eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 ولی ما اگه خاک اسرائیل و آمریکا رو هم به توبره بکشیم ،، باز انتقامِ بند کفشِ قلبمون ، حاج قاسم نیست ...💔 ................... 🍃 و به رسم هر روز ؛ سلام بر امام زمانم ... اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 @madadazshohada
خدا به این زوج جوان ۴قلو داد! مادر میگوید: چند تا از دکترهای محترم! به من نامه ‎ دادند؛ که دو تا از بچه ها رو با تزریق دارو به قلبشان بکشم! اما نتوانستم! متوسل به ‎ شدم...😭 همسرش ادامه میدهد: مستاجر بودیم در زیرزمین ۵۰متری! نامه به ‎ نوشتم؛... ‎ بعداز ۱ ماه از بیت ‎ ،تشریف آوردند منزل ما، یه مقدار وجه نقد هدیه دادندو با دستور نماینده رهبری به دولت، یک قطعه زمین به ما تعلق گرفت! پ ن: الان پول ساخت نداره و از آقای رئیسی کمک خواست؛ حرفش تمام نشده بود که یک خیّر مبلغ ۱میلیارد و ۲۰۰هزار تومان تقبل کرد. قربون امام مهربان آقاامام رضا ع بشم روزیِ فرزندان را خدا میده! بر منکرش لعنت! نمیدونم به آن دکترهای محترم چی بگم؟! چطور دلشون میاد در اولین قدم پیشنهادِ قتلِ این فرشته های کوچولو رو صادر میکنند؟! خدا دل همه پزشکان مارا به نور هدایتش روشن فرماید!🤲 دامن امام رضا ع رو بچسبید🥹 "سید مهدی حسینی طبری" @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🕊🌷 بیوگرافی شهیـد مدافع حرم اَحــمد مُحمّد مَشلَب  معروف به شهید BMW سوار لبنانی متولد ۳۱ آگوست سال ۱۹۹۵ و در محله السرای شهر نبطیه لبنان دیده به جهان گشود 💟دوران تحصیل شهید احمد مشلب : احمد از همان دوران کودکی در این شهر رشد کرد و در راه اهل بیت تلاش و کوشش میکرد، او یکی از بهترین دانش آموزان هنرستان امجاد بود و از آنجا فارغ التحصیل شد  و دیپلم (تکنولوژی اطلاعات) گرفت  شهید احمد مشلب  رتبه ۷ در لبنان  دررشته تحصیلی اش که تکنولوژی اطلاعات(انفورماتیک it) بود شد اما سه روز قبل از اینکه به دانشگاه برود  در سوریه بود و شهید شد 💟 ارادت قلبی شهید مشلب به ائمه: احمد ارادت خاصی به ائمه اطهار داشت و دفاع از حریم اهل بیت رو وظیفه میدونست همزمان با اعزام مدافعان حرم از لشکر حزب الله برای دفاع از حریم آل الله به سوریه رفت در آنجا با عشق و علاقه ای که به عمه ی سادات داشت جانانه میجنگید تا اینکه در یکی از درگیری ها  درسوریه از ناحیه دست مجروح شد که منجر به از کار افتادن انگشت کوچک دست راست شد و برای مدوا به بیمارستان نبطیه لبنان انتقال داده شد اما عطش احمد برای شهادت بسیار بود و دوباره همراه سایر رزمنده های حزب الله به سوریه رفت @madadazshohada 🥀🍂 سرانجام در ۲۹ فوریه ۲۰۱۶ در منطقه الصوامع ادلب (سوریه) در درگیری با تکفیری ها و عملیات براثر برخورد بمب هاون 60 و اصابت ترکش های زیاد الخصوص به سر , و پا (قطع تاندون و اعصاب پا) و دیگر اعضای بدن فالفور به درجه رفیع  شهادت نائل گشت. روحشان شاد 🍁🥀🍁 💐احمد وقتی سوریه بود با دوستانش عهد بسته بودند بعد از جنگ با هم به کربلا و مشهد بروند و به دوستاش میگفت آرزویی جز “شهادت” ندارم یک هفته بعد از این حرف ها شهید شد @madadazshohada 💟شهید مشلب بخاطر ارادت و علاقه خاصی که به امام رضا (ع) داشت لقب جهادی غـریب طــوس را برای خود انتخاب کرد @madadazshohada 💌به گفته ی مادر شهید: ” احمد ذهب الى ایران مرة واحدة وزوار الامام الرضا ع سنة ۲۰۱۲”  احمد سال 2012 یک بار به ایران آمده و به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد 🦋پدر  او مــحمد مشلب یکی از تاجران لبنانی است و مادرش سیده سلام بدر الدین است @madadazshohada 🦋مادر شهید مشلب بااینکه  احمد پسرش بود او را هم بازی و دوست دوران جوانی اش میدانست و با عشق مادرانه در تربیت احمد تلاش کرد و برای رفتن احمد همانند مادران سایر شهدا عاشقانه فرزندش را راهی کرد 🦋احمد هر ساله در روز مادر برایش هدیه میگرفت اما به گفته مادرش احمد امسال نه طلا و نه نقره داد بلکه با شهادتش باعث شد در برابر مولایم امام حسین رو سفید شوم 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 در مراسم یادبود شهید احمد مشلب که در ایران برگزار شد مادر شهید گفت: وقتی حضرت زینب سلام الله علیها در خطر باشد وقتی امام زمان علیه السلام در خطر باشد من چرا فرزندم را نمی فرستادم، پسر من باید یکی از زمینه سازان دولت حضرت مهدی (عج) بود  💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚 احمد با وجود داشتن ثروت  و مال دنیا احتیاجی به پول نداشت در صورتی که خیلیها میگویند مدافعان حرم برای پول میروند، آیا این شهید BMWسوار هم برای پول رفت کسی که از لحاظ ثروت و مال چیزی کم نداشت آرامگاه این شهید والا مقام در روضة الشهدا شهر نبطیه لبنان است 💖 کانال مددارشهدا 💖 @madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ « »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊💌🕊💌🕊💌🕊💌🕊 ✍ فرازی از وصیت‌نامه شهید: رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی صَدَقَ اللّهُ العَلِیُ العَظیمِ سلام بر اباعبدالله ، مظلوم کربلا و رحمت خداوند و برکاتش بر او باد . سلام بر حضرت زینب (سلام الله علیها) ، سلام بر برادرش حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) . سلام بر امام مهدی صاحب الزمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) @madadazshohada 💟💟💟💟💟💟💟💟💟 🌼🍃برای مادرم که خون رگ هایم از اوست و به تو هدیه می کنم دعایی همرا با لبخند برای پروردگارم. @madadazshohada مادرم: آیا می توان لحظه ای بهتر از شهادت به دست آورد، ای نور چشمانم ، ای مهربان. ای اوّلین کلمه ای که از زبانم خارج شد. ای اوّلین آموزگار مکتب شهادت، ای کسی که در زمین با دستانش تکان خوردم. ای کسی که مرا بزرگ کرد تا مردی از مردان صاحب الزمان باشم. گرم ترین سلام ها به تو ای زن صبور. ای کسی که بیشتر از من پرسیدی از راه شهادت و در این راه کربلایی تأکید داری . تمسّک جوی به قرآن و اهل بیت. مرا در دعایت فرا موش نکن که دعای تو مستجاب می شود و امید دارم که تو را در مقابل حضرت فاطمه سلام الله علیها سرور زنان جهان رو سفید کنم. خبر شهادتم خبر آسانی نیست برای تو ، ولی توکّل برخدا، دیدار ما در بهشت، در کنار حضرت زینب (سلام الله علیها) و اهل بیت. ای مادرم صحبت با تو خیلی خوب است، ولی وقت تنگ است. مرا ببخش و از تقصیراتم بگذر. مادرم دوستت دارم و تو خسته شدی و زحمت کشیدی تا مرا بزرگ کردی و می خواهم به تو بگویم: مثل حضرت زینب صبر کن . مثل ام البنین که چهار پسر تقدیم کرد و صبور ماند و برای پسرانش ناراحت نشد و برای امام حسین ناراحت شد و تو یک پسر تقدیم کرده ای و هنوز پسران بیشتری باید تقدیم کنی و صبور باشی و قطعاً تو باید صبور و مؤمن باشی، چون تو ما را در این خط بزرگ کردی و چیزعجیبی برای تو نخواهد بود که پسرت شهید بشود. تو بودی که برای شهید شدنم دعا کردی و مرا برای آن تربیت کردی. پس صبور و مؤمن باش، برایم دعا کن و همچنین مرا ببخش . این چنین نیست که بخواهم به تو بگویم دوری سخت است. ولی دو باره هم دیگر را ملاقات می کنیم در بهشت . از من راضی باش و مرا ببخش و….نمی دانم دیگر چه بگویم. می خواهم تو هم مثل مادر دیگر شهدا، صبور باشی و سرت را بالا بگیری که پسرت شهید شده. قطعاً خود مادرم هم می داند قلب پسر به مادرش نزدیک است و برای هم قلبشان تحت تأثیر قرار می گیرد، همه چیز بین مادر و فرزند جداست. او هر چقدر مرا دوست دارد، من هم بیشتر دوستش دارم که مرا از بچّگی بزرگ کرد و به اینجا رسید و قطعاً خداوند پاداش این زحمت را به او خواهد داد و نمیدانم چطور خواهدشد وقتی در منطقه کوچک و بزرگ بگویند:پسرت شهید شده…چگونه گریه خواهد کرد. دوستت دارم. 💖 کانال مدداز شهدا 💖 @madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ « »
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهید مشلب💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* * برادر شهید*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
🇮🇷 رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا 🌷قسمت ۷۹ و ۸۰ - اين همه دختر! اين همه زن ! چرا انگشت  روي خ
🇮🇷 رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی 🌷قسمت ۸۱ و ۸۲⭕️ (قسمت آخر) چشم  از عکس مادر برميگيرد دست بر حلقه‌ی ازدواج ميلغزاند با حسين نجوا ميكند، بغض آلود: «حسين ! حسين ! كجايي !  به امين چي بگم ... چه جوري جاي خالي تو رو براش پُر كنم ...» @madadazshohada اصلان وارد اتاق ميشود دست دور شانه‌ی ليلا حلقه ميكند و همسو با ليلا برعكس حوراء نگاه ميريزد از بهر دلداري  ليلا ميگويد: - دادم تابلوي حسين رو بكشن ، ميخوام  عكسش بزرگ شده تو مغازم باشه ليلا باخوشحالي به پدر نگاه ميكند. اصلان به رويش لبخند ميزند، به طرف پنجره  ميرود. ليلا نيز او را همراهي ميكند صداي خنده‌ی امين كه با سهراب و سپهر بازي  ميكرد، نگاه مشتاق آن دو را به خود جلب ميكند اصلان نفسي به راحتي كشيده و بی‌آنكه به  ليلا نگاه كند با آرامشي كه در سخن گفتنش  حاكم است ميگويد: - ليلا! اونا منتظر جوابن ... تا كِي ميخواي  دستشونو تو حنا نگه داري ؟ صدايي در گوش جان ليلا ميپيچد: - ليلاجون ! من آفتاب لب بومم ... آفتاب لب  بوم ... به خاطر امين ... به خاطرفرهاد... سر بر چهارچوب پنجره  تكيه ميدهد، چشم‌ها نگران به افق خيره ميماند. * مهرماه سال ۱۳۶۶ آرام از كنار قبرها ميگذرد. امين نيز همراه  اوست.مثل هميشه . امين هم براي پدر حرف‌هايي دارد، ميخواهد از اولين روز مدرسه‌اش با پدر سخن بگويد. از اولين روز مهر. امين نزديك مزار پدر از مادر جدا شده ، شتابان به آن سو ميدود.‌ كنار عكسی می‌ايستد  و با دست‌های كوچكش آن را نوازش ميكند و مرتب ميبوسد ليلا بر سر مزار ايستاده است فاتحه و اخلاصي ميخواند براي او كه سنگ  صبور غصه‌هايش بود، قطرات اشك بر گونه هايش آرام آرام ميغلتد.. دست بر سنگ قبر ميكشد. سرش به نرمی تكان ميخورد. صداي لرزانش درگلو خفه مانده است : «حسين ! ميبيني ... امين بزرگ شده ... ميره مدرسه ... جات خالي بود... نبودی كه مدرسه رفتن پسرتو ببيني و مثل  من آن قدر ذوق زده بشي كه اشكت دربياد.» قطرات گرم اشک همچنان برصورت منجمدش  سرازير است و سخنانش دربغض گلوگيرش ، خفه ، سوزناك ، آه برآورده باشدت بيشتري  گريه سر ميدهد امين چادر از صورت مادر كنار ميكشد نگاه معصومش از چشم‌های باران زده‌ی ليلا روی گردان نيست ليلا با اشتياق فراوان او را در آغوش ميكشد و محكم به سينه ميفشرد، پلک ميگشايد و دوباره به عكس نگاه ميكند، احساسي لطيف نرم نرمك در وجود متلاطمش  رخنه ميكند، احساسي آشنا وناآشنا كه چون  سايه ، بر سرتاسر وجودش چتر ميگستراند، آوای درون را ميشنود كه بر ذهنش انگشت ميزند: «تا شقايق هست ... زندگي بايد كرد...» 🍃🇮🇷‌ 🍃نویسنده رمان ؛ مرضیه شهلایی 🌷تقدیم به خانواده شهدای کشور عزیزمون بخصوص همسران🌷 💖 کانال مدداز شهدا 💖 @madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»