eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
نورِ فاطمه مشکل گشای اهل زمین و آسمان، حتی ملائک و شوهرش امیرالمؤمنین و پدرش پیغمبر خداست. ائمه همه بچه‌های‌ این‌ خانم‌‌اند. ائمه حتی امام‌زمان(عج) اگر چیزی به کسی بدهند انگار این خانم داده‌ است، منتها او مخفی است. شما هم نورِ او را در آخرِ جان و دلت حفظ بدار. -حاج‌اسماعیل‌دولابی
🌸گمان ما این است که ما مانده ایم وشهدا رفته اند اما حقیقت این است که شهدا مانده اند و زمان ما را با خود برده است . شهید آوینی🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از یازهرا
نام و نام خانوادگی : راضیه کشاورز تاریخ تولد : ۱۱ شهریور ۱٣٧۱ تاریخ شهادت : ۱۰ اردیبهشت ۱٣٨٧ 🕊محل شهادت : شیراز مزار شهید : بهشت زهرا🥀 🌸صلوات هدیه به این شهیده🌸
هدایت شده از یازهرا
💠نام او را به دلیل علاقه شدید والدینش به بانو حضرت زهرا(س)، راضیه گذاشتند. راضیه از اول زندگی علاقه ای خاص به قرآن و مسابقات قرانی، کاراته، همچنین تحصیلات داشت. او دختری بود که می خواست همیشه در همه چیز اول باشد. همیشه بالاترین نمره های کلاسی، بالاترین رتبه های قرآنی و... برای او بود. او دختری مذهبی بود که علاقه ای عجیب به امام زمان(عج) داشت. اما در شانزدهمین سال تولدش یعنی در سال ۱۳۸۷ در حسینیه سیدالشهدای شیراز به دلیل حمله تروریستی جان خود را از دست داد. نقل از مادر بزرگوار شهیده راضیه کشاورز: «سال سوم راهنمایی راضیه بین خودش و خدا عهدی بسته بود که بعد از شهادتش تو وسایلش، البته تو وسایلش که نه، داخل جعبه اسماء متبرکه پیداش کردم. خلاصه کوتاهی از این عهد نامه: انشاء ا.. به امید خدا و توکل به خدا چهل روز تمام کارمو خالصانه انجام بدم تا خدای مهربون از سر تقصیرات ما بگذرد و گناهامو ببخشه. توی این چهل روز که از 1385/03/05شروع می‌شه توفیق پیدا کنم مادام العمر دعای عهد و زیارت امین ا.. و... را بخوانم و گریه کنم. آقا تو رو خدا توفیق اشک ریختن تو این دعاها را به من بده و شب هم به یاد خانم حضرت زهرا (س) شبی ۵ صفحه قرآن بخوانم؛ ان شاء الله تکرار آیه الکرسی هم توی بیشتر اوقات نصیبم بشه و همچنین شکر نعمت‌های خدا و توفیق آلوده نشدن به گناه و نابود کردن نفس اماره و تقویت نفس لوامه را داشته باشم و تسبیحات خانم فاطمه زهرا (س) را همراه با الگو برداری از حجاب،عفاف، ادب و اخلاق ایشان را سر لوحه زندگی خودم قرار دهم. » 🍃خوب درس خوند و معنای عشق واقعی را خیلی زود پیدا کرد که در ۱۳ سالگی برای نوشت "نشانی گیرنده : نمی دانم کجایی یا مهدی؟! شاید در دلم باشی، یا شاید من از تو دورم. کوچه انتظار، پلاک یا مهدی. سلام من به یوسف گمگشته ی دل زهرا و گل خوشبوی گلستان انتظار ای دریای بیکران، آفتاب روشنی بخش زندگی من که از تلالو چشمانت که همانند خورشید صبح دم از درون پنجره های دلم عبور می کند و دل تاریک و سیاه مرا نورانی می کند. تو کلید درِ تنهایی من! من تورا محتاجم. بیا ای انتظار شبهای بی پایان و... @madadazshohada
🌹🌾🌹🌾🌹 *خب دوستان* *امشب* *مهمان شهیده راضیه کشاورز بودیم* *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهید بزرگوار* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *شهید بزرگوار*
وقت رمان خریدار عشق😍😊❤
خریدار عشق قسمت31 نشستم کنار حاج خانم حاج خانم نگاهی به فاطمه کرد:دختر تو مگه امتحان نداری فردا فاطمه: خوندم حاج خانم:خا پاشو برو یه بار دیگه بخون بهتر بنویسی فاطمه: عع مامان، خوب بگو برو تو اتاقت میخوام خصوصی صحبت کنم با عروسم حاج خانم: حالا هر چی ،پاشو برو فاطمه:چشم بعد از رفتن فاطمه،حاج خانم دستامو گرفت حاج خانم:سجاد اومده سراغت؟ -اره حاج خانم: میدونستم میاد - از کجا میدونستین؟ حاج خانم: از اونجایی که علاقه اش به رفتن به سوریه رو میدونم،داره هر کاری میکنه که بره -چرا اجازه نمیدین بره حاج خانم: کسی که برای رفتن دل کسی و میشکنه،جاش همین جاست نه سوریه ، الان تو بخشیدیش؟ -من برای بخشیدنش ، راضی کردن شما یه شرطی گذاشتم ، شرطی که فقط میخوام به شما بگم حاج خانم: چه شرطی؟ - ( سرمو انداختم پایین): اینکه با من ازدواج کنه ( حاج خانم لبخندی زد): میدونستم همینو میگی... - نمیدونم کارم درسته یا نه ،شاید باید مثل هر دختره دیگه ای تو خونه مینشستم و منتظر خواستگار میشدم حاج خانم:تو کاره اشتباهی نکردی، همیشه پسرا عاشق میشن و میرن خواستگاری یه بارم دخترا برن چی میشه مگه... -خیلی ممنونم که درکم میکنین... حاج خانم: با مادر تماس میگیرم واسه آخر هفته قرار خواستگاری میزارم - اگه آقای احمدی قبول نکنه چی؟ حاج خانم: اون وقت باید قید سوریه رفتن و بزنه -من دیگه برم ،دیرم شده حاج خانم: برو به سلامت.
خریدار عشق قسمت32 واییی که چقدر خوشحال بودم یعنی میاد خواستگاری... یه در بست گرفتم رفتم خونه خاله بوی آش تا سر کوچه میاومد آخ که چقدر گرسنه ام بود زنگ در و زدم در باز شد با دیدن میثم زدم زیر خنده میثم : ضایع شدم خیلی نه - خیلی میثم: تو اولین نفری هستی که اینو گفتی همه که میگن ماه شدم - بیچاره ها خواستن که افسردگی نگیری ، برو کنار آش خور... خاله سمیه: میثم مادر کیه ؟ میثم :خاله سوسکه اومده مامان - تو برو کنار حسن کچل همه توی حیاط نشسته بودن داشتن آش و داخل کاسه میریختن و تزیین میکردن - سلام به همگی خاله زهرا: سلام بهار جان خوبی؟ - خیلی ممنونم زندایی: سلام عزیزم،خسته نباشی مامان: بهار مادر بیا برات اش بریزم بخوری - خیلی ممنونم،اتفاقن خیلی گرسنمه مامان: مگه ناهار نخوردی؟ -نه حوصله نداشتم ... سارا: قربون دختر خاله تنبلم برم - سلام سارا جان خوبی ،آقات خوبه ؟ سارا: سلام ،گلم ،شکر خوبه مامان: ای گفتی ،یعنی دختر به تنبلی این بهار ندیدم سارا: پس بد به حال شوهر آینده اش زندایی: واا این چه حرفیه، دختر به این خانمی ،از خداشونم باشه مامان: بهار بیا ،آش و بگیر برو اون گوشه رو تخت بشین بخور - چشم صدای زنگ در اومد ،سارا درو باز کرد ،سعید بود بعد از احوالپرسی از همه زندایی یه کاسه آش بهش داد اومد سمتم روی تخت روبه رویی نشست - سلام سعید: سلام بهار خانم خوبین؟ - خیلی ممنونم یه دفعه دیدم میثم داره با گوشیش از همه عکس میگیره بعد اومد کنار ما میثم : خوب خاله سوسکه یه عکس بگیرم ؟ - بله حسن کچل ( روسریمو مرتب کردم،با ژست های عجیب و غریب چند تا عکس گرفتیم باهم ) میثم :یعنی تو مثل یه ادم نمیتونی وایستی یه عکس بگیریم - نخیر ، دیگه بیشتر از این از من بر نمییاادد سعید : میثم یه عکس از من نمیخوای ،واسه اوقات تنهایات میگماا میثم : چرا که نه ،بیا کنار بهار بشین ،سه تایی عکس بگیریم سارا: بابا تک خوری ممنوع هاااا،بزارین منم بیام - بیا عزیزم میثم : همه آماده۳،۲،۱ چیک چیک...
خریدار عشق قسمت33 شب خیلی خوبی بود ،شاید به این خاطر که فکرم جای دیگه ای بود برگشتیم خونه و از خوشحالی خوابم نمیبرد از بی خوابی پناه بردم به سجاده طلایی و چادر سفید و صورتیم ،تصمیم گرفتم که تا آخر هفته به دانشگاه نرم نمیدونستم احمدی با شنیدن شرطم از زبون مادرش چه عکس العملی نشون میده دلم میخواست تو موقعیت انجام شده قرارش بدم بعد از خوندن نماز صبح خوابم برد نزدیکای ظهر با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم سهیلا بود ،حوصله جواب دادنش و نداشتم ولی میدونستم دیونست میره سراغ احمدی - چیه بابا سهیلا: کجایی بهار ،چرا نیومدی دانشگاه -حالم خوب نبود سهیلا: چرا ،نکنه به خاطر حرفایی که این برادر زده - نه سهیلا: چی شد دیروز،این پسره چیکارت داشت - هیچی حلالیت میخواست به خاطر حرفایی که زده بود سهیلا( صدای خندش بلند شد): وایی حلالیت واسه چی ،تو ضایع اش کردی اون حلالیت میخواست.... -من چه میدونم،کاری نداری جون حرف زدن ندارم سهیلا:ای نمیری تو که هیچ وقت جون نداری،باشه پس فعلن بای -بای بعد از نیم ساعت بلند شدم رفتم پایین مامان تو آشپز خونه مشغول غذا درست کردن بود -سلام مامان:،سلام ،ظهر بخیر ،مگه دانشگاه نداشتی؟ -حالم خوب نبود نرفتم مامان:چرا ،مگه چت شده؟ -هیچی سرم درد میکنه مامان:وااا ،یعنی به خاطر یه سردرد نرفتی؟ -میخواین الان برم؟ مامان: نمیخواد ،بشین برات چایی بریزم -دستتون درد نکنه مامان:راستی بهار ،یه ساعت پیش خانم احمدی تماس گرفته بود ( تمام بدنم گر گرفته بود،آتیش درونمو حس میکردم) -خوب، چیکار داشت؟ مامان:اجازه میخواست واسه فرداشب بیان خواستگاری ( فرداشب ،گفته بود آخر هفته ) -خوب شما چی گفتین ؟ مامان:گفتم اول باید با حاجی صحبت کنم ببینم چی میگه، واسه بابات هم زنگ زدم گفت هر چی بهار بگه ،حالا تو چی میگی -ها من،نه ،نمیدونم،یعنی هر چی شما بگین مامان: مشخصه که سردردت ،اوت کرده هااا، یه چیزی بخور برو استراحت کن - باشه ،چی میخواین بگین به حاج خانم مامان: میگم تشریف بیارین - باشه غذامو خوردمو رفتم توی اتاقم واااییی داشتم بال در میآوردم اتاقمو مرتب کردم ،رفتم داخل حیاط چند تا شاخه گل رز چیدم گذاشتم داخل گلدون روی میز اتاقم تمام لباسامو از کمد بیرو آوردم شروع کردم به انتخاب کردن که کدومو واسه فرداشب بپوشم اینقدر مشغول بودم که نفهمیدم کی شب شد در اتاق باز شد زهرا بود زهرا: سلام عروس خانم - سلام مریم جون! چقدر زود اومدی! زهرا: معلومه که خواستگاری فرداشب هوش و حواست و برده هااا ،یه نگاه به پنجره اتاقت بنداز ،ستاره هارو میبینی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یازهرا: 💸 مسیرهای اشتباهی کسب ثروت 📌 شما برای ثروت‌مند شدن، باید قوانین خیر و برکت را در ساختار نَفْس انسان بشناسید. ✗ لازم نیست تمام اموال‌تان را ذخیره کنید! ✗ لازم نیست از تمام تفریحات و خلوت‌ها و زندگی خانوادگی خود بزنید و سه شیفت کار کنید تا بتوانید ثروتمند شوید. ❀ اگر قلبِ شما جرأتِ خیر رساندن به دیگران، و شریک کردنِ آنها در سفره‌تان را داشته باشد، قطعاً جریانِ جذبِ برکات الهی، برایتان باز خواهد شد. ✓ هر چه دیگران در سفره‌ی مادی شما، ✓ و همینطور در سفره‌ی جانِ شما، سهمِ بالاتری داشته باشند، این نعمتها بصورت تصاعدی، آنهم از دریچه‌ی مقیاسِ رحمت الله اضافه شده و بسوی شما بازخواهند گشت. •┈—┈—┈✿┈—┈—┈• @madadazshohada