✨﷽✨
⭕️ #اموات بعد از #مرگ،چگونه و با شکلی در عالم #برزخ زندگی میکنند؟
#عالمبرزخ، جهانی است که بین #دنیا و #آخرت قرار گرفته است که از هنگام مرگ هر #انسان شروع می شود و تا پایدار شدن روز قیامت دارد، بنابراین هم اکنون عالم برزخ وجود دارد، و آنان که مرده اند در این عالم به سر می برند به عبارت روشن تر وقتی انسان مرد، بدن او مرده است ولی #روح از بدن جدا شده و زنده است، منتهی چون دیگر در قالب بدن نمیتواند زندگی کند ناچارا از بدن جدا شده و زندگی مستقل از بدن را شروع میکند.
#روحانسان بعد از پایان زندگی دنیا، در جسم لطیفی قرار می گیرد، که آن جسم، از بسیاری از عوارض و مشکلات جسم مادی برکنار است و به آن، قالب مثالی می گویند، که نه کاملا #مجرد است و نه #مادی. بلکه دارای یک نوع #تجردبرزخی است (مثلا جای گرفتن آب در میان کوزه، با جای گرفتن آن در میان نایلون، فرق دارد در اولی آب در میان جسم غلیظ است و در دومی در میان جسم لطیف،آب همان آب است فقط ظرفش عوض شده،مثل روح که در دنیا در قالب جسم مادی قرار میگیرد و بعد از مرگ در قالب جسم لطیف...
💠شخصی از امام صادق (علیه السلام) پرسید:
عده ای معتقدند که ارواح مومنان در چینه دان پرندگان سبز رنگی، در اطراف عرش قرار دارند...
🔅امام صادق (علیه السلام) فرمود: این اعتقاد درست نیست، مومن در نزد خدا گرامی تر از آن است که خداوند روحش را در چینه دان پرنده ای جای دهد بلکه ارواح در بدنهائی شبیه بدنهای سابق خواهند بود و نیز فرمود: هنگامی که خداوند روح مومن را قبض می کند، او را در قالبی همانند قالبش در دنیا قرار می دهد. آنگاه فرمود: این ارواح (در قالب برزخی) می خورند و می آشامند و هر گاه شخصی، بر آنها وارد شد آنها او را به همان صورتی که در دنیا بود می شناسند..
📚فروع کافی ج ۳، ص، ۲۴۴
📚همان، ص ۲۴۵
آرمان که مریض شده بود، بردمش پیش دکتر؛ تا فهمید دکتر خانم هست و میخواد آرمان رو معاینه بکنه، گفت من نمیام، گفتم: پسرم این خانم دکتر هستند، میخوان فقط معاینهات بکنند، گفت: نه پدرجان! طبق فتوای حضرتآقا تا وقتی که میشه به پزشک محرم مراجعه کرد نباید پیش پزشک نامحرم رفت.
شهید #آرمان_علی_وردی🕊🌹
راوی: پدر شهید
🌷@madadazshohada
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕 شهید آرمان علی وردی 💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
* برادر شهید*
⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت بیست و هفتم ▫️در را پشت سرم بست و دوباره به سمت آمبولانس دوید و من هنوز می
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت بیست و هفتم ▫️در را پشت سرم بست و دوباره به سمت آمبولانس دوید و من هنوز می
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت بیست و هشتم
▫️ابوزینب از دستش رفته بود و من با گریه به درگاه خدا دعا میکردم کودکش را به او ببخشد و به چند دقیقه نرسید که صدای گریه نوزادش در راهروی مقابل اتاق عمل پیچید.
▪️از خوشحالی، میان گریه میخندیدم و حالا فقط نگران خودش بودم تا پس از ساعتی از اتاق عمل بیرون آمد؛ بیهوش بود، صورتش از ضعف و خونریزی به سپیدی ماه میزد و همین که زنده بود،جانم به کالبدم برگشت.
▫️او را به بخش منتقل کردند و من پا به پای تختش میرفتم که در این شهر هیچکس را نداشت.
▪️باید با مادرش تماس میگرفتم و با شهادت ابوزینب، دلی برای خبر دادن نمانده بود که هربار موبایلم را دست میگرفتم و باز پشیمان میشدم.
▫️پسر زیبایش در تخت کوچکی کنارش به ناز خوابیده و من از داغ پدری که ساعتی پیش مظلومانه شهید شد، بیصدا گریه میکردم.
▪️همین چند روز پیش نورالهدی میگفت ابوزینب دلش میخواهد نام پسرشان حیدر باشد و حالا نبود تا حیدرش را ببیند و مطمئن بودم اینک در بهشت چشمش به تولد پسرش روشن شده است.
▫️ساعتی بالای سرش بودم تا به هوش آمد؛ در همان حال نیمه هشیارش نام همسرش را صدا زد و هنوز پلکهایش را کامل نگشوده بود که اشک از گوشه چشمان بیحالش جاری شد.
▪️شاید اشتیاق ابوزینب برای دیدن پسرشان به خاطرش آمده بود که به حیدر نگاه میکرد و از هر دو چشمش اشک مثل ناودان جاری بود.
@madadazshohada
▫️خانوادۀ ابوزینب، برای بردن نورالهدی و کودکانش شبانه خودشان را به عماره رساندند و او وصیت کرده بود کربلا دفنش کنند که همگی عازم کربلا شدند.
▪️با پدر و مادرم تا کربلا رفتیم و با چشم خودم دیدم تشییع ابوزینب در بینالحرمین چه محشری به پا کرده است. مردم و نیروهای حشدالشعبی همه آمده بودند و او روی دست عاشقانش در این خیابان بهشتی عشقبازی میکرد.
▫️نورالهدی بارها در خلوت به من گفته بود آرزوی ابوزینب شهادت است؛ حالا او به تمنای مانده بر دلش رسیده بود اما بمیرم برای دو دختر کوچکش که مظلومانه کنار مادرشان ایستاده و حیدر در نخستین روزهای زندگیاش در آغوش مادرش، کوچکترین میهمان مراسم تشییع پدر شهیدش بود.
▪️به دنبال پیکرش تا صحن حرم حضرت عباس (علیهالسلام) رفتیم؛ آقایان تابوت را از قسمت مردانه به سمت ضریح بردند و ما از همان روبروی ایوان طلا، شاهد طواف او دور ضریح بودیم و من میدیدم تابوتش به ضریح چسبیده و انگار نمیخواهد دست از دامان حضرت بردارد.
▫️مراسم تدفین ابوزینب تمام شد، نورالهدی نزد پدر و مادرش در بغداد رفت و من با قلبی غرق غم، به فلوجه برگشتم.
▫️روزی که به عماره میرفتم تصور نمیکردم میراث این سفر، شهادت دلخراش ابوزینب باشد و وحشت آن شب که هنوز روی دلم مانده و هر شب کابوسش را میدیدم.
▪️یک ماه طول کشید تا سرانجام فتنۀ افتاده به جان شهرهای عراق، فروکش کرد و من افسردهتر از گذشته، هر روز به بیمارستان میرفتم و هر شب کلافه از این زندگی بیمعنی به خانه برمیگشتم و در این تکرار خستهکننده، جمال سوهان روحم بود.
▫️پرستار بیمارستان و همکاری که دوست داشت با دخترها خوش و بِش کند و من از همین رفتارش متنفر بودم.
▪️از آخرین باری که به خاطر جدیتم، به تمسخر داعشی خطابم کرده بود، دیگر جواب سلامش را هم نمیدادم.
▫️یک سال پیش از آمریکا بازگشته بود، خیال میکرد همین موضوع برای بردن دل هر دختری کفایت میکند و خبر نداشت من به خاطر نرفتن به آمریکا، از پای سفرۀ عقد برگشتم.
▪️هر بار بالای سرِ بیماری با هم بودیم، از خاطرات دوران تحصیلش در آنجا میگفت و من از صدای نازک و ناز و عشوۀ لحنش، حالم بهم میخورد.
▫️فشارسنج را از دور بازوی بیمارم باز کردم و به پشتِ سر چرخیدم که دیدم روبرویم سبز شده و با همان خندۀ لوس خبر داد: «الان رفیقم زنگ زد گفت داره میاد بیمارستان منو ببینه! از وقتی از آمریکا برگشتم، دیگه ندیدمش!»
▪️بیتفاوت از کنارش عبور کردم، نمیدانستم چرا بیزاریام را نمیفهمد و به گمانم اصلاً فکرش کار نمیکرد که پشت سرم از اتاق بیرون آمد و رو به پرستارانی که در استیشن پرستاری نشسته بودند، با صدای بلند مژده داد: «دخترها! هر کی سوغاتی آمریکایی میخواد بیاد! الان یه بچه پولدار از آمریکا برگشته داره میاد دیدنم!»
▫️یکی از همین پرستارها با آرایش غلیظ و پُر رنگ و لعاب صورتش، عاشق عشوههای جمال بود که از پشت استیشن بیرون پرید و بیتوجه به بیماران و وضعیت بیمارستان، قهقهۀ خندههایشان فضا را پُر کرد.
▪️طول راهرو را با بیحوصلگی طی میکردم و میشنیدم جمال همچنان از روزهایی میگوید که با او در یک منزل در آمریکا زندگی میکرده و ناگهان ذوقزده شد: «ای والله! ببین چه جنتلمنی اومده!» و همزمان صدای رفیقش را شنیدم و آهنگ کلامش، هزار پرده خاطره در ذهنم زنده کرد...
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
📖 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ هیچ کاری رو بدون این ذکر شروع نکن!
#کلیپ | استاد شجاعی
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
12.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری| #استاد_شجاعی
💫قدرت شفاعتی یک شهید چقدر است؟
| تشیع «شهیده معصومه کرباسی» در شیراز: یکشنبه ۶ آبانماه، ساعت ۹ صبح،
میدان شهدا به طرف حرم حضرت شاهچراغ علیهالسلام |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرجا هر خیری بهت رسید، پشت صحنه رو که نشون میدن ، کار امام زمان عج .....
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
🍃
🌹
اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین 🚩
و علی علی بن الحسین🚩
و علی اولاد الحسین 🚩
و علی اصحاب الحسین🚩 (علیهالسلام )
🌹
🍃@madadazshohada
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃