فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من اگه مسئول مملکت بودم
هر روز صبح این کلیپ رو میدیدم و بعد میرفتم سرکار
#شهدا_شرمندهایم
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بشارت
🎥 یکی از تکان دهنده ترین قسمت های زندگی پس از زندگی
🔹ظهور امام زمان (صلوات للّه علیه)نزدیکه
#بشارت_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🔷 ۲۷ مهر سالروز شهادت مصطفی علیدادی، مدافع امنیتی است که دوست داشت شهید مدافع حرم شود اما شهید مدافع سلامت شد!
♦️رهبر معظم انقلاب: «کاش کسانی بتوانند مثل شهید آوینی این جهاد عظیم مقابله با کرونا را روایت کنند؛ همچنان که شهید آوینی توانست جزئیات جبهه را برای ما روایت و آن را ماندگار کند.»
🔸متولد ۷۳ بود و افسر نیروی انتظامی، متأهل بود و بسیجی، سرگروه حلقه صالحین هم بود. یک گروه جهادی هم داشت و برا فقرا خیلی تلاش می کرد تا جایی که مغازه موبایل فروشی راه انداخت و سودش را به طور کامل خرج آنها می کرد و ۳۰۰ خانواده رو تحت پوشش داشت!
🔸در ایام کرونا و زمانی که پدر و پسر برای غسل جنازه یکدیگر شانه خالی می کردند وارد میدان شد و بر اثر ساخت مواد ضد عفونی کننده ریه اش آسیب دید. ۵۰ روز در بیمارستان بستری شد و در همین مدت هم از روی تخت بیمارستان پیگیر مایحتاج فقرا بود و سرانجام در ۲۷ مهر ۹۹ به کاروان عاشورا پیوست.
🔸سه روز بعد از شهادتش، فرزندش که اسمش را به خاطر توهین شاهین نجفی ملعون به امام هادی (ع)، هادی انتخاب کرده بود به دنیا اومد.
🔸شهیدی که دوست داشت مدافع حرم شود و قسمت نشد اما پس از خلوت کنار تابوت حاج قاسم در فرودگاه، به رفقایش گفته بود که برات شهادتم را از حاج قاسم گرفتم!
🔸فردای روز شهادتش عمویش خواب می بیند که «کنار حرم حضرت زینب (س) سنگری به پا کرده و در حال دفاع از حرم است» و اینگونه بود که همراه پیکر این شهید بزرگوار، پرچم حرم حضرت زینب(س) دفن شد...
📙برگرفته از کتاب آقای ایرانی. اثر گروه شهید هادی
32.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شنیدید میگن خاک سرده
اینجا برعکسشو ثابت کرده
بهشت زهرا ی تهران
قطعه ۲۳۱ردیف۷۹
مزارشهیدمصطفی علیدادی
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
“انا اعطیناک الکوثر …”
کوتاهترین سوره قرآن…
همان،
کوتاهترین
راهِ رسیدن به خداست…♥️
میلاد حضرت فاطمه سلام الله علیها و #روز_مادر مبارک
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
#روایتشهید
🔸خوابِ عجیبی که باعثِ رضایتِ مادر، برای رفتنِ امیر به سوریه شد
#متنخاطره| خیلی تقلّا کرد که بره سوریه، اما میگفتند اینجا بهت نیاز داریم و نمیشه. آخرین بار که فرمانده بهش گفت نه، گریهش گرفت. فرمانده هم دلش نرم شد و گفت: امیر! تو عاشق شدی، ما هم نمیتونیم به زور نگهت داریم؛ برو
وقتی اومد خونه بهم گفت: مامان! میخوام برم سوریه، اما به جان حضرت زینب(س) اگه راضی نباشی نمیرم. تصمیم برام سخت بود و ازش خواستم بذاره تا فردا فکر کنم. تا فردا توی خونه راه رفتم و با خدا حرف زدم. گفتم: خدایا! خودت کمکم کن؛ منو پیش خانم شرمنده نکن.
فردای این اتفاق دخترم سرزده اومد خونه و گفت: دیشب یه خواب عجیب دیدم. خواب دیدم توی خونه مجلسِ روضه امام حسین(ع) گرفتیم. حاجآقا عالی روضه میخوند و مردم زیادی مثل ابر بهار اشک میریختند. رفتم جلوی در، دیدم بابام نشسته. هوا هم صاف بود، اما قطرههای آب از آسمون میچکید. به بابا گفتم: بابا چه خبر شده؟ چرا آسمون اینطوری شده؟ این قطرهها چیه که میریزه پایین؟ گفت: اکرم! اینا بستگی به نظر مادرت داره...
با این خواب دخترم فهمیدم باید اجازهی رفتن امیر رو بدم. اما حالا که من راضی شده بودم، خواهرش که جانش به جانِ امیر بند بود، مخالفت کرد. خلاصه تصمیم گرفتیم استخاره بگیریم. قرآن رو که باز کردیم، آیهی «و لاتحسبن الذین قتلوا» اومد؛ همون آیهی شهادت. همین باعث شد اکرم مخالفتش بیشتر بشه. گفتیم دوباره استخاره میگیریم؛ اما باز همون صفحه و آیه اومد.
اینبار لبخندی بر لب امیر نشست و خواهرش چارهای جز رضایت نداشت
#_خاطرات #شهیدلطفی #شهدای_مدافعحرم
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕 شهید لطفی💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادر شهید*
⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸 💜قسمت ۱۲ چشمامو سریع انداختم پایین... گرچه سر اونم پایین بود، باز عطر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸 💜قسمت ۱۲ چشمامو سریع انداختم پایین... گرچه سر اونم پایین بود، باز عطر
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸
💜قسمت ۱۵
تو راه برگشت همه ساکت بودن کسی حرفی نمیزد....
انگار همه خسته بودن، منم که قلبم آشوب بود
و همش فکر و سوالای عجیب غریب تو ذهنم بود،
از یه طرف بحث سوریه و شهادت
از طرفی بحث خاستگاری و جواب منفی
و از اون طرف از دست دادن عطریاس برای همیشه!
.
.
باز نماز صبح اول وقت اوج دلتنگی و بیقراریم رو نشون میداد!
از خودم راضی نبودم از خودی که فقط وقتی به خداییش احتیاج داشتم
نمازصبحم اول وقت بود
روزای عادی تا پنج دقیقه مونده به قضا شدن بیدار میشدم تا نماز بخونم،
اما تو این روزا تو تاریکی حتی قبل اذان صبح بیدار میشدم
.
.
مثل روزهای دیگه بعد نماز رفتم حیاط کنار یاس هام، نمیدونم چرا حس میکردم این یاس ها دیگه مثل سابق عطری ندارند یا من دیگه حس نمیکنم،
یاد عباس آتش به دلم انداخت
مامان گفت که عموجواد اینا دوهفته بعد میان برای خاستگاری،
و من باید تا اونموقع برای همیشه عطریاس رو فراموش میکردم ...
.
.
.
سمیرا در حالیکه به من نزدیک می شد دست تکون داد،
براش دستی تکون دادم و با لبخند استقبالش کردم
-سلام دوست عزیزم
لبخندی زد و گفت:
+سلام، خوبی؟!
- آره خوبم تو چی؟
+منم عالی!!
کوتاه خندیدم و به دستام خیره شدم، کمی خم شد و به صورتم نگاه کرد و گفت:
_چته باز؟
لبخند کمرنگی زدم و گفتم:
_هیچی!
+اوف، خب پس چرا انقدر تو خودتی، الان من به جای تو بودم تو آسمونا تشریف داشتم، چند روز دیگه آقای یاس داره میاد خاستگاری، اونوقت تو اینجوری رفتی تو خودت!
آهی کشیدم و گفتم:
_آره باید خوشحال باشم
بعد هم زمزمه وار گفتم:
_خوشحال!
سمیرا خندید و گفت:
_خدا نکنه من عاشق شم وگرنه مثل تو خل و چل میشم
لبخندی رو لبم نشست ولی خیلی زود محو شد،
دیگه این درد و نمیشد به کسی گفت حتی سمیرا که رفیق بهترین روزای زندگیم بود،
اصلا با گفتنش به سمیرا اونم ناراحت میکردم لااقل تنها کاری که میتونستم الان بکنم این بود که تظاهر کنم خوشحالم تا بقیه هم خوشحال باشن،
شاید دردهایی تو این دنیا هست که فقط خودت #تنهــایے باید بکشیشون
💜ادامه دارد....
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»