eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد منحصر بفرد امام حسین علیه السلام حجت الاسلام عالی @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش باشد عیدی عیدت همین؛ کربلا پای پیاده، اربعین... :)♥️ https://eitaa.com/madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عماد مغنیه معروف به حاج رضوان، ۷ دسامبر ۱۹۶۲م در شهر صور واقع در جنوب لبنان به دنیا آمد. پدرش فایز مغنیه است و برادرانش جهاد و فؤاد بودند که به شهادت رسیدند. وی به «مرد سایه» شهرت داشته و به عنوان مغز متفکر حزب الله لبنان شناخته شده بود. خانواده مغنیه پس از مدتی از صور به ضاحیه جنوبی بیروت نقل مکان کردند و در این منطقه بود که وی، تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را گذراند و پس از آن در جوانی، وارد دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) شد. عماد مغنیه سه فرزند به نام‌های جهاد، فاطمه و مصطفی داشت که جهاد، در ۱۸ ژانویه ۲۰۱۵م (۲۸ دی ۱۳۹۳ش) در هجوم بالگرد‌های اسرائیلی به خودروی حامل وی در بلندی‌های جولان سوریه به شهادت رسید. عماد مغنیه ۱۲ فوریه ۲۰۰۸م (۲۳ بهمن ۱۳۸۶ش) در پی انفجار در خودروی بمب گذاری شده در دمشق، به شهادت رسید.  در انفجاری که در ساعت ۲۲:۳۰ روز ۱۲ فوریه ۲۰۰۸ (۲۳ بهمن ۱۳۸۶) درون یک خودروی میتسوبیشی پاجروی نو و نقره‌ای‌رنگ در منطقه «کفر سوسه» و خیابان «الحدیقه» در دمشق رخ داد، عماد مغنیه به شهادت رسید و ۲ نفر زخمی شدند.  در این منطقه یک مدرسه ایرانی و یک مرکز پلیس و دفتر اصلی سازمان اطلاعات سوریه قرار دارد.  پس از این واقعه حزب‌الله در بیانیه‌ای، اسرائیل را مسئول ترور این مقام ارشد نظامی حزب‌الله دانست.
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهید مغنیه💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* * برادر شهید*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
قسمت ۴۳ https://eitaa.com/madadazshohada فصل هفتم : جمال آفتاب قسمت سوم چهاردهم اسفند بنی‌صدر سخنرا
قسمت۴۴ فصل هشتم: پیک علی قسمت اول https://eitaa.com/madadazshohada علی و امیر همراه محمد کریمی، از بچه‌های مسجد، پایین پله‌ها ایستاده بودند. گوش تیز کردم ببینم چه می‌گویند. درباره جبهه با هم صحبت می‌کردند. امیر گفت: «فایده نداره! مامان همه‌ش ما رو می‌بره جهاد؛ اجازه نمیده بریم جبهه.» به‌محض شنیدن اسم جبهه، چهره‌ی عصبانی رجب جلوی چشمم آمد. اگر می‌فهمید، شر به پا می‌شد. بچه‌ها وارد اتاق شدند و فرم‌ها را جلوی من گذاشتند. امیر با نگاهش التماس می‌کرد زیر برگه را امضا کنم. جگرم سوخت؛ برگه را امضا کردم. جواب سؤالات شرعی را نوشتند. علی از آن دو کم‌سن‌وسال‌تر بود؛ از سر و کول من بالا می‌رفت و جواب سؤال‌ها را می‌پرسید. من هم تقلب می‌رساندم. پیش خودم گفتم حالا کو تا اعزام. علی را که اصلا نمی‌برند؛ سن‌وسالی ندارد. امیر هم تا کارهایش رو به راه شود رجب راضی می‌شود. با این خیالات دلم را خوش می‌کردم تا ببینم خدا چه می‌خواهد. یک روز امیر سر سفره ناهار بدون مقدمه خبر ثبت‌نام جبهه را گفت. قاشق از دست رجب افتاد. نگاه تندی به من کرد و رو به امیر گفت: «می‌خوای بری جبهه؟! دیگه چی؟! حتما مامانت ساکتم بسته! هر جا می‌خوای بری برو، اما من راضی نیستم. برو ببینم خدا ازت قبول می‌کنه یا نه؟!» امیر پرید و از پشتْ رجب را محکم بغل گرفت: «بابا جون! اگه رضایت بدی برم جبهه، بهت پول میدن ها! مگه پول دوست نداری؟» رجب، امیر را از خودش جدا کرد: «از کِی تا حالا پول میدن؟! بچه گول می‌زنی؟! پول نمی‌خوام. همین که گفتم؛ من راضی نیستم.» با عصبانیت از سر سفره بلند شد و رفت مغازه. امیر خیلی دمق شد. گفتم: «مامان جان! نگران نباش. بسپار به خدا، خودش همه‌چیز رو درست می‌کنه.» مهرماه سال 60 موعد اعزام حج رسید و ما آماده سفر شدیم. بچه‌ها را به خواهرم سپردم. از همه خداحافظی کردیم و راهی مکه شدیم. تا وقتی به مدینه نرسیده بودم، باور نمی‌کردم خدا چه نعمت بزرگی قسمتم کرده است. بعد از زیارت بقیع، سوار اتوبوس شدیم. راننده بدون هیچ ترسی به حضرت زهرا (علیها‌السلام) و امام خمینی هتاکی کرد. هرچه صبر کردم و نشستم، دیدم به غیرت مردان کاروان برنمی‌خورد و با یک استغفرالله مثلا اعتراض می‌کردند. از صندلی بلند شدم، رو به راننده فریاد زدم: «من زبون تو رو نمی‌فهمم، اما می‌دونم تو زبون ما رو بلدی؛ پس خوب گوش کن ببین چی میگم. شماهایی که پهلوی حضرت زهرا رو شکستید و محسنش رو به شهادت رسوندید، حق ندارید از باباش رسول‌الله دم بزنید. بگو ببینم، چرا قبر دختر پیامبر مخفیه؟! چرا لال شدی؟! شماها حق ندارید اسم خودتون رو خادم‌الحرمین بذارید.» راننده روی صندلی میخکوب شده بود و از آینه من را نگاه می‌کرد. ادامه دادم: « تو حق نداری اسم رهبر ما رو به دهن کثیفت بیاری! فهمیدی یا نه؟!» اهالی کاروان که منتظر همچین فرصتی بودند، چند تکبیر بلند گفتند و با یک صلوات غائله را ختم کردند. راننده جوری خفه شد که انگار مادرزادی لال است! مثل اینکه تا حالا هیچ‌کس این‌طوری جوابش را نداده بود. رجب که فکر می‌کرد الان مرا دستگیر می‌کنند، گوشه چادرم را کشید. - بشین زن! اینجا هم نمی‌تونی زبونت رو نگهداری؟! الان میان می‌برنت بدبخت میشیم! - نه‌خیر! نمی‌تونم. آدم مقابل دشمن باید حرفش رو بزنه. به‌خیر گذشت و کم‌کم آماده حرکت به سمت مکه شدیم. کنار رجب در مسجدالحرام نشسته بودم. زل زدم به کعبه، اشک می‌ریختم و نجوا می‌کردم. رجب زد به پهلویم و درِ گوشم گفت: «زهرا! وای به حالت اگه امیر رفته باشه جبهه، اون وقت من می‌دونم با تو. خداخدا کن یه مو از سر بچه‌هام کم نشده باشه.» بدون اینکه به او نگاه کنم رو به کعبه گفتم: «خدایا! زهرا تو خونه‌ی تو هم باید تنش بلرزه؟! عیب نداره، من راضی‌ام به رضای تو. هر اتفاقی می‌خواد بیفته؛ فقط اینجا نه، بذار برگردیم تهران.» روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
قسمت۴۵ فصل هشتم: پیک علی قسمت دوم @madadazshohada قبل از سفر، بچه‌ها چیزهایی سفارش داده بودند که باید می‌خریدم. وامی که از بانک گرفته بودم دست رجب بود؛ با اوقات تلخی پولم را پس داد. یک دستگاه تلویزیون رنگی کوچک برای امیر خریدم؛ ساعت مچی هم خواسته بود. علی شلوار می‌خواست که پولم ته کشید؛ نشد چیزی برایش بخرم. رجب تعدادی ساعت مچی برای فامیل‌های نزدیک خرید و برگشتیم تهران. دوست و آشنا به دیدنم می‌آمدند، از خجالت مانده بودم چه کنم! خواهر بزرگم، صغری وضعیت مالی خوبی داشت؛ شوهرش بازاری بود. زیاد حج می‌رفتند. انبار خانه‌اش پر از سوغاتی‌های مکه بود. صبح زود با کلی پارچه چادری و پیراهنی به دیدنم آمد و گفت: «این پارچه‌ها رو بده به مهمونات، من لازمشون ندارم.» آبرویم را خرید. از شرمندگی در و همسایه نجات پیدا کردم. دست‌به‌خیر بود و هیچ‌وقت از من غافل نمی‌شد. خیلی اوقات که میهمانی و مراسمی داشت، می‌رفتم کارهایش را انجام می‌دادم. آخر شب موقع برگشت، یک کیسه برنج ایرانی و مقداری پول به من می‌داد. اوایل قبول نمی‌کردم، اما زور خواهرم به من می‌چربید. هرچه از دستش برمی‌آمد دریغ نمی‌کرد. می‌دانست رجب برای خانه دست به جیب نمی‌شود و من در فشار زیادی هستم. آن‌قدر درگیر راه انداختن میهمان و کارهای جهاد بودم که ماجرای اعزام امیر را پاک فراموش کردم. غفلت ما فرصت خوبی بود که بی‌سروصدا کارهایش را پیش ببرد. بدون اینکه کسی بفهمد، دوره‌های آموزشی جبهه را گذراند و منتظر اعزام بود. بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد اعلام کردند فردا صبح بسیجیان پایگاه عازم جبهه هستند؛ امیر هم بینشان بود. شوکه شدم. مانده بودم چطور به رجب خبر بدهم. تا صبح خواب به چشمم نیامد. امیر ساکش را دور از چشم ما بست. دلم آشوب بود. راضی به رفتنش بودم، اما دلم نمی‌خواست بدون اطلاع رجب اعزام شود. نماز صبح را خواندم. تسبیح دست گرفتم و صلوات فرستادم. فکر اینکه رجب، صبح چه بلایی به سر ما می‌آورد داشت دیوانه‌ام می‌کرد. امیر حوله‌اش را برداشت و با آب سرد غسل شهادت کرد. آفتاب که بالا آمد، از بلندگوهای مسجد صدای نوحه آهنگران و مارش جنگ پخش شد. امیر ساکش را برداشت و خداحافظی کرد. دل‌شوره امانم را بریده بود. رفتم جلوی در خانه، از دور به مسجد نگاه کردم. خیابان شلوغ بود و رزمندگان به‌نوبت سوار اتوبوس می‌شدند. کنار تشک رجب نشستم و چند بار صدایش زدم: «رجب! رجب! آقا رجب! بلند شو امیر داره میره جبهه. پاشو مَرد! این بچه اعزام شد، نگی نگفتی!» توپ بالای سرش منفجر می‌کردی بیدار نمی‌شد. پیش خودم گفتم: «من که صداش زدم، خودش بیدار نشد.» همراه علی رفتیم پای اتوبوس. خواستم امیر را بغل کنم؛ ولی دستم لرزید و فشارم افتاد. نتوانستم زیاد سرپا بمانم؛ به خانه برگشتم. رجب تازه از خواب بیدار شده بود. دست و صورتش را شست. سفره صبحانه را پهن کردم. از حال و روز من فهمید اتفاقی افتاده؛ مشکوک شد و سراغ امیر را گرفت. نفس عمیقی کشیدم، گفتم: «امیر اعزام شد. هرچی صدات زدم جلوش رو بگیری بیدار نشدی.» دودستی محکم زد به سرش و گفت: «کار خودت رو کردی زهرا؟!» پای برهنه به طرف مسجد دوید؛ علی هم به دنبالش. اتوبوس حرکت کرده بود. برگشت خانه و همه‌ی کاسه کوزه‌ها را سر من شکست. چپ می‌رفت، راست می‌آمد، می‌گفت: «فقط دعا کن بلایی سر امیر نیاد؛ وگرنه روزگارت رو سیاه می‌کنم.» روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 @madadazshohada 💖 کانال مدداز شهدا https://eitaa.com/madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام یک سوره انعام و یک سوره نمل دوست خوبم اون دختر نوجوان که گفتم تو.کما هس گاز گرفته بودش خدا روشکر بهوش اومد حالش خوب شده مرخص شده تازه یه چیزهاییم دیده بود روحش در کما که بیابان بوده و صحرا حالا من خلاصش براتون میگم امام زمان گفته من میدمت بغل بابات 😢 ممنونم از دعاهای همه اعضای گروه و شما بزرگوار
پزشکان میخاستن دستگاه رو قطع کنن نامید شده بودن 😢ولی همه چی دست خداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌﷽ سـلام برخدای مهربان و امام زمانم❤️ ☀️امروز چهارشنبه ☀️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ۲۵ بهمن ١۴٠٢ ه. ش 🌙 ۴ شعبان ١۴۴۵ ه۰ق 🌲14فوریه  2024 ميلادی 🌺✨🌺✨🌺✨🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🏝فرا رسیدن سالروز ولادت فرخنده‌ و مبارک مظهر ایثار، جوانمردی و معرفت به امام، قمر بنی‌هاشم، حضرت أباالفضل العبّاس علیه‌‌السّلام را به محضر مقدّس حضرت ولیّ‌عصر عجّل‌ اللّه‌ تعالی‌ فرجه‌ الشّریف و همه‌ی شیعیان و ارادتمندان حضرتش تبریک و تهنیت عرض می‌نمائیم. ▫️ خدایا به معرفت حضرت عبّاس علیه‌السّلام، به ما معرفت به امام زمانمان را بیاموز و ما را برای ظهور باشکوهش شایسته و آماده بگردان. ▫️ الهی بأباالفضل العباس عجّل لولیّک الفرج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/madadazshohada
🏝زندگینامه حضرت اباالفضل العبّاس علیه السّلام!🏝 💥 روز چهارم ماه شعبان، میلاد اباالفضل العبّاس، فرزند رشید امیرالمؤمنین و برادر بزرگوار امام حسین علیهم السّلام است. 🌷چقدر زیبا و معنادار است که ایشان حتّیٰ در تولّد، بر برادر سبقت نگرفتند.... ✔مؤدّبانه گذاشتند ابتدا یاد، نام و میلاد برادر بزرگوارشان اباعبدالله الحسین علیه السّلام بزرگ داشته شود و در روز بعد، میلاد ایشان بزرگ داشته شود. 🎈 وقتی فاطمه‌ی کِلابیه ، ملقّب به اُم‌البَنین، اباالفضل العبّاس علیه السّلام را که نخستین فرزندشان از امیرالمؤمنین علیه السّلام بود، به دنیا آوردند، قُنداقه‌ی ایشان را به دست امیرالمؤمنین علیه السّلام دادند. 🌹 امیرالمؤمنین به گوش راست ایشان اذان گفتند؛ به گوش چپشان هم اقامه فرمودند؛ بعد شروع به نگریستن او کردند. 🍀 دست‌های اباالفضل العبّاس را می‌بوسیدند و اشک می‌ریختند. طوری که مادر نگران شدند که نکند در اندام و پیکر فرزندی که از ایشان به دنیا آمده است، نُقصانی وجود دارد. 🌸 وقتی از امیرالمؤمنین علیه السّلام سؤال کردند؛ حضرت فرمودند: نه. ولی این دست‌ها روزی در نصرت و یاری برادرش حسین از پیکر جدا خواهد شد. گریه‌ی من به این خاطر است. 🍃 سنّ اباالفضل العبّاس علیه السّلام در این عالم، بیش از حدود سی و پنج تا سی و هشت سال نبوده؛ شاید کمتر از این هم نبوده است. حضرت اباالفضل علیه السّلام تقریباً بیست سال جوان تر از زینب کبریٰ علیها السّلام هستند. 🎈 در جنگ صفّین اباالفضل العبّاس، در کنار حَسَنِین علیهما السّلام، از سرداران سپاه امیرالمؤمنین علیه السّلام و از رزمندگان دلیر این سپاه بودند. ♦️ در این جنگ سنّ حضرت بین پانزده تا هفده سال بوده است. و هنگام شهادت امیرالمؤمنین علیه السّلام، هجده ساله بوده‌اند. ☀️ اسم زیبای عبّاس را امیرالمؤمنین علیه السّلام بر حضرت نهادند؛ که به معنای شیر دِژَم و خشمگین بیشه‌ی شجاعت است. 🎈 کنیه‌ی معروف ایشان، اباالفضل است به این علّت که از حضرت عبّاس دو پسر باقی ماند: یکی عُبِیدُالله و دیگری فضل. 🍀 فضل فرزندی بسیار زیبارو و باکمال بود. هم کمالات معنوی و هم کمالات ظاهری داشت و به لحاظ او، به حضرت عبّاس ، ابوالفضل گفته شده است. 🌹از لقب‌های دیگر حضرت، قمر بنی‌هاشم است. زیبایی چهره‌ی ظاهری و پیکر جسمانی حضرت ابوالفضل علیه السّلام و خصوصیات بی نظیر اخلاقی، سبب شد که به ایشان «قَمَرُ الهاشمیّین» یا قمر بنی‌هاشم می‌گفتند. 🎈 از القاب حضرت بابُ الحَوائِج است. یعنی دری که از آن همه‌ی حاجت‌ها برمی‌آید. 🙏البتّه بابُ الحَوائِج معانی مختلفی دارد. ولی اوّلین معنا و ظاهری‌ ترین معنایش همین است؛ یعنی کسی که برای رسیدن به حاجات، باید از راه او وارد شد و از در حضرت عبّاس علیه السّلام می‌توان به نیازهای خود راه پیدا کرد...‌ 📙استاد مهدی طیّب @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 (ع) ♨️ وفاداری و تسلیم حضرت عباس(ع) 👌 سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید
❣﷽❣ 🌺نماز حضرت -عباس(ع) بسيار مجرب‌🌺 (ع) ✳️در هر ركعت بعد از حمد و سوره مرتبه✨يا حيُّ ياقيُّوم✨ بعدازسلام نماز تسبيحات حضرت زهرا عليه السلام بعد از تسبيحات مرتبه ✨صلوات✨ بر حضرت ابوالفضل العباس بعد با اشاره انگشت سبابه دست راست به جانب قبله كرده و مرتبه ميگويي✨ السلام عليك يا ابوالفضل عباس عليه السلام ✨بعد از آن سر به سجده گذاشته دو دست از سر بالا امده و 25 مرتبه ميگويي الهي به دو دست بريده بعد حاجت خود را از آقا حضرت ابوالفضل بخواهيد. 🍂سه نماز نذر آقا كرده دو تا از نمازها را ادا كرده ويكي از نماز ها را گرو نگه ميداريم بعد از اجابت ادا ميكنيم . 🎁اين نماز هديه آقا امام رضا میباشد 🌹🌺جهت ازدواج زود، گشایش کار، رزق زیاد، پرداخت بدهکاری، آزادی زندانی، شفای بیمار، طلب حاجات و... 👌دعای مجرب حضرت (ابولفضل عباس علیه السلام) 🌹نام مبارک حضرت قمر بنی هاشم ( ) است به ابجد 133 🌹👌واین ختم یکی از ختم های تجربه و مجرب است که 133 مرتبه این عبارت را بخوانند حاجتشان روا خواهد شد ان شاءالله «یاٰ کٰاشِفُ الْکَرْبْ عَنْ وَجه الْحُسیِنْ اِکْشِف کَربی بِحَّقِ اَخیٖکَ الْحُسَینْ عَلَّیهُ الْسَلاٰمْ» 🗝 نماز حضرت ابوالفضل 2. رکعت هر رکعت حمد 1 مرتبه 110 یاحی یا قیوم بعد از سلام تسبیح حضرت زهرا س بعد 100 مرتبه یاحی یا قیوم بعد پیشانی روی مهر 100 صلوات این نماز تا 21 روز ادامه دهید 🎍بسیار مجرب است 👌نماز ازشیخ بهائی التماس دعای فرج 🙏🌹 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا