیبینن ۱۳ ساله آمریکا تو این کشور هر کاری دلش خواسته کرده! حالا که ایران حریف داعش شده، آمریکا تو سرشون فرو کرده که ایران کشورتون رو اشغال کرده و باید بره!»
▫️از نور لطیف شمع، جمع دو نفرهمان رؤیایی شده و او هنوز دلش پیش حاج قاسم و ایرانیها بود که غریبانه آه کشید: «همین الان کلی از همرزمای ابوزینب ایرانی هستن! تا الان خیلیهاشون شهید شدن...» و هنوز حرفش تمام نشده، کسی در خانه را کوبید و من از ترس، به لباس نورالهدی چنگ زدم.
▪️حس میکردم تعقیبم کردهاند و نورالهدی منتظر کسی نبود که با تأخیر از جا بلند شد و پشت در صدا رساند :«کیه؟» و صدای غریبهای قلبم را از جا کَند...
@madadazshohada
📖 ادامه دارد...
⭕️سلام
دوستان مسجد حضرت ابوالفضل (ع) جارو برقی نیاز داره
میخایم نو تهیه کنیم
اگه به نیت باقیات وصالحات خودت
ویا ذخیره برزخ وقیامت خودت
ویا خیرات امواتت میخای کمک کنی بسم الله...👇👇👇
💳۶۰۳۷۶۹۱۶۱۸۱۷۹۶۲۶(زهرا عزیزخانی) روی شماره کارت کلیک کنید کپی میشه 💥بعد از واریز اطلاع بدید اگر کسی هم جاروبرقی نو داره ومیخاد اهدا کنه اطلاع بده 🍃تا وقتی که از اون جارو برقی استفاده میشه ونماز گزاران در اون مسجد نماز میخونن براتون ثواب نوشته میشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صد بار دیدمش، دوست دارم هزار بار دیگه هم ببینم
❤️❤️❤️❤️❤️
رسید کارت به کارت
مبلغ : ۵,۰۰۰,۰۰۰ ریال
به کارت : ۶۰۳۷۶۹۱۶۱۸۱۷۹۶۲۶
متعلق به : زهرا عزیزخانی
تاریخ : ۱۴۰۳/۰۷/۱۷ ۲۰:۰۷
از کارت : ۶۰۳۷۹۹۷۳xxxx۰۱۸۵
شماره پیگیری : ۱۲۹۹۱۳
توضیحات : هزینه جاروبرقی
با موفقیت انتقال یافت.
بام
https://baam.bmi.ir