eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
 از اعتیاد و شلاق خوردن تا شهادت در جنگ تحمیلی! جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلائی رنگ بودن موهایش در روستای گُراخک شاندیزمشهد به( مندلی‌طلا) معروف بود. اما کمی بعد مندلی‌طلا که یک پسر یک ساله داشت به دام اعتیاد می افتد و وضعیت ناگواری که او و خانواده را سر در گم کرده بود و ان زمان خیلی از مردم روستا بهش اتهام تولید مشروبات الکلی را می زنند که متاسفانه با توجه به شرایط روستا ومحیط کوچکی که داشت مندی طلا توسط کمیته انقلاب اسلامی آن زمان دستگیر و پس از محاکمه به شلاق محکوم شد. وی را جلوی مسجد روستا آورده و روی چهارپایه‌ای خواباندند و در برابر مردم حدّ شلاق را بر بدنش جاری کردند.  بعد از اجرای حد، پدر پیرش به او گفت: خیر نبینی که آبروی منو بردی و از نمازِ تو مسجد محرومم کردی😔😔مندلی خیلی خجالت می کشد مندلی طلا دلش سخت می شکند تو خودش می ریزد از امام رضا ع می خوادکه کمکش کنه تا پاک بشه فقط خدا می داند چه بین مندلی طلا و خدا و امام رضا گذشت که چنین تحول پیدا کرد  بعدها مندلی طلا به یکی از دوستانش گفته بود: از حرف پدرم خیلی تکون خوردم و دلم خیلی شکست.  موقعی که زیر بغلامو گرفته بودن و از روی چهارپایه پایین میاوردن رو به خونه خدا (مسجد) کردم و از خدا طلب بخشش کردم.  بعد از چند روز هم دلم هوای جبهه کرد. متوسل به اباعبدالله شدم و تصمیم گرفتم به جبهه برم  اهالی روستا می‌گویند: مندلی طلا عزم جبهه کرده بود اما بسیج روستا به‌خاطر سابقه خرابش ثبت‌نامش نمی کرد  از پایگاه بسیج شاندیز و اَبَرده هم اقدام کردآنها هم ثبت‌نامش نکردند.  دوست مندلی‌طلا که از بسیجیان روستای زُشک می‌باشداو را از طریق پایگاه بسیج روستای زشک ثبت نام کرده و او را به آموزش جبهه اعزام کرد. وی می‌گوید: مندلی‌طلا بعداز طی دوران آموزش و هنگام اعزام به جبهه به من گفت: من بیست و هفت روز دیگه شهید می‌شم و بدنم بیست روز تو بیابون می‌مونه  وقتی بعد از چهل و هفت روز جنازمو تو روستا آوردن، تو همون نقطه‌ای که شلاقم زدن، بدنمو رو زمین بذارین و پدرمو بالا سرم بیارین، بگین پدرم کنار سرم وایسه و جلوی مردم حلالم کنه و بگه: مندلی‌طلا توبه کرد تا هم خودش خدایی بشه و هم مایهٔ آبروی پدرش بشه  دقیقا ۴۷ روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا می‌آورند و تشییع می‌کنند!  مردم روستا می‌گویند: با این‌که پیکر این شهید بیست روز تو بیابون رو زمین مونده بود، تو فضای مسیر تشییع جنازه بوی عطری پیچیده بود که همه به هم می‌گفتن تو عطر زدی؟"  پدر این شهید می‌گوید: مندلی من زمانی که می خواست به جبهه بره برای خدافظی پیش من اومد ویک ساعت دست و صورتمو می‌بوسید، اما من حاضر نشدم صورتشو ببوسم و الآن تو حسرت یک بوسه‌شَم. من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که مندلی من یک روزی واقعا طلا بشه. جنازه پسرم بوی خیلی خوشی می‌داد تمام اهالی روستای گُراخک در تشییع پیکر این شهید تواب شرکت کرده بودند. الانم قدیمی ها روستا گواهی می‌دهند که تمام کوچهٔ مسیر تشییع را بوی عطر خوشی فرا گرفته بود و تا مدت‌ها این بو را حس می‌کردند! تاریخ تولد:  ١٣٣٧/٠١/٠٢  تاریخ شهادت: ١٣۶۵/٠۴/١٢ @madadazshohada
مهین بانو: 🌹🌾🌹🌾🌹 *خب دوستان* *امشب* *مهمان شهید محمد علی پور علی بودیم* *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهید بزرگوار* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
أین بقیةالله؟؟.. 🌄غروب جمعه که میگذرد .. آقا امام زمان علیه السلام نظر میکنند به منتظرانش و میفرمایند:ممنونم که به یادِ من بودید... اما نشد...😔 لحظه یِ دیدارمان به وقتِ دیگریست...💔💔😭😭 حجت الاسلام فاطمی نیا.. 🌸
وقت رمان خریدار عشق😍😊❤
یازهرا: خریدار عشق قسمت34 - واییی شوخی نکن شب شده زهرا: خوشحالم که حالت خوبه - منم خوشحالم زهرا: یه سوال بپرسم ؟ -اره زهرا: دلیل حال بدت اون موقع هم همین آقا بوده؟ - بین خودمون میمونه مریم: اره -اره مریم:حدس زده بودم - چقدر تو باهوشی زهرا:زیاد نیاز به هوش بالا نداشت،از قیافه هر دوتون اون شب مشخص بود شب خواستگاری رسید و من استرس زیادی داشتم نمیدونستم چه جوری با احمدی رو به رو بشم اصلا نمیدونستم چی باید بگم بابت این کاری که کردم دراتاق باز شد زهرا: بهار هنوز آماده نشدی؟ -الان آماده میشم زهرا: وااییی تو از صبح مغز مارو شست و شو دادی که کدوم لباسو بپوشی ،الان هنوز درگیری -زهرا جون الان دودقیقه ای آماده میشم زهرا: باشه من میرم پایین تو هم زود بیا یه پیراهن بلند یاسی پوشیدم با یه شال سفید حجاب کردم رفتم پایین همه اماده و منتظر بودن جواد تا منو دید اشک تو چشماش جمع شد اومد نزدیکم جواد: تو کی بزرگ شدی وروجک که من نفهمیدم ( بغلش کردم) :الهی قربونت برم ،تو همیشه منو مورچه میدی... صدای زنگ آیفون اومد ،از جواد جدا شدم رفتم سمت آشپز خونه صدای احوالپرسی و میشنیدم روی میز نگاه کردم مامان یه سینی طلایی گذاشته بود روی میز با تعدادی استکان بعد از مدتی زهرا اومد داخل آشپز خونه زهرا: بهار چایی رو بیار -چشم
یازهرا: خریدار عشق قسمت35 چایی رو داخل استکانا ریختم و رفتم سمت پذیرایی بعد از سلام و احوالپرسی چایی رو به همه تعارف کردم رسیدم به احمدی ،اصلا نگاهم نکرد،همونجور سرش پایین بود ،چایی رو برداشت و خیلی آروم گفت ،ممنونم بعد رفتم کنار زهرا نشستم بعد از مدتی صحبت کردن حاج خانم: ببخشید حاج آقا،اگه اشکالی نداره این دوتا جوون هم برن یه گوشه صحبت کنن بابا: خواهش میکنم،اجازه ما هم دست شماست،بهار بابا - بله بابا: آقا سجاد و راهنمایی کن - چشم از جام بلند شدم ولی احمدی هنوز نشسته بود حاج خانم: سجاد مادر پاشو دیگه احمدی: چشم من جلوتر حرکت کردمو احمدی پشت سرم می اومد وارد اتاقم شدیم من گوشه روی صندلی نشستم و احمدی ایستاده بود حرفی نمیزد ولی از چهره اش عصبانیت میبارید - نمیخواین بشینین ؟ احمدی: نه همینجور، راحتم،اگه میشه حرفاتونو بزنین میشنوم - یعنی شما حرفی ندارین؟ احمدی: وقتی این خواستگاری به میل شما و مادرمه ،پس من چیزی برای گفتن ندارم -باشه ،پس بریم منم حرفی واسه گفتن ندارم احمدی: چرا اینکارو میکنین، چرا با سرنوشت مون بازی میکنید؟ - سرنوشت،بازی،مگه زندگی کردن بازیه؟ احمدی: زندگی،کدوم زندگی،من یه ماه دیگه میرم ،معلوم نیست برگردم یا نه ،چرا میخواین آینده تون تباه بشه... - من اگه فقط یه روز ،یه روز از زندگی با شما خوشبخت باشم برام کافیه، مهم نیست آدم چقدر کنار مردش زندگی میکنه ،مهم اینه اینقدری که زندگی کرده چقدرشو با عشق زندگی کرده ،حالا میخواد یه سال باشه ،یه ماه باشه ،یه روز باشه یا یه عمر... احمدی: باشه ،هر جور راحتین، اگه میشه پس بگیم یه صیغه بخونن بین ما،هر موقع برگشتم عقد کنیم ،اگر هم برنگشتم که بتونین دوباره ازدواج کنین - نه ،من دلم میخواد علاوه بر اسمتون توی قلبم ،دلم میخواد اسمتون داخل شناسنامه ام هم باشه احمدی: خانم صادقی،اخه عصبانیت تو صورتش موج میزد.. - من حرفامو زدم ،حالا میتونیم بریم ( یعنی جونم بالا اومد تا این حرفا رو بزنم) @madadazshohada
یازهرا: خریدار عشق قسمت 36 صبح احمدی و فاطمه ،اومدن دنبال من ،که زهرا هم به اصرار جواد همراهمون اومد من با تمام عشق و وجودم شروع کردم به خرید کردن،چقدر لذت بخش بود ،ولی احمدی،هیچ لبخندی به لب نداشت روز عقد رسید آرایشگاه نرفتم خودم یه دستی به سر و صورتم کشیدم، پیراهن شیری رنگمو پوشیدم ،روسریمو لبنانی بستم چادر حریر رنگیمو سرم گذاشتم رفتم پایین همه منتظر من بودن مامان بغلم کرد : انشاءالله خوشبخت بشی بهار جان - خیلی ممنونم زهرا: بهار جان چرا نزاشتی آقا سجاد بیاد دنبالت - اینجوری راحت ترم ،انشاءالله بعد عقد با هم میایم زهرا: انشاءالله جواد: بریم دیگه ،دیر شده حرکت کردیم سمت محضر همه‌رسیده بودن و ما اخرین نفر بودیم بعد از احوالپرسی با همه رفتم سمت سفره عقد چشمم به احمدی افتاد،احمدی که چند دقیقه دیگه میشه آقای من،میشه سجاد من چقدر خوش تیپ شده بود سرش پایین بود و با دسته گلی که توی دستش بود بازی میکرد کنارش رفتم - سلام احمدی بلند شد: سلام - احیانأ این گل مال من نیست؟ احمدی: بله،بفرمایید - خیلی ممنونم خیلی قشنگه بعد از خوندن خطبه عقد و بله گفتن منو سجاد همه شروع کردن به صلوات فرستادن و بعدش دست زدن باورم نمیشد که بدستش آوردم ،خدایا شکرت سجاد با گرفتن هر عکسی مخالفت میکرد یعنی از عقدمون هیچ عکسی نداشتیم حتی دستمو هم نگرفته بود میگن سر سفره عقد خوردن عسل ،باعث شیرینی زندگی میشه سجاد به بهونه های مختلف این کار رو هم نکرد تنها کسی که حالمو میفهمید ،حاج خانم بود لحظه آخر اومد در گوشم گفت،غصه نخور دخترم ،چند روز بگذره ،سجاد میشه همون سجادی که آرزوشو داشتی منم لبخندی زدم: امیدوارم بعد از تمام شدن مراسم ،سوار ماشین سجاد شدم وحرکت کردیم توی راه هیچ حرفی نزدیم توی شهر همینجور در حال چرخیدن بودیم چشمم به پلاکی که از آینه آویزون بود افتاد پلاک و گرفتم تو دستم نوشته بود گمنام... @madadazshohada
هدایت شده از یازهرا
+چرا کتابخوان ها جذاب ترینند ...؟!
هدایت شده از یازهرا
کتاب‌خوان‌ها بسیار از سن‌شان عاقل‌ترند تحقیقی در سال ۲۰۱۰ ثابت کرده که هر چه‌قدر بیشتر کتاب بخوانیم «تئوری ذهن» قوی‌تر می‌شود . . . @madadazshohada •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
هدایت شده از یازهرا
تجربه‌های قهرمان‌های داستان‌ها تبدیل به تجربه‌های خود خواننده‌ها می‌شود هر درد و رنجی که شخصیت داستان می‌کشد تبدیل به باری می‌شود که خواننده باید تحمل کند.خواننده‌های کتاب‌ها هزاران بار زندگی می‌کنند و از هر کدام از این تجربه‌ها چیزی یاد می‌گیرند . . . @madadazshohada •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
هدایت شده از یازهرا
سراغِ خواب نروید آنقدر کار و مطالعه کنید و فعال باشید ؛ تا خسته بشوید و خواب به سراغِ شما بیاید . . . @madadazshohada •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
🔰 ماجرای اسکناس معطر یک شهید 🌹 ⬅️ ماجرا از این قرار بود که حدود سه سال پیش داخل اتاق کار استادم نشسته بودم و یه تکه اسکناس 100 تومنی که انگار چند لکه جوهر قرمز بهش ریخته بود، داخل یه نایلون روی میزش بود.قبلا هم اون تکه اسکناس رو لای قرآنش دیده بودم . از روی کنجکاوی بهش گفتم استاد این تکه اسکناس چیه یه دفعه دیگه هم لای قرآنت بود که دیدم؟ ایشون تیکه اسکناس رو برداشت و بهم داد گفت بو کن. منم بو کردم. چنان بوی عطر خوشی میداد که انگار روحم تازه شد. بهشون گفتم عجب عطر خوبی داره. قضیه چیه استاد. 🔸ایشونم گفتن این اسکناس ماجرا داره و برام تعریف کردن و گفتن: 《 《 یکی از دوستانم سال ۶۴ شهید شد و وقتی وسایلش رو برای خانوادش اوردن من اونجا بودم . یک اسکناس صد تومنی که خونی بود توی وسایلش بود که انگار موقع شهادت توی جیب لباسش بوده و چند قطره خونش به اسکناس ریخته بود. منم به مادر اون شهید گفتم اجازه میدین نصف این اسکناس رو من بردارم؟ اونم گفت باشه و منم اسکناس رو نصف کردم و برداشتم . وقتی بو کردم دیدم بوی عطر بسیار خوشبویی میده .با خودم گفتم شاید عطری چیزی داخل جیب شهید بوده و ریخته به اسکناس . نصف اسکناس رو گذاشتم داخل کیفم و هر چند روز برمیداشتم و لمسش میکردم و بو میکردم. چند ماه گذشت و من یکبار که برداشتم و بو کردم توی فکر افتادم که الان من چند ماهه این اسکناس رو دارم ولی ذره ای از بوی عطرش کم نشده. ماندگار ترین عطر دنیا رو هم اگه به یه چیزی بزنی بعد از چند هفته دیگه بوش از بین میره پس چرا این هنوزم عین روز اول بوی عطر میده.!! 》》 بعد استادم گفت از سال ۶۴ تا حالا که این تکه اسکناس رو دارم هنوز عین همون روز اول بوی عطرش هست و هر روز انگار تازه بهش عطر زدی. ⬅️این ماجرا رو استادم گفت و اون لحظه خیلی برای من عجیب بود که بعد از ۳۴ سال هنوز بوی عطر اون اسکناس از بین نرفته . به استادم گفتم میشه یه تیکه از این اسکناس رو به منم بدی واسه تبرک همراهم باشه ؟ ایشون هم یه تیکه از اسکناس رو جدا کردن و بهم دادن. من چون ذاتا خیلی کنجکاو هستم و باید یه چیزی رو خودم تجربه کنم تا باورم بشه( هر چند که ایمان قلبی به استادم داشتم) با خودم گفتم این تکه اسکناس رو میذارم بالای کمد و یه ماه دیگه میام سراغش ببینم هنوز بوی عطر میده یا نه.چون بهترین عطر دنیارو هم بهش زده باشن نهایتا بعد از یکماه دیگه نباید هیچ اثری از بو بمونه. همین کار رو کردم و تکه اسکناس رو بدون اینکه داخل چیزی بذارم گذاشتم بالای کمد و رفتم . 🔹جالب اینکه بعدش کلا فراموش کردم این قضیه رو . بعد از هفت هشت ماه یه روز که میخواستم یه جعبه بذارم بالای کمد روی صندلی ایستادم و یهو نگاهم به اون تکه اسکناس افتاد و همه چی یادم اومد و با خودم گفتم ای دل غافل قرار بود یک ماه بعدش بیام سراغش ولی یادم رفت و الان هفت هشت ماه گذشته. فورا اسکناس رو برداشتم و بو کردم. الله اکبر انگار بوی عطرش از قبل هم بیشتر شده بود . حال عجیبی پیدا کردم. انگار یه نفر توی ذهنم گفت حالا باور کردی؟؟ من واقعا شوکه شده بودم ،هی اسکناس رو بو میکردم و به خودم میگفتم حالا باور کردی؟؟ الان چند ساله که این تکه اسکناس دستمه و مثل چشام ازش مراقبت میکنم. بوی عطرش واقعا بوی خالص معنویت داره که واقعا با عطرهای دیگه قابل مقایسه نیست. ⬅️بله دوستان عزیزم شهدا نظر کرده های خداوند هستن و مقام همشون بالاست ولی در بین شهدا هم بعضی ها مقام بالاتری دارن و صاحب کرامت هستن. انگار این شهدا از همون کودکی با بقیه فرق داشتن و آدم احساس میکنه انسان های متفاوتی بودن. واقعا مقام شهادت لیاقت زیادی میخواد و خداوند انتخاب میکنه و اصطلاحا گلچین میکنه. شهدا جان شیرین خودشون رو گذاشتن کف دست و بخاطر خدا و هدف والاشون رفتن جلو گلوله دشمن و بعضیاشون فقط چند تکه استخوانشون برگشت . طبیعتاً خداوند باید هم به اینها توجه و عنایت خاصی داشته باشه. متاسفانه عده ای خیلی راحت به شهدا جسارت میکنن و اینکار به جز گناهش ، واقعا بی انصافیه . متاسفانه ارزش و جایگاه شهید مخصوصا در ذهن نسل جدید خیلی کمرنگ شده و این از اثرات تبلیغات مسموم دشمنان هست و با در دست داشتن رسانه های گسترده و قدرتمند، بشدت بر افکار نسل جدید تاثیر منفی در زمینه های مختلف گذاشتن. ان شاءالله که خداوند متعال کمک کنه و هممون عاقبت به خیر بشیم. یادشهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
     👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇       👇👇👇کانال عمومی👇👇👇                  (تقویم همسران) (اولین و کاملترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️ شنبه 👈 19 آذر / قوس 1401 👈15جمادی الاول 1444👈10 دسامبر 2022 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🔘 فتح بصره توسط امیرمومنان علی علیه السلام " 36 ه.ق ". 🌹ولادت امام زین العابدین علیه السلام به روایتی " 36 ه.ق ". 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز برای امور زیر مناسب است: ✅امور ازدواجی خواستگاری عقد و عردسی. ✅مسافرت. ✅داد و ستد و تجارت. ✅انجام معاملات. ✅شکار و صید و دام گذاری. ✅و دیدار با روسا و درخواست از آنها خوب است. ✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید. 💠 به کانال ما در موضوع حرز امام جواد علیه السلام و ادعیه همراه بپیوندید مناسبترین قیمت و مطمئن...👇 @Herz_adiye_hamrah 🚘مسافرت خوب است. 👶 زایمان مناسب نیست. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️امور کشاورزی و زراعی. ✳️بذر پاشی و کاشت. ✳️آغاز نگارش کتاب مقاله و پایان نامه. ✳️خرید کردن. ✳️درختکاری. ✳️معامله ملک و خانه. ✳️و کندن چاه و آبراه نیک است. 🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. @taghvimehamsaran 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت. 👩‍❤️‍👨 امشب: (شب یکشنبه)، دستور خاصی ندارد. 💇💇‍♂  اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث سرور و شادی می شود. 💉💉 حجامت: فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری، سبب سلامتی است. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 16 سوره مبارکه " نحل "است. و علامات و بالنجم هم یهتدون .... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد .ان شاءالله و چیزی در این موضوعات قیاس شود.شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن. شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود) 🙏🏻 استخاره: وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد. 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. @taghvimehamsaran 📚 منبع مطالب: تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان انتشارات حسنین قم تلفن. 09032516300 0253 77 47 297 0912353 2816 📛📛📛📛📛📛📛📛 ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است. 📛📛📛📛📛📛📛📛 @taghvimehamsaran تماس با ادمین ایتا👇 کانال تقویم همسران در ایتا و سروش و تلگرام. 👇ادمین...👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) @madadazshohada
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون 📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿.
💫♥️🍃♥️🍃💫 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ♥️با توسل به شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️ 🌸شهدای این چله🌸 ۱🌷شهید بابک نوری ۲🌷شهید امیر سیاوشی ۳🌷شهید روح الله قربانی ۴🌷شهید جهاد مغنیه ۵🌷شهید آرمان علی وردی روز اول👈🏼 ۱ آذر🌷 روز دوم👈🏼۲ آذر🌷 روز سوم👈🏼۳ آذر🌷 روز چهارم👈🏼۴ آذر🌷 روز پنجم👈🏼۵ آذر🌷 روز ششم👈🏼۶آذر🌷 روز هفتم👈🏼۷آذر🌷 روز هشتم👈🏼۸آذر🌷 روز نهم👈🏼 ۹آذر🌷 روز دهم👈🏼 ۱۰آذر🌷 روز یازدهم👈🏼۱۱آذر🌷 روز دوازدهم👈🏼۱۲آذر🌷 روز سیزدهم👈🏼۱۳آذر🌷 روز چهاردهم👈🏼۱۴آذر🌷 روز پانزدهم👈🏼۱۵آذر🌷 روز شانزدهم👈🏼۱۶آذر🌷 روز هفدهم👈🏼۱۷آذر🌷 روز هجدهم👈🏼۱۸آذر🌷 روز نوزدهم👈🏼۱۹آذر🌷 روز بیستم👈🏼 ۲۰آذر روز بیست ویکم👈🏼۲۱آذر روز بیست دوم👈🏼 ۲۲آذر روز بیست وسوم👈🏼۲۳آذر روز بیست وچهارم👈🏼۲۴آذر روز بیست وپنجم👈🏼۲۵آذر روز بیست وششم👈🏼۲۶آذر روز بیست وهفتم👈🏼۲۷آذر روز بیست وهشتم👈🏼۲۸آذر روز بیست ونهم👈🏼 ۲۹آذر روز سی ام👈🏼 ۳۰آذر روز سی ویکم👈🏼 ۱دی روز سی دوم👈🏼 ۲دی روز سی سوم👈🏼 ۳دی روز سی وچهارم👈🏼 ۴دی روز سی وپنجم👈🏼 ۵دی روز سی وششم👈🏼 ۶دی روز سی وهفتم👈🏼 ۷دی روز سی وهشتم👈🏼 ۸دی روز سی ونهم👈🏼 ۹دی روز چهلم👈🏼 ۱۰دی 🌼روزتون شهدایی🌼 ❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ( یک دور تسبیح برای هر ۵ شهید) 🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼 🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم ب خانم ام البنین سلام الله علیها🌷 ❤️حاجت روا ان شالله❤️ 🌷التماس دعا🌷 💫♥️🍃♥️🍃💫
‍ شهرداری که رفتگر شد اوایل انقلاب بود و مهدی باکری شهردار اورمیه. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار کردم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشن، رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه بود. @madadazshohada
السلام و علیک یا اباصالح المهدی 🌼🍃✨ @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸خواب یکی از دوستان اعضای گروه👇👇
بنده چند روز بعد شهادت شهید آرمان عزیز حال روحیم خراب بود وهمش میگفتم چطور ممکن یه فرد تو محله خودش اینطور غریبانه شهید کنند تا اینکه تقریبا ۳یا۴روز بعد شهادتشون خواب دیدم که شهید بزرگوار با شلوار وبلوز مشکی جلوم وایساده بود و بهم گفت(ما تواین راه خون دادیم)،بعد اشاره به چادرم کرد وگفت (تو حواست به این باشه) خدا گواهه انقدر این خواب هنوزم برام واضح هست که کلمه ای جابه جا نگفتم، حتی از اینکه بهم گفت تو در تعجب ام .نمیخواستم جایی بگم ولی گفتم شاید قوت قلبی برای خانم های چادری باشه.
هدایت شده از یازهرا
روز هایی بود که وقتی از سر کار بر می گشتم با همسر بیماری مواجه میشدم که حتی قادر به نشستن هم نبود. باید برای بچه ها هم پدری می کردم و هم مادری، در بررسی اعمال دیدم برای صبر در آن شرایط سخت و کمک به خانواده ام چه اجری به من دادند. اما با یک شکایت نابجا و یک درد و دل بی موقع با اطرافیانم همه اجرم ضایع شد. 📙شنود @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از یازهرا
مبارز: 💐شبهای جمعه با ذکر صلوات، شهدا را یاد کنیم تا آنها نیز در نزد ارباب ما را یاد کنند. 🌷۱۷ آذر سالروز شهادت حر انقلاب، شهید بی مزار شاهرخ ضرغام گرامی باد. آمده بود خط مقدم، دنبال سید ابوالفضل می گشت. او را پیدا کرد و گفت: خواهشی دارم. تو مادرت حضرت زهراست، از مادرت بخواه که مرا شفاعت کند. از مادرت بخواه دستم را بگیرد تا خدای نکرده دوباره گرفتار نشوم... شاهرخ دوسه روز بعد به جمع شهدای گمنام پیوست. 🏴
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی (مقدمه) 🍁 نوشتن متن كتاب تمام شــده بود . ميخواستم مقدمه را بنويسم . به دنبال شعر يــا مطلبي از بــزرگان بودم كه در آغاز مقدمه بياورم . آخر شــب ، مشغول خواندن قرآن بودم . دوباره به فكر مقدمه كتاب افتادم . 🍁 به ناگاه آيات آخر سوره فرقان بهترين جمله را به من نشان داد : "كســي كه توبه كند و ايمان بياورد و كار شايســته انجام دهد ، اينها كســانی هســتند كه خدا بديهايشــان را به خوبيها تبديل ميكند و خداوند آمرزنده و مهربان است" 🍁 آري را به راستي ميتوان مصداقي کامل براي اين آيه قرآن معرفی كرد . چرا که او مدتي را در "جهالت "سپري كرد . اما خدا خواست که او برگردد . داستان زندگي او ، ماجراي"حُر" در کربلا را تداعي مي کند . 🍁 بسياري از مورخينّ براي حُر گذشته زيبائي ترسيم نمي کنند . اما کشتي نجات آقا ابا عبدالله ( ع ) او را از ورطه ظلمات نجات داد و براي هميشه تاريخ نام او را زنده کرد . مشــعل هدايت ســالارشهيدان راه را به داســتان ما نشان داد و کشتي نجات ايشــان ، او را از ورطه ظلمات رهائي بخشيد . پس از توبه ديگر به ســمت گناهان گذشته نرفت . 🍁 براي کسي هم از گذشــته ســياهش نمي گفت . هر زماني هم که يادي از آن ايام ميشــد ، با حسرت و اندوه مي گفت : غافل بودم . معصيت کردم . اما خدا دستم را گرفت . لذا اگر در قســمت هائي از گذشــتها ياد ميکنيم ، نمی خواهيم زشــتي گنــاه و نافرماني پروردگار را عادي جلوه دهيم . بلکه فقــط مي خواهيم او را آنچنان که بوده توصيف نمائيم . ... @madadazshohada 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
یازهرا: 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی نام : شاهرخ شهرت : ضرغام تولد : ۱۳۲۸ تهران شهادت : آبادان ۵۹/۹/۱۷ 🍁 اينها مشخصات شناسنامه اي اوست . کسي که در سي و يک سال عمر خود زندگي عجيبي را رقم زد . از همان دوران کودکي با آن جثه درشت و قوی خود ، نشان داد که خلق و خوي پهلوانان را دارد هيچ گاه زير بار حرف زور و ناحق نميرفت . دشمن ظالم و يار مظلوم بود . 🍁 دوازده سالگي طعم تلخ يتيمي را چشيد . از آن پس با سختي روزگار را سپري کرد . در جواني به سراغ کشتي رفت . سنگين وزن کشتي مي گرفت . چه خوب پله هاي ترقي را يکي پس از ديگري طي مي کرد . قهرمان جوانان ، نايب قهرمان بزرگسالان ، کشتي فرنگي . همراهي تيم المپيک ايران و ... 🍁 اما اينها همه ماجرا نبود . قدرت بدني ، شجاعت ، نبود راهنما ، رفقاي نا اهل و... همه دست به دست هم داد . انساني بوجود آمد که کسي جلو دارش نبود . هر شب کاباره ، دعوا ، چاقوکشي و ... پدر نداشت . از کسي هم حساب نمي برد . 🍁 مادر پيرش هم کاري نمي توانست بکند الا دعا ! اشک مي ريخت و براي فرزندش دعا مي کرد . خدايا پسرم را ببخش ، عاقبت به خيرش کن . خدايا پسرم را از سربازان قرار بده . ديگران به او مي خنديدند . اما او مي دانست که سلاح مؤمن دعاست . 🍁 کاری نميتوانست بکند الا دعا . هميشه مي گفت : خدايا فرزند مرا به تو سپردم . خدايا همه چيز به دست توست . پسرم را نجات بده ! زندگي در غفلت و گمراهي ادامه داشت . تا اينكه دعاهاي مادر پيرش اثر كرد . مسيحا نفسي آمد و از انفاس خوش او مسير زندگي تغيير كرد . ... @madadazshohada 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🌹🌾🌹🌾🌹 *خب دوستان* *امشب* *مهمان شهید شاهرخ ضرغامبودیم* *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهید بزرگوار* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید*
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁 خورشید اولین زمستان بیست و هشت شمسی طلوع کرد . این صبح خبر از تولد نوزادی می داد که او را نامیدند . مینا خانم مادر مؤمن و با تقوای او بود و صدرالدین پدر آرام و مهربانش . دومين فرزندشان به دنيا آمده . اين پدر و مادر بسيار خوشحالند . 🍁 آنها به خاطر پسر سالمي که دارند شکرگزار خدايند . صدرالدين شاغل در فعاليتهاي ساختماني و پيمانکاري است وهمیشه میگوید : اگر بتوانيم روزي حلال و پاک براي خانواده فراهم کنيم ، مقدمات هدايت آنها را مهيا کرده ايم . او خوب ميدانست که ؛؛ مي فرمايد : عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است . 🍁 روز بعد از بیمارستان دروازه شميران مرخص ميشوند و به منزلشان در خیابان پیروزی میروند . این بچه در بدو تولد بیش از 4 کیلو وزن دارد . اما مادر جثه ای دارد ریز و لاغر . کسی باور نمی کرد که این بچه ، فرزند این مادر باشد . روز به روز هم درشت تر می شد و قوی تر . ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀